کاروند پارسی. محمود فتوحی


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


نوشته‌های محمود فتوحی

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


✳️در باب مقاله

مقاله به شکل امروزی در زبان فارسی از عصر مشروطه با ظهور مطبوعات و روزنامه نگاری پدیدار شد.علامه دهخدا که خود از روزنامه نگاران عصر مشروطه بود در لغت نامه به خط خود در ذیل کلمه ی مقاله نوشته است:"نوشتار کوتاه که برای روزنامه نویسند".در قدیم مقاله به فصلی از کتاب یا آغاز کتاب اطلاق می شده است.هنچنین اصطلاح"مقالات"برای کتاب هایی به کار می رفت که در آن گفتار کوتاه بزرگان گردآوری می شد؛مانند مقالات شمس تبریزی،مقالات مولانا(فیه ما فیه).این کتاب ها حاوی گزیده ای از سخنان عارفان و مشایخ است که از یک جمله یا یک بندنوشت تا چند صفحه را در بر می گیرد.

فتوحی،محمود. (1393). آیین نگارش مقاله‌ی علمی-پژوهشی. تهران.سخن. چاپ شانزدهم، صفحه ی 118-117


ذوقِ سلیم ذوقِ لئیم

جلال الدین سیوطی (ف 911 ق) از دانشمندان پرکار و پرکتاب مصری است. در میان دهها کتاب وی کتابی به چشم می‌آید با نام "کتابُُ فی صِفَةِ صاحبِ الذَوقِ السَّليمِ و مَسلوبِ الذوقِ اللئيمِ".

سیوطی، ویژگیهای دارندۀ ذوق سلیم را در بسیاری از مشاغل و حرفه‌ها فهرست کرده است و در برابر آن ویژگی صاحب ذوق لئیم (مسلوب الذوق) یا به قول او احمق و فرومایه را هم آورده است.
«بدان که ذوق سلیم، نتیجۀ هوش بسیارست و هوش بسیار حاصل عقل سرآمد و عقل سرآمد، سِرّی است که خداوند در محبوب‌ترین آفریدگان خویش نهاده است.» (ص 26).
سیوطی ذوق سلیم را با سلامت تن و روان در پیوند می‌داند. از نظر وی صاحب ذوق سلیم دارای سلامت روانی و مزاجی است. آدم سلیم الذوق، فردی است فروتن، بخشنده، مهربان، نرم‌خوی، راستگوی و بلند همت (ص 27).
لایگان اجتماعی که سیوطی وصف ذوق آنها کرده عبارتند از پادشاهان، امیران، سپاهیان، ترکان، غلامان، قاضیان، کاتبان دیوان (مُوَقِّعان)، خطیبان، شهود، نویسندگان، مؤذنان، واعظان، شاعران، ندیمان، طفیلیان، شَحّاذان(گدایان سمج)، عوام، زنان، جاریه‌ها، بندگان، مطربان، سماعیان، نی‌نوازان، عودنوازان، مُغَنیّنان.

السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر. (ف 911 ق) . کتاب فی صاحب الذوق السليم و مسلوب الذوق اللئيم. دار ابن حزم. الطبعة الثانية. 1415 هـ - 1994 م.


✅ نتیجه‌گیری در مقاله:
آخرین فرصت نویسنده

پس از خواندن یک مقاله ی بلند (تا شش هزار کلمه)خوانندگان خواهان یک جمع‌بندی روشن از ایده‌های اصلی نویسنده هستند. داوران و استادان نیز با خواندن آخرین بخش مقاله(نتایج)درباره‌ی آن تصمیم می گیرند.از این رو نتیجه‌گیری آخرین فرصت است که خواننده را مطمئن و قانع کنید. در این بخش پایانی مقاله، دست‌آوردها را چنان جمع‌بندی کنید که خواننده احساس کند به پایان گفت و گو رسیده و از بحث، نتیجه‌ای به دست آورده است.
بسیاری از نویسندگان تازه کار،کمتر به بیان نتیجه می‌اندیشند. آنان وقتی می‌خواهند نتیجه ی کار را بیان کنند خسته‌اند و احساس می‌کنند دیگر سخنی برای گفتن ندارند. به همین دلیل، مقاله را بدون جمع‌بندی و نتیجه به پایان می‌برند یا در بخش نتیجه بحث‌ها را تکرار می‌کنند.

فتوحی،محمود. (1393). آیین نگارش مقاله‌ی علمی-پژوهشی. تهران.سخن. چاپ شانزدهم، صفحه‌ی 196-197


اعترافات دانشگاهی

روزی که این کتابچه را که از سر تفنن و به قصد تمرین صفحه‌آرایی آماده کردم و در صفحۀ آکادمیای شخصی‌ام گذاشتم هیچ گمان نمی‌بردم که از نشر کتابناک (البته بدون اجازه) سر در آورد و خیلی زود 2320 بار دریافت شود.

