ᴡɪsʜᴇs


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


تــویــی از هــر دو عــالــم آرزویــم :)🩶

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


و این است داستان زنده‌گی مان 💔🫠


اینم پنج پارت جدید
لایک یادشمانره ♥️
@WiSHes721


#پارت_یازدهم♥
#نویسنده_دنیادمساز✨
#رمان_سکوتی_از_جنس_فریاد🍂

استاد ــ چوپ شین خنده اختلاطا خو بگذارین ساعت بعدی مه ازی کاراخوش مه نمیایه! 🤨🤬

همگی ما رسمی چوپ شدیم 🤐🤫
و استاد هم درس دادنه شروع کرد...📖

استاد ــ دخترا امروز درس ما شاعر و نویسنده معروف امیر خان متقی یه خوب گوش کنین که صبا میپرسم باز بونه ایله نکنین ازمه! 😒

به محض ایکه اسم امیره استاد برد دلم یک لرزه خورد...🥺🫨
صدف به طرفم نگاه کرد بدون فکر بمه گفت ــ هه نگار درس ما امیره! 😃

نورجهان ــ خخخخ ایشته خوب امروز یک ساعت اسم دلبر خو یکسر میشنوی! 😄
به ای گپیو صدف بخو آماد که چی گفت اتفاقا صبح که بریو قصه کردم زود شونه مر بگیرفت و به نورجهان گفت ــ گمشو گپ نزن! 😠
نورجهان بدیو آماد ماست ورخیزه😒
که زودتر ازو مه دست صدفه پس زدم و از رو چوکی ورخیستم و🥺
بدون اجازه طول صنفه تیز تا پیش در طی کردم 🚪

و خودخور به بیرون انداختم و شروع به دویدن کردم..🏃‍♀
هم میدویدم هم گریه میکردم 😭
نه ازیکه امیر مر دوست ندیشت! ازی بابت که چهار سال عمرخو بیهوده صرف یک رابطه یکطرفه کرده بودم.😭

هرشب رویا هرشب خواب..😔😭
رویایی پسری که دلیو بامه نیه و نیست ! نیــــه نیــــه البته نبود!😭
بارش خیلی تیزشده بود 🌧️پشت مکتب مثل همیشه خلوته کسی نمیره حالیم که زمستون بود کسی نمیرفت در پارکه واکردم 🛝و
برفتم روچوکی بشیشتم دیگه نتونستم تحمل کنم😔

چنان جیغای سردادم چنان ناله های کردم که میفهمم همگی صنفا صدامه بشنویدن..😭😫


ادامه پارت بعدی...😉


#پارت_پانزدهم♥
#نویسنده_دنیادمساز✨
#رمان_سکوتی_از_جنس_فریاد🍂

مه ــ ایییش چپ شو😠 به پیرتو چیکار دارن؟؟ بیامه خودی تو میرم!

نورجهان به طرف مه نگاه کرد🫤
وگفت ــ به ای سرو وضع خومیایی؟؟☹️

به رختاخو نگاه کردم راست میگفت 😕
اگه مرمیدیدن معامله نورجهانه فراموش میکردن بمه گیرمیدادن...😓

مه ــ خوب صدف تو خودیو برو بگو برینا! 😬
صدف ــ باشه بیا بریم نوری! 😮‍💨
نورجهان و صدف هردوتا به اداره رفتن منم به طرف صنف رفتم..🚶
ماستم در صنفه واکنم که متوجه مانتوهاخو شدم 😟
وییی ننه انالی چیکار کنم ؟ 😰

چِنگ مانتو خو بگیرفتم و به تکون تکونک ایفتاد🥲😂
ای رختاخو تکون میدادم که یکدم در صنف واشد و جمال و قدوقامت مبارک استاد به جلو مه آماد..🤓😫

مه ــ سـ..سلام اووستاد ججان 😰
استاد چپ چپ نگاه کرد بطرفم و به بیرون اماد🤨
و گفت ــ چیکارشده؟؟

به ته دست و پاه خو ایفتادم به تته پته جواب دادم
ــ هیییچ.😬🥲
م..مه خوبم
استاد ــ سرووضع تور میگم نگار خانم🤨چری از صنف بدون اجازه بیرون شدی؟
چره تره مانتوهاتو؟
و هااا چری گریه کردی؟ 🤨

خدا یا چیکار کنم انی اگه ای متوجه شده باشه؟😰🫢

مه ــ خوب استاد جان از دیشو وضیعیتم خوب نیه! 🥺
استاد ــ چری چیکار شده تور؟ 🤨

ادامه پارت بعدی😉


#پارت_چهاردهم♥
#نویسنده_دنیادمساز✨
#رمان_سکوتی_از_جنس_فریاد🍂

نورجهان ــ نگارخیلی ضایع از صنف بیرون شدی استاد به نق نق ایفتاده حالی چی جواب بدیم؟؟🫤

