در سنگر آزادی


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


نبرد فلسفه با ایدئولوژی/ستیز لیبرالیسم با مارکسیسم/رویارویی سنت با مدرنیته
تأملات و آرشیو
🔹️ارتباط با من:
@Hadiphilo97
هادی شایقی-دانشجوی ارشد فلسفه‌‌ی غرب دانشگاه تهران
⚜تأسیس: ۲۹ دی ۱۴۰۰
🔴 قرار دادن آرشیو به‌معنای رد یا تأیید محتوا نیست

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


📌در باب رهبری انقلاب

آیا حرکت‌های انقلابی بدون وجود رهبر شانسی برای پیروزی دارند؟ در پاسخ باید بگویم: خیر، شانس چندان زیادی ندارند. برخی از عالمان علم سیاست معتقدند در مرحله‌ای که انقلابیون در صدد نابودی رژیم هستند به رهبر نیاز ندارند، اما برای مرحله‌ی گذار و سپس مرحله‌ی تثبیت حکومت بعدی قطعاً به رهبر نیاز دارند.

این نظریه به اعتقاد من نادرست است، برای پیروز شدن در مرحله‌ی نخست هم وجود رهبر الزامی ست. پیروزی هر انقلابی بستگی مستقیم دارد به حضور اقشار میانی و متوسط جامعه در کف خیابان؛ اصلی که به آن "اصل عدد" می‌گویند. این اقشار محافظه‌کار هم تنها هنگامی به جریان انقلابی ملحق می‌شوند که ابتدا مطمئن شده باشند پس از نابودی حکومت فعلی هیچ خلأ قدرتی رخ نخواهد داد و در فردای پیروزی انقلاب، شورش و ناآرامی جای خود را به نظم و آرامش خواهد داد.

به نظرم چنین اطمینان خاطری را فقط رهبر یا شورای رهبری انقلاب می‌تواند به اقشار میانی بدهد وگرنه این قشر معروف به خاکستری امکان ندارد به صحنه بیاید. نباید فراموش کرد که بدون حضور فعال اقشار میانی هیچ انقلابی شانس موفقیت ندارد.

حمایت کشورهای خارجی از جنبش انقلابی نیز تأثیر به سزایی در پیروزی هر جنبشی دارد. در غیاب یک رهبری معقول و دموکراتیک، کشورهای غربی حاضر به هیچ حمایتی از جنبش نیستند. وحشت این کشورها هم از خلأ قدرتی‌ست که در غیاب رهبری بروز آن حتمیست؛ خلأ قدرتی که می‌تواند کل منطقه را دستخوش بی‌ثباتی کند.

انقلاب پدیده‌ای نادر در حیات ملت‌هاست که بی‌هیچ طرح و برنامه قبلی‌ای ناگهان پدیدار می شود. این به اصطلاح خودجوشی توده‌ای، بدون رهبری شانس کمی برای موفقیت دارد. بدون وجود رهبری، فرصت‌ها و موقعیت‌های انقلابی که ماحصل آمیزه‌ای از فاکتورهای درازمدت و کوتاه مدت است، به سرعت ناپدید می‌شود. من با این که چپ نیستم اما به این حرف تروتسکی، استاد مقوله‌ی انقلاب، باور دارم که: نارضایتی توده‌ها مثل بخار است و رهبری و سازماندهی مثل ماشین بخار. این ماشین بخار بدون وجود بخار حرکت نمی‌کند، و بخار هم بدون وجود ماشین بخار به هوا می‌رود.

✍بیژن اشتری


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty

410 0 17 2 15

Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
📌مقاله‌ی «نقش سیاست پولی» از میلتون فریدمن(برنده‌ی نوبل اقتصاد در سال 1976) را بیشتر بشناسید.
▪️زیرنویس فارسی

🔸سیاست پولی چه تأثیری بر اقتصاد ما دارد؟ میلتون فریدمن، اقتصاددان آمریکایی درسال 1969، مقاله‌ای باعنوان «نقش سیاست پولی» منتشر ساخت. هدف از سیاست پولی، کنترل اندازه و نرخ رشد یک اقتصاد است. در آن زمان نظر رایج این بود که با کاهش بیکاری، تورم افزایش می‌یابد و همواره میان این دو عامـل نوعی بده‌‌بستان وجود دارد. اما فریدمن با این موضوع مخالفت کرد. او این اصول‌گرایی اقتصادی را به چالش کشید و ادعا کرد کـه سیاست‌گذاران انتظار بیش از اندازه‌‌ای از سیاست پولی داشته‌‌اند. فریدمن اعتقاد داشت که سیاست پولی نمی‌تواند تأثیر بلندمدتی بر رشد و بازده اقتصادی و همچنین اشتغال داشته باشد.
🔹لینک دانلود مقاله


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty


📌استفراغِ مبارک!
 
