TEDE CANELA


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


ENTP/ARMY/BLOOD/TEA
شاید یه فنجون "چای‌دارچینی" کنارهم؟
تو جنگل سبز و مرموزِ خودم "کاسیلان"
کنار تیکه کیکای شکلاتی با روکش خونِ منجمد شده؛

``ناشناسم؛
https://telegram.me/TeleCommentsBot?start=sc-354425-Tbl2tvy

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций




ولی خب باید بگم؛هی جندگی


درباره اینم جدی دوست داشتم یکی همچین چیزیو واسه خودم بنویسه


‌‌‌
ولی وایب این دیلی زیادی قشنگه


یوربون یکیتون تو چنل ناشناس جوین داده ولی تو چنل اصلی نه
به چه دلیل؟فقط برام جالب بود همین


امیدوارم 🦦
تچکر میشه


Репост из: Telegram Comments ™
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
داستانا زیادی قشنگن💛
امیدوارم‌ فیزیکم عالی پیش بره👌


باعث شد مغزمو که خیلی وقت بود خاموشش کردمو روشن کنم
حس خوبی دارم ولی خب از فیزیکه تخمی عقب افتادم




تشویقم کنین


بعد از یه پارگیِ شدید هشتاشو نوشتم


+مورچه قرار نبود انقدر زیاد از سهمم برداری داری معدمو ناراحت میکنی یکمم برای من بذار.
..
+نمیخوای جوابمو بدی؟میخوای بگی که از حرفام ناراحت شدی؟هی مشکلی نیست به این حرکتا عادت دارم فقط میتونم ازت خواهش کنم جوری ازم ناراحت باشی که حداقل به حرفام گوش کنی؟فقط همین‌و احتیاج دارم میتونی بعدا تلافیشو سرم دربیاری؛باشه؟
..
+ببین همه‌چی از اون شبِ خاکستری شروع شد.همونجایی که اون ادم بزرگِ زشت و ترسناک دهن گنده‌و گشادشو باز کرد.فقط بخاطر اینکه کاری که میخواست‌و براش انجام ندادم شروع کرد به مسخره کردن اسمم.اون ادم بزرگِ لعنتی داد میزد و به همه میگفت اسم من مایه‌ی بدبختی و اتفاقای بده.ولی اسمم خیلی قشنگه باور کن من خیلی دوسش دارم.تاناتوس؛تکرارش کن ببین چه تلفظ قشنگی داره
هرچقدر میخواستم بهشون بفهمونم که من بدبختیو باخودم نمیارم به صدام گوش نمیکردن.خب صدای من دربرابر صدای اون ادمِ مشکی و زشت خیلی کوچیکتر بود.مدام میگفت خودم و اسمم معنی‌ای جز مرگ و تاریکی نداریم.بعد از اون شب دیگه اسممو از طرف هیچ‌کس نشنیدم.حتی پدرو مادرمم با اشاره‌های مزخرفشون صدام میکردن.ولی میدونی بنظر من مرگ اصلا چیز بدی نیست.اگه مرگ نباشه زندگی تعبیری نداره؛اگه تاریکی نباشه روشنایی‌ام وجود نداره.من همه‌ی اینارو به تو و بقیه دوستات گفتم.تو دقیقا میشی 2601‌امین مورچه‌ای که حرفامو میشنوه.بعضیا میگن مورچه‌ها ادم بدایِ کوچیک شدن و میتونن حرفامونو بفهمن.تو 2601‌امین  مورچه هستی و من هنوز جوابی نگرفتم.میدونی من . . من فقط دلم برای شنیدن اسمم از طرف یکی تنگ شده باور کن.
ولی اگه توام نمیخوای جوابمو بدی مشکلی نیست.میتونی با بقیه تیکه کیکات خوشحال باشی.
"خسته از 2601‌امین تلاشش پاهای خستش رو بلند کرد تا به کلبه‌ی تنهاش برگرده.
-هی تاناتوس من صداتو میشنوم من میفهمم چی میگی لطفا نرو.


🐈‍⬛️https://t.me/Tranquil_Line . .