اکنون به برکت فضای مجازی می‌توانی کتاب بنویسی، به دلخواه بیارایی‌اش، طرح روی جلد بزنی و بر روی تارنمای جهانی روانه کنی. بدون فیپا از کتابخانۀ ملی، بدون مجوز ارشاد و بدون منت ناشر و بی غُرغر صفحه‌بند و طراح و گرافیست و کاغذ و چاپ و پخش و غیره.
👇👇👇👇

file:///C:/Users/fotoo/Downloads/aetrafat_danshgahy.pdf
👇👇👇👇
http://ketabnak.com/book/83174/%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%81%D8%A7%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C#versions


روش درس خواندن در مدرسۀ مولانا

مُخَمَّر خوانی و خام‌خوانی

شمس تبریزی در مدرسۀ مولانا ظاهراً خطاب به دانشجویان مولانا جلال الدین محمد بلخی می‌فرموده:
«اگر من در این علمهای ظاهر شروع کردمی، تا یک درس را إتقان نکردمی به دیگری شروع نکردمی. مثلاً این که چندین گاه می‌خواند برین هیچ نتواند شکال گفتن و زیادت کردن. از بهر آنکه چون این درس مُخَمَّر نشده باشد - چنان که همۀ فواید و اشکالات که مولانا فرمود توانم اعاده کردن - فردا درس دیگر نگیرم. همان درس را باز خوانم. کسی یک مسأله را مُخَمَّر کند چنان که حق آن است بهتر باشد از آن که هزار مسأله بخواند خام». (مقالات شمس، ج 1 / ص 138)

درس باید چون آب انگور، تخمیر شود تا به شراب فهم بدل گردد. تا از جان دانشجو مُخَمّّر شوق در مسأله نیامزد درس در ذهن و ضمیر وی تخمیر نمی‌شود و فهم تازه‌ای شکل نمی‌گیرد. مسألۀ خام می‌ماند و اگر به کسی دهی در او نگیرد.
خام‌خوانی در روزگار ما به دلیل کثرت اطلاعات و تنوع مسائل هر علمی روی در فزونی دارد. آنچه امروز با اصطلاح «سطحی‌شدن» و «میان‌مایگی» در دانش و علم تعبیر می‌کنیم همان است که شمس تبریزی به خام‌خواندن تعبیر کرده است.

مولانا:‏
‏ تو اگر خراب و مستي به من آ که از من‌استي
و اگر خمار ياري سخني شنو مُخَمّر

مولانا آنچه از شمس می‌آموخت در خود مخمر می‌کرد. منبع بسیاری از مفاهیم و تعالیم غزلیات و مثنوی در مقالات شمس است اما سخن مولانا مُخَمَّر است و مُّخَمِّر.
.


ادبیات و ارزشهایش

ادبیات با ارزش‌های یک جامعه دو گونه نسبت دارد: نخست این که ادبیات‌‌‌‌، سازنده و شکل دهندۀ ارزش‌ها و هنجارهای یک جامعه است. به تبع آن اثر ادبی، سرمایۀ فرهنگی یک جامعه است که هر چه زمان‏ می‌گذرد ارزش افزوده با خود می‌آورد؛ دوم این که آثار ادبی ناقل و حامل ارزش‌های یک اجتماع از نسلی به نسل دیگرند. پس ادبیات هم سازندۀ ارزش‌ها و شکل دهندۀ به هویت ملت است و هم حامل ارزش‌ها و نگاهدارندۀ هویت ایشان. به‌طور کلی نسبت ادبیات با ارزش‌ها در هر فرهنگی از دو منظر قابل طرح است:یکی ارزش‌ها در ادبیات و دیگری ارزشِ خود ادبیات.

از کتاب درآمدی بر ادبیات‌شناسی، (صص 71-به بعد). زیرچاپ.

تفصیل بحث را در نشانی زیر بخوانید:

کاروند پارسی - ادبیات و ارزش‌هایش - گفتن جان كندن است و شنيدن جان پروريدن (شمس تبریزی).
http://karsi.blogfa.com/post/286/-%d8%a7%d8%af%d8%a8%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d9%88-%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d8%b4%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c%d8%b4


مقاله‌ی پژوهشی: واحد اندیشه در دانشگاه

تجربه نشان داده است که انتشار اندیشه ها،روش‌ها و نظریه‌های نوین و ابتکاری در قالب مقاله، بسیار آسان‌تر،سریع‌تر و روش‌مندتر از کتاب است. به همین دلیل نظام‌های دانشگاهی، مقاله را به منزله‌ی یک «واحد اندیشه» به شمار می‌آورند و ساختار،اصول و شیوه‌های خاصی برای آن تدوین می‌کنند و برای نوشتن آن،مهارت‌های ویژه‌ای را تعلیم می‌دهند.
اکنون مقاله‌ی پژوهشی به «گونه‌ی نوشتاری ویژه‌ی دانشگاه» بدل شده و جای ‏کتاب را گرفته و در نظام‌های ارزیابی دانشگاهی، ارزش علمی آن از کتاب ‏بیش‌تر است؛ به‌گونه‌ای که توان پژوهشی دانشگاه‌ها و ارزش كار محققان را بر ‏اساس میزان انتشار مقاله‌های پژوهشی می‌سنجند.