دلم روزی چند بار می‌‌پرسد چرا در این زمانه که ساعت به ساعت دارد تحولات تازه‌ای رخ می‌دهد و باید زودبه‌زود نوشت و گفت، اینقدر دیر به دیر چیزی منتشر می‌کنی؟ عقلم می‌گوید دیگر از نوشتن و گفتن چه سود؟ می‌گوید همین نوشته که داری می‌نویسی هم از نوع دست‌و‌پا زدن بی‌ثمر روشنفکری است. خدایی راست می‌گوید.
 
می‌دانید! حکومت چند دهه به‌جای ساختن و کاشتن و سبز کردن و امید دادن و افق گشودن و غنی‌سازی خاک ایران و جامعه ایران، آن را شخم زد و تخلیه کرد؛ و هر آدم و حیوان و کوه و معدن و دریاچه و گیاهِ ارزشمند و آرام‌کننده و امیدبخش و استحکام دهنده‌ای که بود را قطع کرد و  بُرد و خورد و گزینش کرد و تحقیر کرد و تخریب کرد و فراری داد. اکنون که افق را ابر سیاه فراگرفته و بارش شروع شده و سیل راه افتاده است، چه می‌شود کرد با سیل؟ حکومت جلوی سیل ایستاده است و به آن شلیک می‌کند. بیچاره گمان می‌کند سیل را می‌شود با شلیک متوقف کرد. روشنفکران هم پشت سر سیل ایستاده‌‌اند و فریاد می‌زنند آآی سیل از این طرف برو، آآی سیل از آن طرف نرو. زهی خیال باطل!
 
 آآی حکومت آآی ما روشنفکران! همه‌مان عقبیم، همه‌مان هنوز خوابیم و همه‌مان مقصریم. حکومت روزگار درازی فریب داد و تبعیض کرد و قانون را لجن زد و مردم را ندید؛ ما هم پی‌در‌پی سکوت کردیم و منفعت طلبی کردیم و چشمان‌مان را بر آن همه تبعیض و تنگی و حماقت بستیم. و اکنون این نسل، که آینده ایران مال اوست و حق اوست، دارد همه ما را و همه آن‌چیزی که رنگ و بوی ما را دارد، استفراغ می‌کند. آن هم چه استفراغِ عمیق و مبارکی.
🔸بعد از شادی مردم برای باخت تیم ایران از انگلیس

✍محسن رنانی


📰 تیتر بی‌شرمانه‌ی روزنامه‌ی کیهان که ایرانیان آزادی‌خواه را وطن‌فروش می‌داند.

@Renani_Mohsen
@InTheStrongh
oldOfLiberty


🔹هراس از تغییر

آن‌ها آدم‌ها را جوری بار می‌آوردند که خیال کنی تغییر غیرممکن است. جوری بارت می‌آوردند تا از تغییر بترسی و همیشه به آن بدگمان باشی. چون در مغزت فرو کرده‌اند که هر تغییری، فقط وضع را بدتر می‌کند. اما با تمام آن استبداد و آن کشتار و آن همه ناامیدی که حتی بیشتر از اکسیژن در هوا بود، آن‌ها رفتند. ما ماندیم و حتی خندیدیم.

📙کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم
، نوشته‌ی اسلاونکا دراکولیچ، ترجمه‌ی رویا رضوانی


#زن_زندگی_آزادی
#مرد_میهن_آبادی
#مهاباد_جوانرود_پیرانشهر
#رژیم_آدم‌کش


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty

831 0 18 8 13

Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
فرداد فرحزاد مجری ایران اینترنشنال در گفتگویی در کلاب هاوس می‌گوید: اگر کیهان اجازه داده و پول خوبی بدهد حتماً با آن‌ها همکاری‌ می‌کنم.

قرار نیست چون ج‌ا ایران اینترنشنال را تروریسم رسانه‌ای می‌داند، ما آن‌ را رسانه‌ای ایرانی و ملی بدانیم.‌ آیا تردبدی در غیرایرانی و ضدایرانی بودن رسانه‌ای باقی می‌ماند که یکی از مجریان اصلی‌اش حاضر است بخاطر پول و منافع شخصی خود با کیهانی همکاری کند که پلیس‌رسانه‌ای و یکی از بازوهای مهم پروپاگاندای ج‌ا و از مسببان اصلی ارعاب و تهدید و قتل‌عام اهل قلم و مطبوعات در سال‌های اخیر بوده است؟


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty

1.4k 0 34 15 32

📌خیانت به کلمات شریف

"بعد از هیتلر، همه‌ی آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است...اما یک چیز نابود شده‌ی اساسی بود که هر کسی نمی‌فهمید و آن، خیانت هیتلر به کلمات بود. خیلی از کلمات شریف، دیگر معنی خود را از دست داده بودند، پوچ و مسخره شده بودند. عوض شده بودند. آنها آشغال شده بودند. کلماتی مانند: آزادی، آگاهی، پیشرفت و عدالت..."
🔸هاینریش بل-نویسنده‌ی آلمانی

🔹امروز در کشورمان همه‌ی کلمات‌ شریفی که به گفته‌ی هانریش بل، هیتلر به لجن کشیده بود، از سوی سلطان‌علی به لجن کشیده شده است به‌اضافه‌ی این کلمات: اسلام، اخلاق، معنویت، ایران، وطن، قانون، جمهوریت، انتخابات و......