به ترکای روی سقف نگاه کرد و برای سی‌و یکمین بار حرفاشو با خودش مرور کرد
+اوه ببین کی اینجاست.جنابِ ژوکی.میخوام بدونم دقیقا این مدتو کجا بودی با کی بودی چیکار میکردی و چرا نبودی
حتی بهم نگفتی قراره بری.انقدر ازت ناراحتم که میتونم قسم بخورم دیگه هیچوقت قرار نیست باهات کنار دریاچه‌ی زنجبیل بیام تا کنارهم اهنگ موردعلاقمونو بخونیم.
..
چرا جواب نمیدی؟میدونی از سکوت متنفرم اونم تو همچین شرایطی.اصلا میدونستی سه روز پیش تولد 18 سالگیم بود؟دوست داشتم مثل همیشه کنار تو شمع‌های کیک شکلاتیمو فوت کنم.انقدر منتظرت موندم که اخرش بجای خامه؛شمعِ آب شده کیکو پوشونده بود.حتی ندیدی چه کادوهای مزخرفی بهم دادن.اخرشم انقد جو اذیت کننده‌ای دورمو گرفته بود که از خونه فرار کردم و رفتم تو مخفی گاهِ همیشگیمون.سرزمینِ ابیِ زیر دریاچه‌ی زنجبیل.ولی نه اثری از پری‌ بود نه اثری از شاهزاده سانی.یه لحظه همه‌ی رنگا برام سیاه و ترسناک بنظر اومدن.انقدر گریه کردم که حجم آب دریاچه یک‌سوم برابر شد.اصلا میدونی میخوام با همتون قهر باشم.میخوام تا 23 ساعتو 2 دقیقه باهاتون حرف نزنم.
"با اینکه دقیقا روبه‌روی دختر ایستاده بود ولی نمیتونست صداش‌رو بهش برسونه.همه‌چی تموم شده بود.اون دیگه یه گریسای خیال پردازو کوچولو نبود.اون الان 18 سالش کامل شده‌ بود وباید از دنیای خیالیش خداحافظی میکرد.باید تنها‌تر از قبل و بدون دوستای خیالیش ادامه میداد.
صدای اخرین جمله‌ی ژوکی؛برای اخرین بار توی گوش گریسا اکو شد"مواظب خودت باش گریسا لطفا هیچوقت فراموشم نکن"


🦕
https://t.me/Nokhod6_6 . .


-تو قرار نیست هیچوقت به جایی برسی "موون"؛تو عجیب غریب تر از چیزی هستی که بقیه بخوان قبولت کنن؛قراره همیشه تو همین کندذهنی‌ها و تخیلات مسخرت غرق شی
+من فقط میخوام مردم دوباره بخندن دوست دارم دوباره خوشحالیشونو ببینم.همه‌ی گلایی که داشتم بخاطر حس سکوت و غم اون خونه متلاشی شدن.من دوست دارم دوباره حس نفس کشیدن گلامو حس کنم.حتی اگه ادما برام مهم نباشن بازم دوست دارم کنارشون با خوشحالی زندگی کنم.
-تو فقط داری ازمایشگاه شهر رو نابود تر از قبل میکنی.انقدر خطا تو کارت داشتی که داری تموم درو تختشو به باد میدی.
اصلا کی همچین فکر مسخره‌ای رو تو ذهنت انداخت که میتونی خوشحالیو بسازی؟
اوه اصلا چرا دارم اینارو ازت میپرسم؛مطمئنن یه خنگ و توهمی مثل خودت اینارو بهت چسبونده
+هی ولی من به حرفای سیمل باور دارم.نمیذارم بهش توهین کنی
برای اخرین بار اخرین تلاشمو میکنم و دوباره جرقه‌ی شادیو تو شهرمون روشن میکنم بهت قول میدم.
. . .

-از كجا پيداش كردی؟
+اول تو شهر دنبالش گشتم؛بعدش خواستم تو ازمایشگاه بسازمش و اخرش تونستم از یجای نزدیک بهش برسم ؛تو درونم بود.مسیرش خیلی طولانی نبود.دستورش خیلی زود از قلبم به مغزم؛و از مغزم به صورتم رسید.تونستم منحنیِ خشک شده‌ی مخفیمو دوباره پیدا کنم و تکونش بدم.
یجورایی حرفات هم مزخرف بودن هم درست.
برای پیدا کردنِ خوشحالی لازم نبود اون همه‌ ازمایشِ ترسناک و عجیبو انجام بدم.فقط کافی بود توی خودم دنبالش بگردم.