فتوحی،محمود. (1393). آیین نگارش مقاله‌ی علمی-پژوهشی. تهران.سخن. چاپ شانزدهم، صفحه‌ی 23


🔥مشقهای یلدا (1)

بلندترین شب سال

با زلف تو قصه‌ای است ما را مشکل
همچون شب يلدا به درازی مشهور
(عبید زاکانی)

شب پایان آذر و اول دی‌ماه خورشیدی، (21 دسامبر میلادی) بلندترین شب سال ‏است. پیرامون این واقعیتِ کیهانی، باورها و اسطوره‌های مختلفی در تمدنهای ایرانی ‏‏(میترایی، زردشتی)، رومی و مسیحی شکل گرفته و در روزهای آغازینِ فصلِ ‏زمستان (پایان آذر و دسامبر) جشن‌هایی برگزار می‌شده است:
مانند
🌒 جشن پایان ‏شبهای بلند،

🌚 پایان سلطنت سردی و سیاهی،

🌞زادجشنِ میترا خدای آفتاب آریایی،

🌿جشن ‏پایان کشت زمستانیِ کشاورزان،

🌾 جشن ساتورنالیا (خدای کهن کشاورزی رومیان)،

🎅🏻 ولادت ‏عیسی (کریسمس 26 دسامبر= 5 بهمن).

این جشن‌ها همگی پیوندی با درازای این شب دیجور ‏افسانه‌ای داشته‌اند‏ و در دالان بلند تاریخ به شکلهای نمادین با باورهای برخی ادیان در آمیخته‌اند.

واژۀ «یلدا» به چه معنی است ؟ از چه زبانی به فارسی آمده است؟
در مشقهای یلدا (2) بخوانید.


وضعیت اجتماعی ایران در سیصد سال پیش

در غزلی از ملامحسن فیض کاشانی (ف 1090 ق) شاگرد برتر و داماد بزرگ ملاصدرا

ملامحسن این غزل سیاسی اجتماعی را در یکی از شهرهای بزرگ مرکز ایران (قم، کاشان، اصفهان یا شیراز) در نیمۀ دوم قرن یازدهم سروده است. او همۀ صاحب‌منصبان شهر خود را آلوده به فریب و دغل و ظلم وصف کرده است. غزل سیصد و پنجاه سال پیش هنوز وصف الحال جامعۀ ماست:

‏1.‏ واعظ به منبر آمد و بيهوده ساز کرد
در حق هر گروه سرِ حرف باز کرد

‏2.‏ ملا به مَدرَس آمد و درسِ دقيق گفت
حق را ز غيرِ حق به گُمان امتياز کرد

‏3.‏ خالي ز معرفت چو رياست‌پناه شد
انکار بر معارفِ اربابِ راز کرد

‏4.‏ زاهد ز انتظار نَعيمِ بهشت ماند
عابد نماز را به تکلُّف دراز کرد

‏5.‏ مغرور شد به عزتِ تقديم در نماز
آن جاه‌دوست کو به امامت نماز کرد

‏6.‏ صوفي به خانقاه درآمد به وجد و شور
جمع مُريد را به لَقا سرفراز کرد

‏7.‏ بر مَسنَد محاکمه قاضي چو پا نهاد
دست نُهفته‌گير به هر سو دراز کرد

‏8.‏ آن کو ميان قاضي و خَصمَين واسطه است
بنهاد دام مکر و سر حيله باز کرد

‏9.‏ فتوي‌پناهِ هيچ‌مدانِ عَمامه‌کوه ‏
بر وفقِ مُدَّعاي کَسان مکر ساز کرد

‏10.‏ حاکم چو بر سريرِ حکومت قرار يافت
بر بي‌کسانِ شهر در ظلم باز کرد

‏11.‏ رشوت گرفت مُحتَسِب و نرخ را فزود
از لقمۀ حرام درِ عيش باز کرد

‏12.‏ کوتاه کرد دستِ فقيران ز مالِ وقف
آن ميرزا که دستِ تصدي دراز کرد

‏13.‏ مستوفي از زبانِ قلم حرف مي‌زند
خود داند و خدا سرِ دفتر چو باز کرد

‏14.‏ دانا چو ديد رويِ زمين را گرفت ظلم
کُنجي خزيد و در به رُخ خود فراز کرد

‏15.‏ ‏(فيض) از فريب شَعبدۀ اهل روزگار
با حق پناه برد و ز خلق احتراز کرد

توضیح ابیات

بیت 1: واعظ بر منبر دربارۀ گروههای اجتماعی حرف می‌زند.
بیت 2: ملا در مدرسه درس دقیق می‌دهد و گمانش که حق را از غیر حق باز شناخته است.
بیت 3: ملایان خالی از معرفت ریاست‌پناه شدند و انکار اهل دانش می‌کنند.
بیت 4: زاهد در انتظار بهشت است و عابد هم نمازش را به ریا طول می دهد.
بیت 5: امام جماعتِ جاه‌طلب به این که پیشتر از همه ایستاده مغرور شده است.
بیت 6: صوفی در خانقاه به وجد و شور است. و در حلقۀ مریدانش جلوه گری می کند.
بیت 7: قاضی که در بر محکمۀ عدل می‌نشیند، دست پنهان‌گیر خود را به همه سو دراز کرده تا چه کسی پول بیشتر بدهد.
بیت 8: کسی که واسطۀ میان قاضی و طرفین دعواست دام نهاده و سر حیله باز کرده است.
بیت 9: عالم صاحب فتوای هیچمدان که عمامه بزرگش به اندازۀ کوه است، مطابق مدعای بزرگان (اهل قدرت) مکر آغاز کرده است.
بیت 10: حاکم هم بر تخت حکومت در ظلم را باز کرده است.
بیت 11. محتسب (مأمور شهربانی) هم رشوه گیر است و نرخ را بالا می برد و لقمۀ حرام می‌خورد.
بیت 12: میرزای اوقاف (مأمور ثبت) با دست‌درازی به مال اوقاف دست فقیران را کوتاه می‌کند.
بیت 13: مستوفی (مأمور دارایی) خدا می‌داند در دفترش چه خبر است.
بیت 14: دانا هم چون دید که روی زمین را ظلم گرفته در خانه خزید و در را بست.
بیت 15: فیض کاشانی هم به خدا پناه برد و از مردم کناره گرفت