صدف ــ میگیم اسهاله ههههه😅
مه ــ باشه بگین! اما شعارلهاب ندین خیلی😑
هرسه نفر ما از پشت مکتب به نه دهلیزا آمادیم...🚶🏻‍♀🚶🏻‍♀🚶🏻‍♀

سرمعلم ــ به به 😲میبینم به پارک آمادین! 🤨
نورجهان ــ هه شماهم بیامادین سرمعلم صاحب؟ 😄😃
صدف زود اور چوچنگ کند..🫢🫰

سرمعلم ــ خوب زبون درازی! بیا اداره 🤨!
نورجهان ــ یاخدااا😰چیکار کنم ؟ 😱

مه ــ زبون خور به یک نخی بسته کن که دیگه گپ زده نتونی! 🫤

نورجهان ــ نگار تور بخدا کمک کن مر!
اگه به بابامه زنگ بزنه مهران خبرشه ابرومه میره 🥺😰

مهران نامزاد نورجهان بود که تازه خودیو نامزاد شده بود...💍


ادامه پارت بعدی...😉


#پارت_سیزدهم♥
#نویسنده_دنیادمساز✨
#رمان_سکوتی_از_جنس_فریاد🍂

صدف ــ نگار تور بخدا ای اشکاپاک خو بخاطر ازو بی ارزش هدر ندی! 🥺
مه ــ نمیشه صدف توهم عاشقی! 😭

صدف ــ هامم عاشقم اما دوطرفه یه 🥺
به ای گپ صدف دلم بدتر گرفت و شروع کردم به گریه دوباره..😭
نورجهان ــ دخترا مم عاشق بودم خواهش میکنم بس کنین عشق هیچوقت آدمه خوشبخت نمیکنه! 😔💔

مم اشکاخو پاک کردم و رو به نورجهان
گفتم ــ راست میگی خوهر عشق آدمه بدبخت میکنه افسرده میکنه بیچاره میکنه دربه در میکنه خاکبسر میکنه 🥺

بازهرسه نفرما خودیم شروع به گریه کردن کردیم😭

خلاصه بگم غم خوردن ماو خوشحالی
ما بری همگی خنده دار بود ازم وقتیکه همدیگره میشناختیم همیته بودیم خخخ🥲

چیکار میشه کرد زندگی همینه..🙂

ادامه پارت بعدی


#پارت_دوازدهم♥
#نویسنده_دنیادمساز✨
#رمان_سکوتی_از_جنس_فریاد🍂

مه ــ خدایاااا😭
آخه مه چیکار کرده بودم؟

در حق کسی هیچوقت بدی نکردم همیشه مهربون بودم حتا با دشمناخو😭

اما امروز از کسی ضربه خوردم که آرزو پیرشدن
با او دیشتم!

خدایا خیلی سخته به او کتاب تو به او پیامبراتو خیلی سخته 😭😫

دست پاه مه میلرزید سست شده بود پاهامه
دو زانو به رو زمین شیشتم رختامه از بارش ترشده بود 😔

ده دقیقه به رو زمین بودم
وگریه میکردم که یکدم دیدم صدف و نورجهان دره واکردن🚪
وقتیکه مر به او حالت دیدن هردونفر ترسیده بیامادن به پیش مه و مر بالا کردن..😧😭

صدف ــ نگار جیگریمه تو چیکار کردی خودی خو! 😭
نورجهان ــ نگار بخدا خبر ندیشتم که او نامرد چیکار کرده بخدا نمیفهمیدم که اوتورنمایه ...🥺😧

ماست ادامه بده که جلوگپیو بگیرفتم و به صدالرزانی گفتم
ــ اونامرد نبود ! مه ساده بودم ! 😔
که به چند بار لبخند و گپ هایو فکر کردم اوهم مر مایه! نه نورجهان! 😭

او عاشق نبود ! او مر نماست! 😭😫
بعد گپ خو دوباره به گریه شدم
که هردو نفر مر به بغل خو گرفتن و اوناهم بامه همراه شدن.. 😭


ادامه پارت بعدی...😉


نیکو‌شَوَد‌بِه‌صَبر؛سَرانجامِ‌کار‌ِتو ⟮🤍⟯


مہ هم خوش‌اخلاقم هم بداخلاق
هم سرسنگین هم شیطون
هم کم‌حرف هم پُرحرف
هم بہترین هم بدترین
ایکہ تو کدومہ مےبینے
بستگے بہ اے داره کہ خودت کے هستے🤌🏻