▶️سکانسی از فیلم "سقوط" یا "Downfall": فهم سخیف هیتلر از آزادی تا بدین اندازه تنزل یافته بود که افراد را صرفاً به خاطر نوشتن اعدام می‌کرد، همان کاری که ج‌ا در قتل‌های زنجیره‌ای با نویسندگان و شاعران و اهل قلم کرد و الآن هم کم و بیش این رویه را حفط کرده است.


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty


🔹چرا دمکراسی‌ها بهتر از دیکتاتوری‌ها می‌جنگند؟

شکست خردکننده‌‌ی روسیه در خرسون، تنها شکستی نظامی نیست، بلکه شکست استبداد روسی و دزدسالاری حاکم بر مسکو از دمکراسی نوپای اوکراین است.

تزار کرملین که در محاصره‌ی تعداد معدودی الیگارش متملق و فاسد است، با نبود ساز و کارهای خرد جمعی به آسانی در دام سازمان‌های اطلاعاتی غرب افتاد و به اوکراین حمله کرد.

اداره‌ی ناموفق جنگ با روش‌های کهنه‌ی شصت سال قبل نیز نشانه‌ی دیگری از شکست کشور در نوسازی و توسعه است.

خرسون یادآور یک شکست تلخ دیگر برای روس‌هاست: شکست روسیه‌ی بزرگ اروپایی از ژاپن کوچک و آسیایی در سال 1905، زمانی که استبداد مرتجع کرملین از ژاپن جوان شکست خورد و راه برای محدود کردن قدرت تزار و انقلاب مشروطه‌ی 1905 فراهم گردید.

شکست اخیر اما به مراتب هولناک‌تر است: شکست از یک استان سابق که طی 30 سال قبل که روسیه در حال بازگشت به گذشته و تهیه‌ی معجونی عجیب از تزاریسم و کمونیسم بود، کمتر وقت تلف کرد و بهتر راه و رسم مدرن‌شدن را آموخت!

معروف است که دمکراسی‌ها هیچ‌وقت با هم نمی‌جنگند، اما علاوه بر این معلوم شد که دمکراسی‌ها بهتر از دیکتاتوری‌ها می‌جنگند!

✍صلاح‌الدین خدیو


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty


حکومتی که انسان را نه هدف، بلکه وسیله می‌پندارد؛ به جای آن‌که قانون اراده‌ی حاکمش باشد، اراده‌ی حاکمش را قانون می‌داند؛ برای سلب فرصت اندیشیدن از شهروندانش سعی دارد آنان را همواره متردد بین آخور و آبریز نگاه دارد؛ تلقی‌اش از جمهوریت‌،‌ جمهوریت ناب به مثابه افساربرسرنهادگانِ حلقه‌به‌گوش است و بس و دیگر کسان را مصداق جمهور نمی‌داند؛ رسانه‌‌ی میلی‌اش جز پمپاژ توهم و پروپاگاندا وظیفه‌ی دیگری نمی‌شناسد؛ حقوق فردی برایش هیچ محلی از اعراب ندارد؛ قهر را بر مدارا، سبعیّت را بر مدنیّت، تک‌صدایی و تک‌حزبی را بر مطبوعات آزاد و تکثر احزاب، دین رسمی را بر اخلاق، ایمان مزورانه را بر ایمان خالصانه، قشر خشک دین را بر گوهر معنوی آن، شیعه را بر سنی، حوزه و طلبه را بر دانشگاه و دانشجو، دین‌دار و دین‌باور را بر دین‌گریز، اقوام مرکزی را بر اقوام مرزی، انیران(حزب‌الله و یمن و..)را بر ایران، تعهد را بر تخصص، مجیزگو را بر منتقد، مرد را بر زن، زنِ پستونشینِ نخ‌ریس را بر بانوی شاغل و خلاق، ایدئولوگ را بر حقیقت‌طلب، صدور انقلاب و ایدئولوژی را بر توسعه و استراتژی تأمین منافع ملی، سنت و پست‌مدرنیسم را بر مدرنیته، انتصابات را بر انتخابات، جنگ را بر صلح، بندگی را بر آزادی، اعتقاد را بر انسان، خرافه و شبه‌علم را بر معرفت و علم، غم و عزا را بر جشن و سرور، شستشوی مغزی را بر آمورش و تربیت، اقتصاد دستوریِ دولتی را بر اقتصاد آزاد، دلال را بر تولیدکننده و مصرف‌کننده، بلوک شرق را بر بلوک غرب و ممات را بر حیات برتری داده و مقدم می‌دارد، ابایی از افزودن برگ ننگین کودک‌‌کشی هم به دفتر جنایات خود ندارد.

