همنوایی فرم و متن در «منظومهی بیقطر و قد» اثر بهار الماسی
رضا روزبهانی
شهروند بیسی 10 اکتبر
بخش ۱ از ۲
«منظومهی بیقطر و قد» سومین مجموعه شعر بهار الماسی به تازگی در ۹۰ صفحه از سوی نشر سیب سرخ روانهی بازار کتاب شده است.
این مجموعه شعر، از صفحهی نخست با توازنی میان تصاویر کهن و زبان ساختارشکن و پستمدرن، نوعی «دوگانگی» را به خواننده القا میکند که او را برای رویارویی با اثر آماده میسازد. دوگانگی و دورستگی محور مجموعه است که در تمام اجزای و ابعاد کتاب تداعی میشود. کتاب در دو بخش روایت سرنوشت سه شخصیت اصلی «من»، «تو»، و «او» است. بخش نخست بستری بسیط از استعاره را زیر پای خواننده پهن میکند و با خطاب قرار دادن مستقیم خواننده، او را به بطن ماجرا پرتاب میکند. در این بخش شاعر با ترکیب تصویر و صدا و آوا، فضا و صحنههایی برانگیزنده ترسیم میکند که به شعر ماهیتی عینی میبخشد و خواننده را مدام به تخیّل و تفسیر جزییات وامیدارد.
همنوایی فرم و متن در «منظومهی بیقطر و قد» اثر بهار الماسی
رضا روزبهانی
شهروند بیسی 10 اکتبر
بخش ۲ از ۲
روایت را در این بخش همنشینی مناسبات عمودی تشکیل میدهد. حال آنکه بندبند شعر در خطهای افقی سرشار از تغزل و جوهرهی شعر است. به این ترتیب، روایت و تغزل، دوشادوش، ماهیت دوگانهی شعر را هرچه بیشتر تثبیت میکنند.
کابوس شب بودن یعنی این:
یعنی وقتی قرص خورشید را میدهی پایین
هنوز آنقدر مثل همیشهای که انگار باتری زمان خالی ست
یعنی بیعاری
یعنی یک مرز پشت سر
صدمرز روبهرو
یعنی به طرز دلگیری جستوجوی هرز:
به فرض محال میدانی خدا داری
اما حتی در وضع ایدهآل
قبله را از دید یک خروس بادنما داری
یعنی روزشماری منظومهای بیشمس
منظومهای بیقطر و قد و عرض
خالی
در حبس
که سبد سبد چوبخط ببافی سفت
تا ابد
بشماری
یک
بشماری
یک
بشماری
یک
اما موضوع اصلی ماجرا دورستگی راوی ست که بر سر دوراهی رفتن و ماندن ایستاده است.
بخش دوم، جزئیات عواطف و هیجانات همان شخصیت اول است و حالا با فضاسازی بخش نخست خواننده مجال همدردی با وی را دارد.
در این بخش نیز ساختار و زبان اشعار با مضمون رابطهی متقابل دارند و در این بافت در هم تنیده گاهی از رنج و درد و گاهی از امید و اقبال میگویند. این بخش برخلاف بخش نخست به جای یک شعر بلند، از مجموعهای از اشعار تشکیل میشود که همان روایت اصلی را ادامه میدهند. اشعار این بخش کوتاهترند، چون ماهیت هیجانات گذرا ست. اما در چیدمان شاعرانهی این بخش شاهد سیر تکاملی عواطف راوی هستیم.
به این ترتیب که در نیمهی اول این بخش راوی مدام با جامعه و جهانش در کشمکش است. تا سرانجام از آن دل میکند. نیمهی دوم این بخش هیجانات راوی را در تجربهی مهاجرت وصف میکند که مدام از بیوطنی رنج میبرد. در آخر راوی به یک سکون مرموز میرسد که میتواند حاکی از سرخوردگی یا آرامشش باشد.
مگـر غنچه مرمـت تاریخی که بنا سـت آوار اینهمه “حال” شود
مگر شکوفهی سرخ بشوید زمین آبی را از لکهی سرخ
و لکهی سرخ را یقینا باید شست
پس باریدن داشت یقینا اینهمه زخم
و دیدن داشت
سماع بارانی که اینهمه اشک را بهار میبارید.
اخبار فرهنگی .هنری .نقد ادبی.موسیقی
@lerave