🪜https://t.me/sundaiiry . .


چاقوی مورد علاقشو به سمت خورشید گرفت و جمله‌ی همیشگیشو تکرار کرد
+میخوام امروز داغ‌تر از همیشه باشه؛راستش میدونی بعضیاشون انقدر گوشت تلخو سفتن که دستام اذیت میشن.دوست دارم هم تو به عنوان یه دوست و هم چاقوم به عنوان یه رفیقِ شبانه؛بهم کمک بزرگی تو اسیب ندیدن بکنین.
جوری گرمش کن که تاشب،حتی یه درجم از حرارتش کم نشه.
خورشید با لبخند سردش به حرفای ومپایرِ کوچیک ولی حرفه‌ایِ روبه روش نگاه انداخت و سعی کرد همزمان کارشم درست انجام بده.دیشب کامل به حرفا و نقشه‌ی قتل پوهوآی گوش داده بود.و بنظرش مثل همیشه حق با اون بود.کسی که بدون گرفتن اجازش؛کشتن کسی که متعلق به خودش بوده‌رو انجام بده، سزاوار مرگه.ولی نگران دندون نیش ناقصش شد.حتی بخاطر همین موضوع بهش پیشنهاد داد تا فعلا به تمیزتر انجام دادن قتلاش یه کمکی بکنه.
+فکر کنم کافی باشه.امیدوارم درد این دندونِ مزخرفم زودتر تموم شه.استفاده‌ی همزمان از دندون و چاقو لذت بیشتری داره و این غیرقابل انکاره.بهرحال فردا میبینمت.


🩸https://t.me/chuuya_dead . ‌.


+سه تیکه کیک شکلاتی با سس کهکشان بنفش،
مرغ سوخاری با درخشش مخصوص پودرشده‌ی خورشید؛گوشتِ گریل شده با عصاره‌ی سنگِ ماهِ . .
-اما سرورم آماده کردن اینا ممکنه ماه‌ها طول بکشه
+هی ساکت شو وسط حرفم نپر و فقط چیزایی که بهت دستور میدمو یادداشت کن؛نمیخوام بیشتر از‌این به معده‌ی قشنگم سخت بگذره.
-سرورم باور کنید جمع کردن خیلی از مواد این خوراکی‌ها امکان پذیر نیست.عام مثلا همین . . همین گوشت گریل شده با عصاره‌ی تفت داده‌ی سنگ ماه؛اموال جناب زانیوس که ما‌ه‌هم جزوشون میشد مصادره شده و در حال حاضر تو دسترس دولتشونه و اصلا نمیشه سنگ ماه‌رو استخراج کرد.
+وایسا ببینم تو الان داری از دستورم نافرمانی میکنی؟اصلا اسم این پادشاهِ کهکشانِ نیلی چیه.شنیدم پدرِ دولت فوت کرده و پسرشو جایگزین کردن درسته؟
-بله قربان کاملا درسته.الان شاهزاده جالینوس پدرِدولت هستن.
"شنیدن اسم کسی که ثانیه‌های زیادی از عمرش رو باهاش گذروندی میتونه به اندازه دقیقه‌ی ترک شدنت توسطش درد اور باشه.صاحب اسمی که خیلی وقت بود کنار تیفانی نبود.یاداوریِ خاطراتی که بین کهکشان‌ها و سیاره‌های همسایه باهم تجربه کردن و مغز دختر که کم‌کم به فکر واکنش نشون دادن رفته بود.با بی رحمیِ تمام؛همه‌ی افکار از هم گسسته‌ی ذهنش‌رو پاک کرد و افکار تیفانی تبدیل به یه نقطه‌ی مشکی شد.مغزش دست به این کار زده بود تا شاهد عذابِ قلبِ گوشتی‌ِ کوچیکش نشه؛همین.
+هی تو کی هستی؟اینجا چیکار میکنی؟اصلا این ورق و خودکار چرا توی دستاتن؟


🪐https://t.me/Farannkk . .