#خدای_رنگین‌کمان
#کیان_پیرفلک
#حکومت_کودک‌کش


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty


(ادامه از پست پیشین)

تعبیری تجربی، امری سیّال و مبتنی بر عرفِ تغییرپذیر و نسبی است، حق طبیعی که همان حق برخورداری از آزادیِ فردی است، پیشینی و مستقل از شرایط فوق‌الذکر بوده و به‌ مثابه امری جهان‌شمول برای تمامی انسان‌ها فارغ از رنگ و نژاد و زبان و مذهب‌شان، باید معتبر باشد‌. بدین معنا برابری و فردیتِ حقوقی که بنیاد لیبرالیسم مبتنی بر آن است، برای تمامی انسان‌ها، محقق می‌گردد‌.

در این‌جا اما پرسشی سترگ به میان می‌آید و آن این‌که مرز حقِ آزادیِ بنیادینِ جهان‌شمول و مستقل از شرایط نسبی و تجربیِ اوضاعِ تاریخی و سیاسی تا کجاست؟ در پاسخ به این پرسش حیاتی است که کانت می‌گوید: «چنان رفتار کن که کاربرد آزاد اختيار تو بتواند با آزادی هر کس ديگر، بر پايه‌ی يک قانون عمومی پابرجا باشد.» در واقع کانت قانون بنیادین و پیشینی دیگری را از قانون بنیادی عمل بر اساس غایت‌بودنِ انسان‌ها نتیجه می‌گیرد. چون انسان غایت است بنابراین هیچ انسانی نباید از هم‌نوعش بعنوان وسیله سوءاستفاده کرده و حق آزادی وی را نادیده بگیرد‌. کانت با این گزاره مرزهای آزادی را بدین نحو تعیین می‌کند که: آزادی من را، تنها آزادیِ فردیِ دیگری محدود می‌کند یا تنها آزادی، آزادی را تحدید می‌کند. از این گزاره بدین نتیجه می‌رسیم که، هر شهروند مادامی که حقوق فردی شهروند دیگر را پایمال نکند، در انجام هر فعلی ولو این‌که آن فعل مغایر با ارزش‌های سنتی یا متجددانه باشد، آزاد بوده و هیچ جرم حقوقی‌ای از این جهت مرتکب نمی‌شود.

قوانین عمومی و پیشینیِ عقلِ عملی سبب می‌گردند که مجموعه‌ای از هنجارهای حقوقی عام و اساسی که به‌رأی‌گذاشتنی نیستند، برای مثال حق آزادی بیان و آزادی در عقیده و مذهب و آزادی در پوشش و غیره از آن استنتاج شوند. بنابراین در حوزه‌ی اختیارات دولت و پارلمان به‌ مثابه نمایندگان اکثریت نیست که قوانین بنیادی یا هنجارهای حقوقی غیرموضوعه‌ی یادشده را تصویب یا نسخ کند، بلکه مشروعیت قوانینِ موضوعه‌ی مصوّبِ خودِ پارلمان و دولت که شهروندان ملزم به رعایت آن‌اند، منوط به التزام به آن‌هاست. به تعبیری قوانین و هنجارهای بنیادین غیرموضوعه، پیش‌شرط تأسیس دولت مشروع را فراهم می‌آورند و سایر هنجارها و قوانین موضوعه می‌توانند بر شالوده‌ی آن‌ها استوار گردند. بدین معنا قوانین و هنجارهای حقوق بشری همواره اعتبار خود را حفظ می‌کنند.

برای مثال اگر دموکراسی آتن که در اصل نامشروع و استبداد اکثریت بود، آزادی بیان را بعنوان حق بنیادین و به‌رأی‌ناگذاشتنی، پذیرفته بود، در سال 399 ق‌.م سقراط در دادگاه آتن، به جرم واهیِ گمراه‌کردنِ جوانان، اسیر استبداد اکثریتِ هیئتِ 500نفری نمی‌شد که با رأی 280 در برابر 220 وی را محکوم به نوشیدن جام شوکران و مرگ‌ کنند. تنها گناهش این بود که، به تعبیر خودش همانند خرمگسی حماقت مردم خطابه‌دوستِ آتن را با استدلال‌های تیزبینانه‌ می‌آزرد‌.

