#عروس_ڪرد
#پارت121
موژان با سنگینی نگاهی چشم باز کرد .
نگاهش از پشت عینک در نگاه زنی میانسال و لاغر اندام که کنار تختش ایستاده بود وخیره تماشا یش می کرد قفل شد .
ابتدا گمان برد رویا می بیند .
به همین دلیل ، پلک بست .
اما با احساس سایه ای که روی صورتش افتاد
مجدادا پلک باز کرد وچون همان زن کشیده قامت را دید
ناخواسته فریادی کشید و روی تخت نشست .
خواب نمی دید و بیدار بود .
گیجی خواب باسرعت از سرش پرید .
نفس زنان کمی خود را روی تخت عقب کشید و پرسید
_شما کی هسین ؟!
زن با خونسردی عینک خود را در چشم جابه جا کرد ونگاهش را در اندام او چرخاند .
_این سوال رو من از تو می پرسم دختر جوان
تو کی هستی ودر خونه ی برادرزاده ی من چه می کنی !!!
صدایش زیادی سرد و جدی بود و چند ثانیه ای طول کشید تا جمله ش در سر موژان
معنا بگیرد .
اگر رامان برادر زاده ی این زن بود
پس او عمه ی رامان بود .
قبل از اینکه بخواهد واکنشی نشان بدهد
قامت رامان در چهارچوب در قرار گرفت .
نگاه بهت زده ش به سمت رامان چرخید .
در نگاه ترسیده ش یک عالمه سوال نهفته بود .
رامان خیلی زود به خود آمد .
نگاه از صورت رنگ پریده ی موژان گرفت وداخل اتاق شد .
مقابل او ایستاد و گفت
_شهربانو
چه سوپرایز غافلگیرانه ای !!
هفته ی بعد منتظر آمدنت بودم .
شهربانو با تعلل، نگاه از دختر گرفت و به برادرزاده ش دوخت
_من اما، بیشتر غافلگیر شدم !
اشاره ش به روی تخت بود .
رامان کنایه ی اورا نشنیده گرفت ودرحین به آغوش کشیدن او پرسید
_چرا بهم خبر ندادی فرودگاه دنبالت بیام !!
شهربانو بوسه ی پرمحبتی روی پیشانی او نشاند
_دیروقت بود ونمی خواستم مزاحم استراحتت بشم
از آغوش رامان خود را بیرون کشید .
نگاهش مجدادا روی تخت چرخید وباهمان صدای زنگدار خود گفت
_سلام بلد نیسی یا هنوز زبونت باز نشده !
موژان چون نگاه اورا روی خود دید .
متوجه شد مخاطبش خود اوست و با چشمی گرد شده از تعجب ، دستپاچه سلامی داد .
https://t.me/c/1596299373/17https://t.me/c/1596299373/17پارت اول رمان ♥️👆