🎋واج‌های گم‌شدۀ پارسی 🎋


مشهور است که در زبان پارسی چهار واج (حرف) هست که در زبان عربی فصیح نیست و آن چهار واج عبارتند از «گ ژ پ چ». اما طبق روایت حمزۀ اصفهانی (ف 360 ق) در کتاب «التنبیه علی حدوث التصحیف» در زبان پارسی دری هشت واج بوده که در عربی قرن چهارم معادلی نداشته است، به این قرار:

1. واج میان فاء و باء (پ/ p) وقتی می‌گویی: «پا» (الرجل). و می‌گویی: «پنیر» (الجبن)

2. واج میان جیم و صاد (چ) وقتی می‌گویی: «چراغ» (السراج). و می‌گویی: «چاشت»: (الغذاء)

3. واج میان جیم و زای (چ) وقتی می‌گویی: «وازار» [واج‌زار] (السوق). و می‌گویی: «هوجستان» [هوج‌زستان] : (خوزستان)

4. واج میان کاف و غین (گ) وقتی می‌گویی: «گازر» (القَصّار). یا در اول سخنت می‌گویی: «گچ» (جَصّ)

اما چهار واج دیگر

5. واج میان فاء و باء همچنین (؟ w) وقتی می‌گویی: «لب» [لَو] (الشفه). و می‌گویی: «شَب» [شَو] (اللیل) - shaw- law

6. واج میان خاء و واو (ه‌و) وقتی می‌گویی: «خر» [ه‌ور] (الشمس). و خُرم [ه‌ورّم]: (الیوم)

7. واج شبیه واو : در حرف دوم کلمۀ «نَوْ» (جدید) و «بو» (رائحه)

8. واج شبیه یاء : در حرف دوم کلمۀ سیر (الشبعان) و شیر (الاسد). (همان یای مجهول است) sher / ser

منبع:
حمزة بن الحسن الأصفهاني (280 - 360 ق). التنبيه على حدوث التصحيف. المحقق: محمد أسعد طلس. راجعة: أسماء الحمصي - عبد المعين الملوحي. ‏بيروت: دار صادر - (بإذن من المجمع العلمي العربي بدمشق). الطبعة: الثانية، 1412 هـ - 1992 م.‏



🎋یک واج دیگر پارسی🎋

👈 محمدبن جریر طبری (ف 310 ق) نیز از یک واج پارسی (س‌ز) یاد کرده است:

9. واج میان سین و زای در پارسی در کلمۀ ضحاک (س‌زحّاک)

طبری می‌نویسد:
«ذکر بیوراسب که همان الازدهاق است:
عرب او را ضحاک می نامد و حرف میان سین و زای پارسی را ضاد می‌گذارد و هاء را حاء و قاف را کاف». (تاریخ طبری 1 /194)

📔 تاريخ الطبري = تاريخ الرسل والملوك،
المؤلف: محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، أبو جعفر الطبري (المتوفى: 310هـ)
الناشر: دار التراث - بيروت
الطبعة: الثانية - 1387 هـ
https://t.me/karvandparsi/116

http://karsi.blogfa.com/post/285/%d9%88%d8%a7%d8%ac%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%da%af%d9%85%e2%80%8c%d8%b4%d8%af%db%80-%d9%81%d8%a7%d8%b1%d8%b3%db%8c


🕺💃🕺💃🕺💃 رقصهای مردانه در عهد صفوی

در مجلس بزم شاعران وقوعی قرن دهم، مراسم رقص هم برگزار می‌شد. رقصندگان ماهر را «صاحب اصول» می‌گفتند. در بابُر نامه ‏گزارشهایی از رقص در دربار سلطان حسین بایقرا دیده می‌شود:
«دیگر سید بدر بود بسیار شیرین حرکات کسی ‏بود. عجب صاحب اصول کسی بود و غریب، رقص غیر مکرری می‌کرد غالباً آن رقص اختراع او بود در ‏ملازمت میرزا [سلطان حسین بایقرا] می‌بود و هم حریف شراب و هم صحبتش بود» (بابر، 937ق: ص 110). ‏