کبریت‌رو از توی حفره‌ی درخت برداشت و داخل جیب نمدارش کرد.امروز قرار بود تموم اون ادمای ازاردهنده‌ به خاکستری تبدیل شن که نه حرفی میزنن؛نه خنده‌ای میکنن و نه دستو پایی برای انجام دادنِ کارهای تکراری و مسخرشون دارن.
خوشحال به حلقه‌ی بنزینی‌ای که دور شهر ریخته شده بود نگاه کرد
+امشب قراره همتون داخل این حلقه‌ی نارنجی رنگ‌و جذاب به سیاهی‌ِ مطلق تبدیل بشین.شاید بتونین حداقل تو زندگی‌ِ بعدیتون کنترلِ درستی روی‌ اراده‌های مغزِ پوچتون داشته باشین
"خندید و صداش طنین جالبی‌رو روی تنه‌ی درخت ها و برگ‌های خفه‌ی دورش انداخت.
سرِ صورتی و خوش‌رنگِ کبریت رو به گوگرد خوش‌بو نزدیک کرد.شعله‌ی کوچیکِ نارنجی و داغِ کبریت بزرگتر شد؛جوری که کل شهررو محاصره کرد.خوشحال از کاری که انجام داده بود موهاش رو از روی صورتش کنار زد و به سمت کلبه‌ی داخل جنگلش قدم برداشت.


🌑https://t.me/ghorvcsfy . .


-خب شروع کن سینکو میشنوم.
+راستش نمیدونم باید از کجا شروع کنم.هیچ هدفی برای زندگیم ندارم.نمیتونم بخندم.حتی وقتایی که خوشحالم میتونم تو کسری از ثانیه گریه کنم.تو یه ربعای زنگ تفریح دودقیقشو میخندم و بقیش رو مشغول زل زدن به دیوارِ سفید میگذرونم.نمیخوام کسی دورم باشه ولی میخوام یکی بغلم کنه.حتی پتانسیل اینو دارم تا با اهنگ شاد اشک بریزم.بیشتر از هرچی این اذیتم میکنه که نمیتونم اسمی برای این حسِ یخیم پیدا کنم.همه‌چی بااینکه رنگی‌ بنظر میرسه ولی مشکی و خاکستریه.
-قبلنم بهت گفتم تو افسردگی داری سینکو اینو قبولش کن.این یه بیماریِ عادیه که خیلیا بهش دچار میشن.مگه هرهفته سه روزشو پیش روان‌پزشکت نمیری؟پس داری خوب میشی دیگه؛باور کن
+مگه نمیگی افسردگی یه بیماریِ؟پس چرا برای من تبدیل شده به یه سبک زندگی؟
"چشماش رو دور آینه چرخوند و سرش رو برگردوند؛مثل همیشه به جوابی نرسید.مشکلی نبود فقط یه سوال دیگه به افکار زخمی و خونیِ سینکو اضافه شده بود.


🦇https://t.me/xemptinessx . .


+حس میکنم این‌دفعه با دفعات قبل یکم فرق داشت.خیلی زودتر از همیشه پر شد.سرعتش بی سابقه بود.شاید بخاطر اینه که پنج روز دیگه دقیقا یسال ازش میگذره.بخاطر همین بیشتر از قبل سرش شلوغه.باید به چیزای بیشتری فکر کنه؛به همه‌ی اون خاطراتی که یسال پیش اتفاق افتادنو الان تبدیل به یه داستانِ معلق تو مغزم شدن.داستانِ معلقی از جنس کلمه‌.
"به زمین چنگ زد و اولین مشت خاک رو کنار زد"
-حس خاصی نسبت بهش ندارم
"دومین مشت خاک"
-و ازش متنفرم
"سومین مشت"
-ولی خب با همه‌ی اینا دلم براش تنگ شده
"چهارمین مشت"
-و این تهه مزخرف بودنه
. . .
"بعد از دفن کردنشان؛از گورستانِ افکار بیرون آمد.به سمت غار نم‌دارش رفت.بالشش را بغل کرد و به علفِ تازه جوانه زده‌ی کنار سنگ زل زد؛شروعِ چندین باره‌ی افکار آبی رنگ!"


🌊https://t.me/cohlefa . .


Репост из: 𝐋𝐢𝐥𝐚𝐜 𝐩𝐨𝐥𝐥𝐞𝐧
اینو فور کنین از طرف ورژن خردسالتون براتون نامه بنویسم.
ظرفیت:15 نفر.

Показано 20 последних публикаций.

136

подписчиков
Статистика канала