کانت با استدلال برای قوانین بنیادی حقوق بشر، چرخشی بنیادین در مشروعیت سیاسی رقم می‌زند: برخلاف موضع متفکران مدرن پیش از وی، این دولت نیست که آزادی و حقوق شهروندان را باید رعایت کند، بلکه برعکس آزادی و حفظ حقوق تمام افراد یک ملت است که تنها پایه‌ی مشروعیت هرگونه دولت قانونی را می‌سازد.

پس واضح گشت که رکنِ رکین و اصلِ اصیل لیبرالیسم این است که: تنها آزادی، آزادی را تحدید می‌کند. با عنایت به پیامدهای انضمامی این قانون بنیادین است که تحقق "زن، زندگی، آزادی" میسر می‌گردد. زن چه برقع‌پوش و چادری و مانتویی باشد، و چه لخت‌ مادرزاد و نیمه‌برهنه و موباز، و چه اشکال دیگری از پوشش را اختیار کند که در این تقسیم‌بندی نگنجد، در هیچ‌کدام از این موارد، اصل اصیل لیبرالیسم تقض نمی‌شود و تجاوز به حقوق شهروندان صورت نمی‌گیرد. بنابراین زن و هر انسانی آزاد است در خیابان و محافل عمومی و تفریحی، خود، نحوه‌ی لباس پوشیدنش را انتخاب کند، مگر آن‌که دانشگاه‌ها و موسسات آموزشی قبل از ورود بدان‌ها قوانین خاصِ پوشش را برای بالابردن کیفیت آموزش یا به دلایل دیگری وضع کنند که در آن صورت شخص اگر خواستار ورود به آنهاست، به‌ناچار به قوانین پوشش تن خواهد داد. آن‌چه ‌که مهم است این مسئله است که: دولت حق ندارد در خیابان، آزادی شهروندان در انتخاب پوشش را سلب کند.

می‌توان بی‌حجابان و بویژه لخت مادرزاد بودن را و باحجابان و بویژه برقع‌پوشان را از جهت اخلاقی نقد کرد، لیکن به لحاط حقوقی هیچ جرمی بر باحجابان و بی‌حجابان مترتب نیست. می‌توان با میرزاده عشقی هم‌آوا بود که: زن چه کردست که از مرد شود شرمنده؟ و چیست این چادر و روبنده نازیبنده؟، و می‌توان از حجاب به‌سبب زیباییِ معنوی و مریم‌‌گونه‌ی زن دفاع کرد. آنچه مهم است، پرهیز از بنیادگرایی و تحمیل عقیده‌ای خاص در مورد پوشش و جایگاه زنان در جامعه است.

✍هادی شایقی


https://t.me/InTheStrongholdOfLiberty

1.3k 0 20 13 18

📌فلسفه‌ی حقوقِ بشرِ کانت و چرخشی بنیادین در مشروعیت سیاسی

در ایرانِ امروز ما با حکومتی روبه‌رو هستیم که آزادی انسان را حقی بشری و همزاد وی به رسمیت نمی‌شناسد. در نظر حکومت فعلی، آزادی جمهور تا جایی به رسمیت شناخته می‌شود که مخالف اراده‌ی ولایت فقیه نباشد. در حالی که در یک حکومت سکولار و ملتزم به حقوق بشر، مادامی که شهروندی، آزادی شهروند دیگری را محدود نکند، آزاد است.

اگر این اصل که رکنِ رکین و اصلِ اصیل لیبرالیسم است و بر طبق آن، تنها آزادی، آزادی را تحدید می‌کند، بنیاد قوانین حقوقی کشور قرار بگیرد، در آن صورت محوری‌ترین خواست آزادی‌خواهان یعنی "زن، زندگی، آزادی" و به عبارتی زناتگی بانوان، زندگیِ انسانیِ شهروندان و آزادی ایرانیان تضمین و تثبیت خواهد شد.‌ اما پرسش مهم این‌ است که به چه نحو می‌توان حق بنبادین آزادی انسان را تببین کرد؟

بلاشک یکی از مهم‌ترین متفکرانی که با نگاه ژرفکاوانه به انسان، حق طبیعیِ آزادی را به نحوی کاملاً سکولار استنتاج کرد، ایمانوئل کانت، بزرگترین فیلسوف عصر روشنگری بود.

به باور وی، ذات خردمند که همان انسان است، تنها امری است که نه به‌ مثابه وسیله‌ای که این یا آن اراده خواست خود را بتواند خودکامانه بر او تحمیل کند، بلکه به منزله‌ی غایتی فی‌نفسه پا به عرصه‌ی وجود نهاده است. از این جهت است که کانت همه‌ی اشیاء را دارای قیمت و تنها انسان را در جایگاه سوژه‌ی آزاد، واجد حرمت و منزلت می‌داند. کانت البته در آن زمان زنان را سوژه به مثابه ذات خردمند ‌نمی‌دانست‌ و در نظر وی زنان فاقد حق رأی بودند، اما بعدها پیامدهای فلسفه حقوق بشر خود کانت،‌ یکی از عوامل مهمی بود که راه را بر به رسمیت‌ شناختن حقوق زنان هموار کرد.