شاهزادۀ صفوی سام میرزا نیز در وصف کسی به نام امیر قمرالدین محمود نوشته که «از او حیثیتی که مشاهده ‏نمود، اصول بود در رقص که با وجود گیسوها از او بد نمی‌نمود» (سام میرزا، 967 ق: ص 58). این گزارشها نشان ‏می‌دهد که رقص بخشی از مراسم بزمهای مهروَرزان بوده، اصولی شناخته شده داشته، مردانی با گیسوان بلند ‏می‌رقصیده‌اند و رقصشان حُسن ویژه‌ای داشته‌است. ‏
محتشم کاشانی در رسالۀ جلالیه در وصف رقص معشوق خود شاطر جلال ابیاتی گفته است. او مجلس بزم و رقص را به زبان استعاری چنان وصف کرده که گویی مردانِ نیرومند و کمان‌دار در حین ‏رقص کمان را به زه می‌کنند. گاه معشوق در رقص غضبناک میشود، خنجر می‌کشد و بزم ‏را به هم می‌ریزد. در هنگامۀ رقص معشوق تیغ نگاه بر عاشق می‌راند. آن نگاه تیز برای عاشق بسیار لذت‌بخش ‏است. نکتۀ جالب دیگر این که معمولاً حاضران بویژه خوبان مجلس را به تکلف و گاه به زور به رقص ‏می‌کشانند. خیلی از حاضران از شدت شرم و حیا پا به رقص نمیدهند؛ اما همین خجولان آنگاه که به رقص در ‏می‌آیند غوغا می‌کنند. ‏
رقصها عموماً مردانه بوده و از رقص زن و وصف حرکات و حالات زنانه در شعر سخنی شنیده نمیشود. رقص ‏یکی از درونمایه‌های برجستۀ مینیاتورهای قرن دهم است که در سماع صوفیان و بزمهای شاهانه تصویر شده است. ‏در تصاویر سماع، صوفیان همه پیرند ولی در بزمهای مهروزران بیشتر رقصندگان، مطربان و حاضران بزم از ‏جوانانند. اما در مجالس زنانه و محافل خصوصی تنها زنان نقش‌آفرینند.‏
(از کتاب مکتب وقوع در شعر فارسی ص 264-265).

◀️ ابیاتی در وصف رقص

1. برخاست پی رقص و ز صد دلشده جان برد
تابی به کمر داد و دلم را ز میان برد
(شوکتی اصفهانی)‏

2. سر چو پیچى گاهِ رقص، از چشم رانى تیغ تیز
اى به خون‌غلتیدۀ شمشیرِ بُرّاى تو، من
(حسابى)‏
3. سایه بر دیوار، وقت رقص نبود یار را
در سماع آورده شوقش صورت دیوار را
(نگاهی)‏
4.‏ پیش از آن کاید به رقص از انتظارم می‌کشد
نیم جنبشهای مخفی از قد رعنای او
(محتشم)‏
5. در رقص هرگه بسته‌ای زه بر کمان دلبری
من تیر نازت خورده و گردیدهام قربان تو
(محتشم)‏
‏6.‏ بلا زه بر کمان بندد چو در رقص آن سهی بالا
کند رعنا رَوی بنیاد گاهی راست گاهی کج
(محتشم)‏
‏7.‏ چه خجسته جلوه‌گاهی که به عزم رقص آنجا
قدی آوری به جنبش که زمین ز جا بجنبد
(محتشم)‏
‏8.‏ ز بس بر جستنم در رقص دارد چون سپند امشب
به سویم گرم گرم از شستش آن ناوک رسیدنها
(محتشم)‏
‏9.‏ زبان زینهار افتد ز کار از بس که آید خوش
از آن بی‌باک در بد مستی آن خنجر کشیدنها
(محتشم)‏
‏11.‏ آراسته آمد و چه آراستنى
دل خواست به بوسه‌اى چه دل خواستنى
(مسیب خان تکلو)‏
‏12.‏ بنشست به مى خوردن و برخاست به رقص
هى‌هى چه نشستنى چه برخاستنى
(مسیب خان تکلو)‏


بازار بی‌رنگ شعر در قرن پنجم:

شعر بی رنگ و لیکن شعرا رنگ به رنگ
همه چون دول روان و همه شَنگَند و مَشَنگ

(نقل از لغت فرس اسدی طوسی، درگذشتۀ 465ق)
ذیلِ شنگ و مشنگ ص 262


در پیوند با یادداشت پیشین 👆
https://t.me/karvandparsi/111

یکی از یاران شفیق و رفیقان صدیق پس از نشر بیت نظامی برایم مرقوم فرمودند که
«سلام ... يادداشتان را خواندم و بهره بردم. به نظر شما در ادبیات کهن ما، آری گفتن به جهان مادی و پذیرای جهان خاکی شدن و بهره مندی از آن چه جایگاهی دارد؟ آیا واقعاً گذشتگان و شاعران سلف از جزئیات زندگی و "تفریحات سالم" - که از زمره آری گویی به جهان هستند- لذت می‌برده‌اند و این لذت در آثارشان نمودی دارد؟»

