[وضعیت سفید]


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


تو همزاد من هستی؛به من بنویس تا یقین داشته باشم که تو هم مثل من در انتظار آن شب های سفیدی...!
شنونده های وضعیت سفید :
[Styshm]https://t.me/BiChatBot?start=sc-252119-d34SPN0
[Ftmh]https://t.me/BiChatBot?start=sc-321665-2B0gCHq

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


دوست دارم برم داخله اتاق امیرعلی و کلی جیغ بزنم تا از ترس بیدار شه واسه من گرفته خوابیده😑


الان برگه ای ک باید بره اتش نشانی پشت سرش کلی قلب کج و کوله و کیک تولد و یه دختر داغون و چارتا شمع کشیده شده :/


امروز صبح دیدم داره خونه رو زیرو رو میکنه بهم گفت فرم و ندیدی منم گفتم نه دست بهش نزدم...خلاصه رفتیم بیرون
از سر شب دارم دونبالش میگردم بماند
دوستم گفت از نقاشی داداشت که برا تولدت کشیده عکس بده بهم
منم فرستادم اومدم بزارمش لای کتابم...
دیدم برگه ای ک بابام پرش کرده و اتش نشانی میخوادش ‌=)))


چند روز پیش بابام بهم گفت ستایش این فرم ماله سازمانه پرش کردم چند روز دیگ باید ببرمش اتش نشانی میزارمش رو جاکفشی که یادم نره به عنوان کاغذ باطله داخله زباله نندازیش


همین الان فهمیدم ک یه اتفاق افتاده ک هیچ کاری از دستم بر نمیاد هنوز به هیچکس نگفتم...


ده دقیقه برای دیدن تدریسا به خودم استراحت میدم .
کلا بیست دقیقست شروع کردم =))


Forward from: مسیحا❣
ممنون میشم برای یک نفر دعا کنین سلامتیش رو به دست بیاره🙏


ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود
نقش رویاییِ تو هی کم و کمرنگ شود
ثانیه گم بشود عقربه‌ها گیج شوند
دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود
[شما فرستادید]


تحصیل داخله دانشگاه های جذاب نیویورک
وی به قدم زدن در انها هم راضی میشود !
[دوست داشتنی های نوجوانی من]


من قوی شدم
میبینم میخندم رد میشوم
به همین سادگی خودم را از هزاران مشکل رها میکنم .


میشه از تنهایی قلب شد و ضربان زد


فقط اونجا که محمود دولت آبادی میگه:
مغزم...مغزم درد میکند از حرف زدن؛
چقدر حرف زده ام.
چقدر در ذهنم حرف زده ام!


فهمیدم که آدما عوض نمیشن
اونجوری که به نفعشون باشه
رفتار میکنن!


فصل اول زندگى خودت را
با فصل پانزدهم زندگى کسی دیگر مقایسه نکن …
مسیر خودت را برو
داستان زندگى خودت را بنویس
و هرگز جا نزن


اومدم بخوابم..
یاده ساعت چهار صبح 23 بهمن 98 افتادم
از شدت زیاد ترس و استرس و گریه و لرزش از خواب پریدم رو تخت نشستم و تا یک ساعت به پنجره و دیوارای اتاق تاریک خیره شدم
بعد یک ساعت اونقدر چشام بدون پلک زدن باز مونده بود و اشک ازشون چکه میکرد و من متوجه نشده بودم ناخوداگاه بسته شدن
دو ساعت بعد با شکی که هنوز بعد ازچند روز از بین نرفته بود با همون استرس و نگرانی و بغض رفتم مدرسه .
اون روز هوا خیلی سرد بود تا به حال سابقه همچین سرمایی و داخله شهر نداشته بودیم و این حال منو ترس منو بغض منو.. بدتر میکرد

[خاطره تلخ 23 بهمن 98]




و عشق
اگر با حضور
همین روزمرگی ها
عشق بماند !
عشق است


دوازده شب بگذره پست میزارم دیگ امروز خیلی چنل شلوغ شده مرسی از محبت تک تک شما خوشحالم که کنارم هستین ‌=))


ای جانم قربون تبریک گفتنت تشکر خیلییی زیاد ازت با معرفت امیدوارم غم از زندگیت کم باشه💜🔗


Forward from: @BiChatBot
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
اینجآنب اینجآ را وضعیت سفید اعلآم کرده و بآ کیسه هآی عشق و لبخند تولد شمآرا هزآران بآر تبریک عرض میکنم😌♥️

بیخیآل ادبیآت تولدت مبآرک میمون😂😍
برسی به آرزوهآی قشنگت♥️✨

#شآه_دختر

20 last posts shown.

142

subscribers
Channel statistics