وی در کتاب بنیاد مابعدالطبیعه‌ی اخلاق این اصل یا قانون بنیادی(maxim) را بدین نحو بیان می‌کند: «چنان رفتار کن تا بشریت را چه در شخص خود و چه در شخص دیگری، همیشه به عنوان یک غایت به شمار آوری و نه هرگز تنها همچون وسیله‌ای.»

به باور کانت اگر انسان والاترین جلوه‌ی آفرینش و غایت ذاتی خلقت است، نباید ارزش‌های والای اخلاقی و اعتقادی‌اش از بیرون و خارج از اختیار و حیطه‌ی عقل او، بر وی تحمیل شود. از آن‌ جایی که خود انسان، هم قانون‌گذار قوانین پیشینیِ عام است و هم مطیع آن‌ها، بنابراین آزادانه ارزش‌های اخلاقی‌اش را تعیین می‌کند و تابع ارزش‌هایی می‌شود که خودش وضع کرده است. در کتاب نقد قوه‌ی حکم کانت بیان می‌دارد که: «بلکه ارزشی که فقط خود او می‌تواند معطی آن به خویش باشد و عبارت از این است که چه عملی انجام دهد، چگونه و مطابق با کدام اصول، نه به عنوان حلقه‌ای در زنجیره‌ی طبیعت بلکه در آزادی قوه‌ی میل خویش رفتار می‌کند.»

چون انسان تنها موجودی است که، آزادانه ارزش‌هایی را برمی‌گیرد که اراده‌ی اخلاقیِ خودآیینِ (autonomous will)او می‌آفریند، بنابراین واجد حرمت و منزلت بی‌بدیلی است. در واقع از این روست که کانت هرچند در کلیت نظام فلسفی‌اش دین را وا نمی‌نهد و بدان ایمان دارد، اما از آن جهت که آزادی را مقدم بر دین و اخلاق می‌داند، فیلسوفی سکولار به شمار می‌رود‌‌.

کانت اذعان داشت که فردی که او را از خواب جزم‌اندیشی بیدار کرد، متفکر نامدار بریتانیا یعنی دیوید هیوم بود. به نظر می‌رسد که کانت این نکته‌ی بسیار قابل تأمل را از هیوم پذیرفته باشد که «نمی‌شود از است، باید را نتیجه گرفت». با توجه به این نکته بود که کانت پی برد که، استنتاج گزاره‌های بنیادین حقوقی و اخلاقی از گزاره‌های ناظر به طبیعت که صرفاً گزاره‌هایی معطوف به "است" هستند و نه معطوف به "باید"، ممکن نیست و لذا قلمروِ ارزش‌های اخلاقی، تحت سیطره‌ی طبیعت که قلمروِ ضرورت‌های علّی است، نمی‌تواند باشد. در حقیقت آن‌چه که موجب برتری ویژه و بنیادین انسان می‌شود و سبب اطلاق حق طبیعی و قانون بنیادین بشر بر او می‌گردد، نه عقل نظری که محصور در شناخت طبیعت است، بلکه اراده‌ی خودآیین و ارزش‌آفرینِ عقل عملی است. از این‌جا می‌فهمیم که بدین دلیل که حق طبیعی نزد کانت، نه کارکردی توصیفی(descriptive)بلکه کارکردی هنجاری(normative) و دستوری(prescriptive) دارد، بنابراین نمی‌تواند از طبیعت جسمی و روانی انسان استنتاج شود.

اگرچه از نظر وی حق طبیعیِ عقلِ عملیِ خودآیین یعنی حق تعیین آزادانه‌ی ارزش‌های اخلاقی، حقی بنیادگذارانه و تأسیسی از طرف انسان است، اما پسینی و مبتنی بر تجربه نیست، بلکه پیشینی و مستقل از تجربه است. در واقع باید میان حق موضوعه یا همان حق وضع‌شده‌ی مرتبط با قوانین پسینی که در پارلمان و با توجه به آراء اکثریت وضع می‌شود و حق طبیعیِ مستقل از تجربه یا همان حق خرد پیشینی که به موجب آن آزادی تمام افراد تضمین می‌گردد، تفاوت قائل شد.