در پاسخ آن عزیز نوشتم 👇

درود و ارادت

فراخوانی به شادی و نوشخواری و کام‌ستانی از زندگی در ادبیات فارسی عهد سامانی و غزنوی کم نیست‌. این معنی در ابیاتی از خیام و حافظ و سعدی هم کمابیش هست. آنها اگر نه در جلوت، دست کم در خلوت، اهل کام‌ستانی از لذات زندگی بوده‌اند. بزمهای سلطانی هم کمابیش مجلس نشاط و میگساری و پایکوبی بوده است. تصاویری از بساط عیش بر صحرا فکندن، برون رفتن شهریان و روستائیان در اعیاد، آداب میگساری و نظربازی در غزل فارسی کم نیست. گزارشهای بسیار توان یافت در حکایات عبید زاکانی، روایات بدایع الوقایع واصفی هروی در قرن دهم، بزمهای شبانه‌ی وقوعی در شعر محتشم و وحشی و رقصهای پر شور وشر و عشق بازیهای پنهانی.
نوشته‌هایی مانند رساله‌ی کوتاه روحی انارجانی (قرن دهم) پر است از جزئیات خوشباشی و عیاشی . گرچه نویسنده نگرشی اعتراضی به آن رفتارها دارد. در خلال تواریخ و تذکره های ادبی و در قطعات و مطایبات و کتابهای الفیه و شلفیه، تصویرهای جالب از تفریحات سالم و ناسالم بسیار توان یافت.
اما نباید از یاد برد که چنان تفریحاتی جواز ورود به ادبیات فاخر نداشت و مایۀ وهن نمط عالی و اسلوب والای پارسی می‌شد. ادب، مبتنی بر آداب‌دانی در محافل ارباب دولت و مکنت بود. در محفل اکابر فضلا و اعاظم علما، چنان تفریحاتی را سبکسری و لوندی و فرومایگی می‌شمرده‌اند.
🎋


عجب نگرش پیشروی در این بیت نظامی گنجوی است. نظامی به سیاق سکولاریستها (گیتی‌گرایان) فرموده است:

برسازِ جهان نوا توان ساخت
کآن‌راست جهان که با جهان ساخت

او در این بیت راه خلاف نگرش مسلط دنیاستیزی در فرهنگ فارسیگویان را پیموده است. این بیت را مقایسه کنید با اندیشۀ مسلط جهان‌ستیزی و دنیاگریزی در سخن بزرگان ادب فارسی


مده به شاهد دنيا عنان دل، زنهار!
که اين عجوزه عروس هزار دامادست
(ديوان اوحدي مراغي)

دل درين پيرزن عشوه گر دهر مبند
کاين عروسيست که در عقد بسي دامادست
(خواجوي کرماني)

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزار داماد است
(حافظ)


افول و ظهور مشاغل در تاریخ

این روزها نگرانی از دست دادن شغل تقریباً جهانی است. هر روز می‌شنویم که افراد زیادی در اثر پایان یافتن یک حرفه بیکار شدند. تا ده سال دیگر بسیاری از صاحبان مشاغل در آمریکا و کانادا بیکار خواهند شد. از جمله نانوایی، پستچی، منشی دفتری، مشاور املاک، کشاورز، گویندۀ رادیو و تلویزیون، خبرنگار، ناشر، جواهر ساز، ماهیگیر، رانندۀ تاکسی و اتوبوس ، کارکنان بخش داروسازی، روزنامه نگار، کارکنان بیمارستانها، مامور امنیتی و گمرک، خلبان هواپیما، و ... .
در عمر خودم مشاغل زیادی به یاد دارم که دیگر وجود ندارند. هر چه به گذشتۀ دورتری در تاریخ برویم مشاغل بیشتری را می‌یابیم که امروز جز نامی از آنها در دست ما نیست. من از کتابهای ادبیات و تاریخ قرن ده و اوایل قرن یازده برخی مشاغل عصر صفوی در کاشان و اصفهان و مشهد را گردآورده ام که از این قرارند:

‏- مناصب درباری:
دیوان بیگی، قوللر آغاسی، وکیل حضرت سلطنت، ناظر بیوتات و دیوان بیگی و امیر آخورباشی (آخُورسالار ) و حکیم‌باشی، ‏تفنگ چی‌باشی، مجلس‌نویس (واقعه‌نویس)، امیر شکارباشی، منجم‌باشی، سرکرده خواجه سرایان، ایشیک آقاسی‌باشی، امیرمجلس، اوراجه‌نویس، ‏توجیه دفتر، خواجه‌سرا، داروغه (سرپرست)، غلام خاص و معتمد، کاروانسالار، کلانتر، کوتوال قلعه، ملازم رکاب، مهترفراشان، مهردار، منشی دربار.‏

‏- مناصب مذهبی:
ملاباشی، صدارت، قضاوت، شیخ الاسلام، امامت جمعه و متولیان اماكن مقدسه، حافظ آستانه، متولی امام‌زاده، منشی آستان ‏رضوی، نقیب.‏

‏- مناصب علمی و آموزشی:
عالمی، مدرسی، معلمی، مکتب‌داری، ملایی.‏

‏- حرفه‌های هنری:
تذهیب، تصویر، خوانندگی، خوشنویسی، شاعری، قصه‌خوانی، کتابت، کتاب‌فروشی، کتاب‌نویسی، نقاشی، نقالی، مطربی، ‏معرکه‌گیری. ‏