- لبِ خاموش، نمودار دلِ پُر سخن است..🖤


کجایی؟
خوش به حال آنجا...! ❤️‍🔥


پنج قسمت ازرمان جدید ما تقدیم شما عزیزا😍❤️


لینک کانال خو پخش کنین دوستا


wiSHes721


#پارت_دهم♥
#نویسنده_دنیادمساز✨
#رمان_سکوتی_از_جنس_فریاد🍂

صدف ــ اخی همیشه بخندی خودی خوهرخو! 😒
مه و نورجهان به طرفیو نگاه کردیم که دیدیم حسودیو شده.😂
هردونفر مار خنده گرفت به ای گپیو اورم کش کردم
هرسه نفر ما بهم چسپیده بودیم..😘🥹

استاد ــ ده سالی میشه همدیگره ندیدین؟؟🤨
صدف ــ هاوالا !🥹
مه صفی چوپ شو اگه نه ماربیرون میکنه به ای خنکی🫤

صدف آهسته به گوش مه گفت..🧏
صدف ــ دلجم صنف پشت مکتب است که بریم غیبت کنیم😉
نورجهان ــ راست میگه نگارک😃
صدف روخو به طرف استادکردوگفت ــ استادبرم بیرون؟؟🥲

استاد که ای نوشته میکرد تباشیره به کنارتخته گدیشت و عینکاخو خودی دستمال پاک کرد🧐 وگفت ــ
برو!

صدف به طرفم خنده پیروزمندانی کرد 😌
که استاد گفت ــ بعداز ساعت مه هرجامایی برووو دخترجان!😊

به طرف صدف نگاه کردم پوقی بزدم زیرخنده که همزمان تمام صنف خودیمه سرود ملی رفتن😁😂


ادامه پارت بعدی...😉


#پارت_نهم♥
#نویسنده_دنیادمساز✨
#رمان_سکوتی_از_جنس_فریاد🍂

مه ــ چری استاد؟ 😕
استاد ــ چی عجب امروز ایته چوپی! 🤔

یک خندی که پر از بغض و ناله
بود سردادم که استاد گفت ــ انالی شد ! 😊برو بشین!

هموته خنده به لب به طرف چوکی خو رفتم اما به دلم غوغا بودخیلی...😪

به پیش صدف شیشتم تاماست گپ بزنه که در صنف مثل همیشه به ضرب واشد 😨🤣

نورجهان ــ وییی استاد ببخشین دیر کردم ! 😥
استاد ــ اووف بار اول تو نیه نورجهان! 😐
نورجهان ــ استاد جان شما که خبر دارین! 😕

استاد ــ هاخبر دارم اما کار یک روز دو روز نیه جانم! 😐
نورجهان ــ چشم چشم استاد جان امروز روز آخره! 😬
استاد ــ بیا بشین..😮‍💨


به طرفیو نگاه کردم که اوهم همزمان نگاه کرد به طرفم و محکم رومر بوس کرد😘😘

مه ــ ایشتنی خوهری؟🙂
نورجهان ــ شکرن یالله الحمدلله شکرن حبیبی!🤪😂
مه ــ تیاره گدود شد بسه چپ شو که استادتور زیرنظر دارن!😑

نورجهان سرخوبالا کرد به طرف استاد یک خندی کرد😁
که سی و دوتا دندونایو معلوم میشد مرخنده گرفت😂


ادامه پارت بعدی...😉


#پارت_هشتم♥
#نویسنده_دنیادمساز✨
#رمان_سکوتی_از_جنس_فریاد🍂

صدف ــ اووف باشه برو😑
ماست بره که دستیو بگیرفتم و گفتم ــ صدف بخدا مه منظور بدی ندیشتم توکه میفهمی خوهرجو😔...

صدف مر بغل خو کرد و ته گوش مه گفت ــ میفهمم جیگرم راحت باش مه رفتم! 🖐🏻😉

مه ــ تشکر خوهر..🥲
صدف ــ مواظب خو باش زود میایی به صنف خرفهم شد؟؟ 🤨
یک خندی مصنوعی کردم و بریو گفتم ــ شد شد راحت 🙂!

صدف یک خندی نازی کرد و به سر شونه مه زد خودی دست خو و به طرف صنف رفت...🙂🫳🏻

روخور به طرف مه کرد و گفت ــ نگار بیا بارش میباره ناجور میشی بره مه..! 🥺
مر خنده گرفت به گپیو و گفتم ــ چشم چشم پنج دیقه بعد میایوم اما حالی توبرو😑
صدف ــ خوب مه رفتوووم! 🖐🏻

دستاخو ته کیسه هاخو کردم وبه نفسا خونگاه میکردم ایسته جالبه بخار! 😮‍💨

فقط ای درون مه جوش میخوره چیزی که بخار داره 😕
باز فکرا منفی😣باز امیر خدایا مه چیکار کنم ؟
یادماز گپ امیر آماد ــ ها پیام دادم ولی نصیب نیه بهم برسیم! 😔