اگر حق موضوعه که بنا به شرایط تاریخی و سیاسی و اجتماعی و دینی و فرهنگی و به

(ادامه در پست بعدی)


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty


داستایفسکی در کتاب بیچارگان می‌گفت: "سقف آزادی، رابطه‌‌ی مستقیم با قامت فکری مردمان دارد. در جامعه‌ای که قامت تفکر و همت مردم کوتاه باشد، سقف آزادی هم به همان نسبت، کوتاه می‌شود. وقتی سقف کوتاه باشد، آدم‌های بزرگ، سرشان آن‌قدر به سقف می‌خورد که حذف می‌شوند. آدم‌های کوتوله، اما راحت جولان می‌دهند. مردم عوام هم، برای بقا آن‌قدر سرشان را خم می‌کنند که کوتوله می‌شوند و سقف‌ها پایین و پایین‌تر می‌آیند. و مردم، بیشتر و بیشتر قوز می‌کنند تا اینکه کمرشان خم می‌شود و دیگر نمی‌توانند قد راست کنند."

این ایام که مردم این سرزمین برای آزادی ایران به پا خاسته‌اند، بر کسی پوشیده نیست که قامتِ رفیعِ تفکر و همت ملت، سقف آزادی را به قدری بلند کرده‌است که بجای حذف بزرگانی چون علی داییِ، همان مردی که بارها نشان داده است که رنج ایران و ایرانی را رنج خود می‌داند، کوتوله‌ها حذف می‌شوند و دیگر فرصت جولان‌دادن و خودنمایی‌کردن پیدا نمی‌کنند.

اگر با مردم همراهی نمی‌کنید و صدای رنج‌دیدگان نیستید، لااقل مقابل قاتل‌شان سرتان را خم نکنید!


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty


🗽لیبرالیسم چیست؟
✍موسی غنی‌نژاد

لیبرالیسم در حقیقت عبارت است از دو چیز؛ حکومت قانون و نظام بازار آزاد. در حقیقت ترکیب این دو لیبرالیسم را می‌سازد. حکومت قانون مفهوم مخالف حکومت اراده‌‌های خاص است. معمولاً قانون به غلط این‌گونه تعبیر می‌شود که هر مصوبه‌ای که دولت، مجلس یا مقامات ذی‌صلاح وضع می‌کنند قانون است و تبعیت از آن هم، همان حکومت قانون است اما واقعیت چیز دیگری است.

حکومت قانون مفهوم فلسفی و ریشه‌داری است که باید به آن توجه کرد و جدا از معنای محاوره‌ای یا عامیانه‌ی آن است. قانون در معنای حقیقی آن قاعده‌ای است همه‌شمول و استثناناپذیر که در آن حقوق همه‌ی انسان‌ها بدون تبعیض رعایت شده است. وقتی از حکومت قانون صحبت می‌شود منظور این مفهوم از قانون است نه هر حکمی که مجلس یا هر مرجع قدرت سیاسی مصوب می‌کند. هر مصوبه‌ای که حقوق مسلم انسانی را زیر پا بگذارد به مفهومی که ذکر شد قانون نیست بلکه نوعی حکم حکومتی است. بنابراین نمی‌توان هر مصوبه‌ی حکومتی را قانون عنوان کرد و حکمرانی براساس آن را «حکومت قانون» به معنای حقیقی کلمه دانست.

در خصوص رابطه‌ی اقتصاد نیز باید تأکید کرد که منشأ اقتصاد بازار یا اقتصاد آزاد و منشأ حکومت قانون به معنای لیبرالیسم که به آن اشاره شد، یکی است، به این معنی که فیلسوفان این دو موضوع را با هم مطرح کردند چرا که اقتصاد آزاد بدون حکومت قانون معنی ندارد و حکومت قانون به معنای حقیقی آن مبتنی بر به رسمیت شناختن حقوق مالکیت فردی و مبادله‌ی آزاد است، به سخن دیگر اقتصاد بازار آزاد مستتر در مفهوم حکومت قانون است. جان لاک به‌عنوان یکی از نخستین فیلسوفان بنیانگذار لیبرالیسم نشان داد که این دو مفهوم از هم تفکیک‌ناپذیر است.

"لاک معتقد است هر انسانی که به دنیا می‌آید به طور طبیعی دارای حقوقی است که اولین و اساسی‌ترین آنها، عبارت است از حق حفظ حیات. نخستین تهدید این حق، خطر مرگ از گرسنگی است. کار و کوشش (تولیدی) انسان نیز که برای دفع این تهدید صورت می‌گیرد و نتایج حاصل از آن (محصولات تولیدی) حق طبیعی وی است و هیچ کس نمی‌تواند معترض آنها شود. لاک معتقد است تمام نعمت‌های طبیعی روی زمین متعلق به جملگی انسان‌ها است، یعنی انسان‌ها به طور مشترک مالک همه‌ی مواهب طبیعی‌اند. اما با وجود این، او می‌گوید هر فردی نسبت به شخص خود دارای حق مالکیتی است که کس دیگری نمی‌تواند مدعی آن شود. از این مالکیت به نفس، که در واقع بیان دیگری برای حق حفظ حیات است، لاک نتیجه می‌گیرد که محصول فعالیت‌های شخصی نیز جنبه مالکیت شخصی پیدا می‌کند. یعنی مالکیت به شخص منطقاً منتهی به مالکیت شخصی می‌شود. شخص با کار خود چیزی را که قبلاً در وضع طبیعی متعلق به همه بود، به طور انحصاری از آن خود می‌کند. اینجا مالکیت از فعالیت و کار انسان به منظور حفظ حیات، یعنی پاس داشتن حق طبیعی اولیه، ناشی می‌شود. به بیان دیگر، مالکیت ریشه در حق طبیعی دارد، بنابراین، خود حقی خدشه‌ناپذیر، غیرقابل تفکیک و منبعث از ماهیت طبیعی انسانی است."(📗گفتارهایی در معرفت‌شناسی علم اقتصاد، موسی غنی‌نژاد، انتشارات مینوی خرد)