‏- پیشه‌های بازاری:
آهنگری، ابریشم‌فروشی، باغبانی، برزگری، بزازی، بقالی، بنایی، بهله دوزی، بیّاعی (دلالی)، بیلداری، پالان‌دوزی، پوستین‌دوزی، ‏تاجدوزی، تاجری، تکمه‌بافی، تکمه‌بندی، تکه‌داری، تیرگیری، جولاهی، چماق‌گری، حکاکی، حلوافروشی، حمامی، خاتم‌بندی، خدمتکاری، ‏خراطی، خرده‌فروشی، خیاطی، دستاربندی، درودگری، دلالی، رمالی، رنگرزی، زراعت، زرفشانی، زرکشی، زرگری، زهگیری، زهگیرتراشی، ‏سازتراشی، سراجی، سرتراشی، سقایی، سوزن‌گری، سیراب‌فروشی، شبانی، صحافی، صرافی، صیادی، صیرفی، طبابت، طراحی، طنبورسازی، ‏عسل‌فروشی، عصاری، عطاری، عکس‌سازی، علافی، علاقه‌بندی، عمل‌داری، قپق‌اندازی، قصابی، کارگری، کاسبی، کاغذفروشی، کبابی، کحالی، ‏کرباس‌فروشی، کسب، کفشدوزی، کلانتری، کله‌پزی، کلیچه‌پزی، کمانداری، کمانگری، کمربافی، کیمیاگری، گل‌کاری، لاجوردشویی، مجلدی، ‏مداحی، مشک‌فروشی، مویینه‌دوزی، نقاری (در استخوان)، وکالت، یخنی‌پزی، والابافی (مثل دیباباف: یار والاباف وکسب و کار من سودای اوست / ‏قیمت هر کس به قدر همت والای اوست. سیفی، نقل از آنندراج).‏


دیوان فارسی حلاج !!!!!

سال‌هاست که دیوان غزلیات کمال‌الدین حسین خوارزمی ‏ شاعر قرن نهم (قتل 838 ق)‏ به غلط با نام دیوان حسین بن منصور حلاج (قتل 309 ق) منتشر می‌شود. حلاج نه به فارسی شعر ‏گفته و نه شیعه بوده است. غزلها‌ی آن دیوانِ بربسته به حلاج به سبک‎ ‎پس از حافظ و متعلق به قرن هشتم و نهم هجری است و مسلماً از آنِ کمال‌الدین حسین خوارزمی. تذکرۀ مجالس النفایس امیر علیشیر نوایی و تاریخ حبیب ‏السیر دو منبع معتبر هم‌عصر با خوارزمی، مطلع غزلی به نام وی آورده‌اند که در دیوان بربسته به حلاج هم هست و آن مطلع این است:

اى در همه عالم پنهان تو و پیدا تو
هم درد دل عاشق هم اصل مداوا تو

شگفتا که با وجود پژوهش‌های دقیق در اثبات تعلق آن دیوان به خوارزمی، اما همچنان به نام حلاج بازنشر می‌شود و متولیان فرهنگی، ناشران و مدیران ‏تارنماهای ادبی (نوسخن، گنجور و ...) به هیچ‌روی به پیامدهای ناصواب اینگونه نشرهای مجعول نمی‌اندیشند.‏


شعر وحشی بافقی، به خط ملاصدرا در سال 1004 قمری. ملاصدرا دانشجویی 25 ساله بود. این گزینش نشان از میل درونی صدرا به اندیشۀ «حرکت جوهری» دارد. او بعدها نظریه اش را طرح کرد.
(از سفینۀ ملاصدرا، ص 345)


📜 فارسیِ دَری (درس هفتم)

«برای مدیران BBC که نمی‌دانند فارسی و دری یک زبان است نه دو زبان»

جلال الدین محمد بلخی معروف به مولانا (مولوی) صاحب مثنوی معنوی، زادۀ بلخ افغانستان است. او هماره و همه جا زبان شعری خویش را پارسی می‌خواند و هر دم می‌گوید «پارسی گوییم». جالب است که از اصطلاح «زبان دری» در سخن این زادۀ افغانستان نشانی نیست:

پارسی گو گرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است

پارسی گوییم یعنی این کَشش
زان طرف آید که آمد آن چَشش
(مثنوی)

خمش از پارسي تازي بگويم
فؤادٌ ما تسلّيهِ المُدام
(ديوان شمس)
پارسي گوييم شاها آگهي خود از فؤاد
ماه تو تابنده باد و دولتت پاينده باد
(ديوان شمس)
ناله‌اي کن عاشقانه درد محرومي بگو
پارسي گو ساعتي و ساعتي رومي بگو
(ديوان شمس)

مولوی بارها به شنونده‌اش هشدار می‌دهد که عربی را رها کند و پاسبان پارسی باشد:
پارسی گوییم تازی را بهل
هندوی این ترک شو از جان و دل
(مثنوی)
آنجا که مخاطب او مسلمانان جهان‌اند همه را به سخن گفتن پارسی فرا می‌خواند زیرا پارسی شکر است و شرط نیست در بزم به تنهایی شکر خوردن:

مسلمانان! مسلمانان! زبان پارسی گویم
که نبود شرط در بزمی شکر خوردن به تنهایی
(ديوان شمس)
اخلايي اخلايي، زبان پارسي مي گو
که نبود شرط در حلقه، شکر خوردن به تنهايي
(ديوان شمس)

