شعري از نازنین نظام شهیدي
_
داستانت را بنويس
نقشِ اصلي باز از آنِ من است
و هيچ فصلي نيست كه فراموش بشوم
شما هميشه نويسنده ي خوبي بوديد
اما در خوابها و وقفه ي تعطيل
وقتي كه داستانِ تازه را سر نميگيريد
من نميدانم چه بايد كرد،
چيزي بينِ بودن و مرگم
در صفحات،
مرده ام
يا كه در مدارها و كاغذ، بويِ قهوه و پيپ
پاييز و باران ها
رستاخيزِ من باشند.
خواهش ميكنم اين بار در داستان تان
نقشِ خيابان را به من بدهيد
كه با آوازش خيابان را وسيع تر ميكند
خانه ها را حجم ميدهد و چهارراهي ميسازد ميانِ جهان
كه معبرِ داستان هاي طويل و عشق هاي معمولي است.
ميشود داستان ها را پاك كرد
مثلِ اشتباهي در املاء كه پاك ميشود
با پاك كني كه از ماهتاب وام ميگيرد،
يا از عقربه هاي ساعت و
يا يك فصل را حذف كنيم
يا گفت و گوهايي را كه در راهرو ريخته شد
در آن راهروهاي سردِ بي انتها
اگر تمامِ فصل ها را حذف كنيم
آن بخش كه صبح بر فنجانِ قهوه ي خالي تابيد
و يا آن فصل چهارم
در آن مهمانيِ فربه و حلقه هاي زرد
و خنده هاي چربِ پرصدا
جايي كه نسيم نبود و آن صداي زنگِ نامرئي نمي آمد
نه چيزي باقي نميماند
هيچ داستاني فقط از نجواي سلام و نگاهِ چشمانِ آشنا
تشكيل نميشود
هرچند ميدانيم كه تمامِ داستان همين بوده است
اما فصل هايي بايد آمده باشند
تا پاك شوند
و دوباره نوشته شوند مثلِ اشتباهي در املاء
حالا عبورِ مردگان را نگاه كنيم
چهره هايشان چندان پريده نيست
نه به عبورِ مهتاب ميماند
يا بروزِ ستاره اي كه شيشه را ميشكند
مردگان به چيزي نميمانند
چيزي اشاره ندارد بر حضورشان
مگر تنها نبودنشان و آن غيابِ خاكستري..
_
#شعر_دیروز
@OrganonChannel