چیشماخو پت کردم یک قطره اشکی از چشمامه پایین اماد دماغ خو بالا کشیدم و چشماخو پاک کردم که اثر گریه نمونه..🤧😪
شال و کلاه خو بکشیدم و به طرف صنف رفتم در صنفه تک تک کردم 🚶🏻‍♀🚪

استاد ــ بیا!
دره وا کردم و گفتم ــ سلام صبح بخیر! 😞

سرمه پایین بود استاد به طرفم چپ چپ نگاه کرد 😐
و گفت ــ دخترا امروز آفتاب از کدو طرف طلوع کرده ؟ 🤔

ادامه پارت بعدی...😉


#پارت_هفتم♥
#نویسنده_دنیادمساز✨
#رمان_سکوتی_از_جنس_فریاد🍂

صدف مر به پشت مکتب برد و خودیوهم به پیش مه شیشت🪑🪑

صدف ــ خوب قصه کو چیکارشده؟؟ 😕
مه ــ صـ..صدف دیشو به امیر پیام دادم گفتم تور مایوم اما دیدم خوهریو پیام داد گفت ــ گفت..😭

دگه نتونستم گپ بزنم گریه هامه شدت گرفته بود ای گریه میکردم و ناله سر میدادم 😭

تا ایکه بارش شروع به باریدن کرد..🌧️
هوا خیلی خنک بود بخاری که از دهن آدم بیرون میشه آدمه یک لرزه مینداخت از مه که همیته بود از شماهار نمیفهموم دگه..!! 😑

چیشمامه کاسه خون شده بود با کسی گپ نمیتونستم بزنم فقط به ای فکر بودم از تمام دنیا فقط مه مونده بودم ؟
آخه هفت میلیارد آدم بود !!! 😭🌏

صدف ــ نگارجو بیابریم به صنف اگه نی گپ تیار میکنن باز! 🥺
مه ــ باشه...😔
هردونفر ما از رو چوکی ورخیستم به طرف صنف رفتیم...🚶🏻‍♀🚶🏻‍♀

مه ــ صدف!
صدف ــ جانم خواهری 🙂
مه ــ توبرو مه هم میایوم باز!
صدف ــ نه نمایه! 😑

یک پوف کلافی کشیدوم و گفتم ــ ببین صدف مه خوبم فقط مایوم تنهاباشم تا راهبیام باخودخو..!🥺


ادامه پارت بعدی... 😉


#پارت_ششم♥
#نویسنده_دنیادمساز✨
#رمان_سکوتی_از_جنس_فریاد🍂

قدم زده میرفتم و فکر میکردم به آینده نامعلوم خو آیا چی اتفاق میفته به زندگی مه چیکار بکنم؟ با ای ننگ؟؟ 🥺😔

تیز سر خو بالا کردم تمام جون مه میلرزید در حد گریه کردن رسیده بودم🥺

تا که تاکسیون گفت ــ دختر جان خوبی ؟😒
از سرک تیر میشی چهار اطراف خو نگاه کن! 🫤😐

گلومه قود کرده بود از دست امیر از دست خودم از دست روزگار😭

مه ــ بـ..ببخشین 😔
راه خو بگیرفتم و برفتم...🚶🏻‍♀
نمیفهمم کی به در مکتب رسیدم همگی ای به مکتب میرفتن نصفی سرحال نصفی باخنده ای وسط مه بودم که مثل مرده متحرک به راه خو میرفتم...🥺🚶🏻‍♀

ته دهلیز رفتم که صدفه دیدم تا اوهم مر دید زود به طرفم آماد به محض ایکه اور دیدم گلومه قود کرد و چشمامه پر از اشک شد🥺😭...

صدف ــ نگار جان دلبرمه چیکار شده خوبی؟؟ 😰
مه ــ مـ..مه..😭
صدف ــ نگار مر نترسون 😥

به ای گپیو به هق هق ایفتادم که شونه هامر بگیرفت🫴
و با صدا خفه ای بمه گفت ــ بخاطر او بی همه چیز گریه میکنی؟ ؟ 🥺

مه ــ صدف او مر دوست نداره ! 😭
صدف دهنیو وا بمونده بود ! هرکسی هم میبود تعجب میکرد، چون خیلی دروغا شنیده بودیم درباره امیر که میگفتن مه دوست داره چیکاره فلانه🥺😔


ادامه پارت بعدی...😉


گفته‌ بودم‌ که‌ به‌ خوبان‌ ندهم‌ هرگز‌ دل
باز چشمم‌ به‌ تو‌ افتاد، گرفتار شدم..🥹


آرام ِجانُ ‏مونس قلبِ رمیده ای . .♥︎


تُ آفتــاب
و مـن آن ذره‌ام
ز پـرتـو مهــرت...! 🤍

20 last posts shown.

247

subscribers
Channel statistics