مولوی شیفتۀ زبان فارسی است با آن که فقیه است و عالم عربی اما می‌گوید: «زبان پارسی را چه شده است بدین لطیفی و خوبی که آن معانی که در پارسی آمده است در تازی نیامده ‏است».‏
نکتۀ مهم در آثار مولوی این است که این زادۀ افغانستان همه جا پارسی گفته است و در آثار وی از اصطلاح «زبان دری» نشانی نیست. کسانی که مدعی اند زبان ‏دری، زبان افغانستان است و زبان پارسی زبان اهل شیراز؛ باید پاسخگوی این پرسش باشند که چرا مولوی بلخی در سراسر آثارش زبان خود را پارسی گفته و ‏از زبان دری هیچ یاد نکرده است ؟



درس اول: https://t.me/karvandparsi/99

درس دوم " https://t.me/karvandparsi/100

درس سوم : https://t.me/karvandparsi/101

درس چهارم: https://t.me/karvandparsi/102

درس پنجم: https://t.me/karvandparsi/103

درس ششم: https://t.me/karvandparsi/105

درس هفتم: https://t.me/karvandparsi/107

http://karsi.blogfa.com/


📜 فارسیِ دَری (درس ششم)

«برای مدیران BBC که نمی‌دانند فارسی و دری یک زبان است نه دو زبان»


حافظ اهل شیراز و دیوانش را حافظۀ ایرانی گویند. او همشهری سعدی است و در سرزمین پارس زیسته است. در شهری که بیشترین میراث پارسها را در خود دارد. حافظ شعر خود را «نظم دری» و «قند پارسی» می‌نامند و هیچ تمایزی میان دری و فارسی در دیوانش مشهود نیست. او سه بار لفظ دری و سه بار لفظ پارسی را برای زبان شعر خود به کار می‌برد. ‏شعر خود را «نظم دری» نامیده و گفته کسی لطف شعر حافظ را می‌شناسد که سخن گفتن دری بداند. باز شعر خود را قند پارسی می داند.‏ جالب است که افتخار او بیشتر به صفت نظم دری زبان است و کمتر فارسی.‏

الف) دری ‏
ز من به حضرت آصف که مي برد پيغام
که ياد گير دو مصرع ز من به نظم دري
(حافظ)‏

ز شعر دلکش حافظ کسي بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دري داند
(حافظ)‏

چو عندليب فصاحت فروشد اي حافظ ‏
تو قدر او به سخن گفتن دري بشکن
(حافظ)‏

ب) فارسی
بساز اي مطرب خوشخوان خوشگو
به شعر فارسي صوت عراقي
(حافظ)‏

خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند
ساقي بده بشارت رندان پارسا را
(حافظ)‏

شکرشکن شوند همه طوطيان هند
زين قند پارسي که به بنگاله مي رود
(حافظ)‏

درس اول: https://t.me/karvandparsi/99

درس دوم " https://t.me/karvandparsi/100

درس سوم : https://t.me/karvandparsi/101

درس چهارم: https://t.me/karvandparsi/102

درس پنجم: https://t.me/karvandparsi/103

درس ششم: https://t.me/karvandparsi/105

درس هفتم: https://t.me/karvandparsi/107


http://karsi.blogfa.com/


📜 فارسیِ دَری (درس پنجم)

«برای مدیران BBC که نمی‌دانند فارسی و دری یک زبان است نه دو زبان»

سعدی شیرازی شاعر قرن هفتم هجری و سیزدهم میلادی است. او در اقلیم پارس در جنوب ایران زیسته است. در دیوانش نظم دری را بسیار ستایش کرده و می‌گوید که بلبلان دستان‌سرای عاشق باید از سعدی شیرازی «سخن گفتن دری» بیاموزند. ‏قلم سعدی چونان پیراهن هزار آستین است که درّ دری از آن می‌ریزد.‏

چون در دورسته دهانت ‏
نظم سخن دري نديدم
(سعدی)‏
هزار بلبل دستان سراي عاشق را
ببايد از تو سخن گفتن دري آموخت
(سعدی)‏

قلمست اين به دست سعدي در
يا هزار آستين در دري
(سعدی)‏

او پارسی خود را نیز چونان دری خود ستوده و تفاوتی میان پارسی و دری در آثار او یافته نمی‌شود. ‏

نرنجم ز خصمان اگر برتپند
کز اين آتش پارسي در تبند
(سعدی)‏
چو آب مي‌رود اين پارسي به قوت طبع
نه مرکبي‌ست که از وي سبق برد تازي
(سعدی)‏

و در گلستان می‌نویسد :
«با طايفه دانشمندان در جامع دمشق بحثي همي‌کردم، که جواني از در درآمد و گفت: در اين ميان کسي هست که پارسي داند؟ اشارت به من ‏کردند. گفتش خير است.‏
گفت: پيري صد و پنجاه ساله در حالت نزع است و به زبان پارسي چيزي مي‌گويد و مفهوم ما نمي‌گردد ... ».‏

درس اول: https://t.me/karvandparsi/99

درس دوم " https://t.me/karvandparsi/100

درس سوم : https://t.me/karvandparsi/101

درس چهارم: https://t.me/karvandparsi/102

درس پنجم: https://t.me/karvandparsi/103

درس ششم: https://t.me/karvandparsi/105

درس هفتم: https://t.me/karvandparsi/107


http://karsi.blogfa.com/

Показано 20 последних публикаций.

825

подписчиков
Статистика канала