𝖯𝖾𝗋𝖽𝗂𝗈́


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


𝖭𝗈𝖻𝗈𝖽𝗒 𝗁𝖾𝖺𝗋𝗌, 𝖯𝖾𝗋𝖽𝗂𝖽𝗈 𝖾𝗇 𝗅𝖺 𝗆𝗈𝗈𝗇 -𝖫𝗎𝗇𝖺𝗆𝗈𝗏𝖺𝗌
@Perdioinfo

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


برای چند روزی قراره از دستم راحت باشین؛ Off-


از راست
قرمز(📈)به معنی پایین اومدنه
آبی(📉)بالا رفتن


Репост из: Hidden Chat
https://t.me/Perdioone/2476
از راست به چپ یا از چپ به راست


شانسم به روایت تصویر: 📈📈


خوابیدن سخته، بیدار شدن سخت‌تر.


نشد یه پاریس بریم دست تو دست ببینیم گز کردن رو این سنگ‌فرش‌ها زیر بارون چه حالی میده..


‌-می‌دونی.. من هنوزم هرشب منتظرم که اون با یه چتر بیاد بالای سرم و غر بزنه که چرا بازم بدون لباس گرم اومدم زیر بارون و بعد دستمو بگیره و از خاکسترِ سیگارهای ریخته‌ شده‌ی اطرافم بلند کنه و ببره کافه‌ی آقای بارنت، میز کنارِ شومینه رو انتخاب کنه و درحالی که قهوه‌ی تلخ و کیک‌ شکلاتیِ مورد‌علاقمو سفارش میده شال گردنشو بندازه دور گردنم و با دستاش، دستامو گرم کنه.
می‌بینی؟ من هنوز هر‌شب منتظرم تا اون بیاد و با چترش فروغِ قطره‌های سردِ بارون رو از روی بدنم پاک کنه.






Репост из: 𝗡𝗲𝘃𝗲𝗿𝗹𝗮𝗻𝗱
Challenge-
اینو فور کنید باتوجه به وایبتون و به سلیقه خودم واستون ی پیج تو اینستا درست کنم و ازش بهتون شات بدم.
ظرفیت: ۱۰الی۱۵تای اول.


" سلام. امیدوارم حالت خوب باشد و قهوه‌ات گرم.
دو-سه هفته‌ای از آخرین نامه‌ای که برایت نوشتم می‌گذرد و این غیبت نه چندان طولانی را گردنِ زمانی می‌اندازم که بی‌وقفه با من درحال مسابقه بود و چه دردناک است که بخواهم بگویم برنده‌ی مسابقه هم خودش بود.
ساعتی پیش باران شروع به باریدن کرد و ابرها دل‌گرفته تا همین الآن، هم‌چنان دارند می‌بارند. پنجره صدا می‌دهد و قطره‌ها از لابه‌لای درزها به طاقچه‌ی به خاک نشسته راه پیدا کرده‌اند. می‌دانی؟ اینجا شب‌هایش خیلی تاریک است. خیابان‌ها پر از سکوت می‌شوند و ماه هم چند روزی‌ست گذرش به این تاریکی نیافتاده است. این چند روز احساس می‌کنم تنهاترینم...
راستی! کتابت را بالاخره توانستم تهیه کنم ولی هنوز شروعش نکرده‌ام. راستش را بخواهی یک جورایی می‌ترسم که شروعش کنم. می‌ترسم کلماتت را بخوانم و دوباره به یاد شب‌هایی بی‌افتم که این کلمات تنها برای من به شعر در می‌آمدند. می‌ترسم شروعش کنم و باز شروع شود حسی که این چند وقت، تمامِ کارهایم بنا بر فراموش کردنش بود. می‌دانم که اگر بخوانمش، این بار نمی‌توانم دیگر از باتلاقِ "نبودن"ات خودم را بیرون بکشانم. ولی هم‌چنان برایش کنجکاوم و می‌خواهم ببینم این‌بار که من نیستم، از چه نوشتی.
بگذریم.
کمی بیشتر تا نیمه شب نمانده‌ است. خیلی وقت است که دیگر در آن زمان، آرزویی نمی‌کنم. ولی امشب فرق می‌کند. قرار است ماهی که تنهایم گذاشته، دوباره صدایم را بشنود.
نمی‌دانم آنجا هم هوا انقدر سرد شده است یا نه. اما لباس گرم بپوش. این گوشه‌ها در تاریکیِ محو شده در شب، هنوز یکی دوستت دارد...
-نامه‌ی چهارم؛ نامه‌ای که هیچگاه به دستت نخواهد رسید. "






واژه‌ی [ 𝖠𝗏𝗂𝗈𝗍𝗁𝗂𝖼 ]؛
به معنی میل شدید به پرواز کردن و در آسمون رها شدن.


اینکه یکی جوری صدات کنه که انگار متعلق به دنیای دیگه‌ای هستی، دنیایی که توی اون دردی وجود نداره، قشنگه تنها تا وقتی که همون صدا کردن، بارِ "آخرین بار" رو به دوش نکشه.
باهام حرف که می‌زد اسمم رو نمی‌گفت چون می‌دونست، می‌دونست بعد از شنیدن اسمم از بین لب‌هاش، تنها حواسم به نوای دل‌نشینی که ایجاد کرده جلب می‌شه و پاک فراموش می‌کنم هدف گوش سپردن به حرف‌هاش رو.
همون نوای دل‌نشین تبدیل شد به تنفر. تنفر از اسم خودم که اون لحظه‌ی آخر، بار سنگین جدایی رو به دوش کشید. ولی اون‌بار نگاهش بود که منو واداشت به دیدن. به دیدنِ شکسته شدن روحی که با دست‌های خودش ساخته بود. کوله‌بار کلمات از ذهن و دهنم به قلبم فرار کرد و دفن شد بین مویرگ‌هایی که بی‌صدا، تنها اسمش رو فریاد میزدن.
قطار سرد، خاطرات رو با خودش برد.. برد و رفت و تموم کرد زمان لبخند زدن رو؛ من رو. و اون نفهمید وقتی که گفت مراقب قلبت باش؛ قلب، خودش بود.
اون‌بار وقتی صدام کرد، دیگه به دنیای بدون درد تعلق نداشتم.. اون که نه، خودم شدم درد.
و چقدر بی‌وجود بود اسمی که غبارِ تاریک شده‌ی رفتن رو به دلم ریخت.
کسی ندید اون چشم‌های به قول قلب، اقیانوسی چه طوفانی شد. تنها لبخند باقی موند برای نقاب جاودانگی.










-درست همون لحظه که فکر می‌کنی دیگه چیزی بدتر از این نمی‌شه، می‌بینی که سیگارت هم تموم شده!

Показано 20 последних публикаций.

214

подписчиков
Статистика канала