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty


فایل صوتی‌‌‌ای که در آن رعنا رحیم‌پور از تلاش ایران اینترنشنال برای تجزیه‌ی ایران سخن گفت، خواسته یا ناخواسته آب در آسیاب ج‌ا ریخت تا با ایجاد رعب در دل مردم، خیزش اخیر ملی را جنبشی تجزیه‌طلبانه معرفی کند.

سوال اصلی این‌جاست: چرا کسانی که حقوق‌بگیر گروه‌ها و کشورهای بیگانه هستند، باید دلسوز مردم ایران باشند؟

این‌که بپنداریم، تماشای ویدئوهای جنبش اخیر و برخی برنامه‌های مفید این شبکه‌ها از سوی مردم به معنای خط‌گرفتن‌شان از این رسانه‌هاست، توهمی بیش نیست.

وقتی انیران اینترآشغال مدام تجزیه‌طلبانِ فرقه‌ی دموکرات کردستان(آسو صالح) و کومله و پان‌عرب(سیلاوی) و پان‌بلوچ(سربازی) را دعوت می‌کند تا تجزیه‌طلبی را به دروغ خواست اکثریت مردمِ اقوامِ مرزی ایران و حقی طبیعی جلوه دهد، افشای انیرانی‌بودن آن هنر بزرگی نیست.

طلبکارانه حرف زدن معنایی ندارد وقتی بدین مسئله توجه کنیم‌ که این ما هستیم که برای سربلندی خودمان و نرفتن به زباله‌دان تاریخ به دامان آزادی چنگ می‌زنیم، ورنه آزادی با وجود این همه آزادی‌خواه ژرف‌اندیش و شجاع در طول تاریخِ ایران و جهان به امثال ما نیاز چندانی ندارد.


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty

912 0 9 10 26

ویژگی‌های فرمانروای مستبد از نظر افلاطون

...گفتم: او در نخستین روزهای فرمانروایی به هر کس که پیش آید لبخند می‌زند، با همه مهربانی می‌کند و اطمینان می‌دهد که هرگز استبداد پیشه نخواهد کرد. چه در گفت‌وگوهای خصوصی و چه در انجمن‌های سیاسی به همه وعده می‌دهد که امور کشور را اصلاح کند و به سامان رساند. وام‌ها را می‌بخشد، زمین‌ها را میان مردم، مخصوصا میان طرفداران خود، تقسیم می‌کند و با همه‌ی مردم خنده‌رو و ملایم و خوش‌رفتار است.
گفت: آری از روی ضرورت چنین می‌کند.

گفتم: پس از آن که با گروهی از دشمنان داخلی آشتی کرد و گروهی دیگر را از میان برداشت و از خطر آنان آسوده شد، نخستین کارش این است که سبب می‌شود میان کشور او و کشورهای بیگانه دشمنی پیدا شود و جنگ درگیرد، تا اولاً ملت احساس کند که به پیشوایی او نیازمند است.
گفت: واضح است.

گفتم: و در ثانی مردمان به سبب تحمل هزینه‌ی جنگ تهیدست گردند و اندیشه‌ی آنان منحصراً صرف تأمین معاش روزانه‌ باشد تا از جانب آنان خطری متوجه او نشود.
گفت: مطلب روشن است.

گفتم: گذشته از این، جنگ وسیله‌ی خوبی است تا او کسانی را که هنوز فکر آزادی در سر می‌پرورانند پیش شمشیر دشمنان بفرستد. آیا همه‌ی این علت‌ها کافی نیست برای این‌که او پیوسته با بیگانگان در حال جنگ بسر برد؟
گفت: بدیهی است.

گفتم: و آیا این سبب نخواهد شد که در داخل کشور مردم روز به روز به او کینه پیدا کنند؟
گفت: این نیز بدیهی است.

گفتم: حتی یاران پیشین که او را به حکومت رسانده‌اند و نفوذی در میان مردم دارند آشکارا شروع به خرده‌گیری و بدگویی از او خواهند کرد و چون مردانی جسورند در حضور و غیابش عیب‌های او را خواهند شمرد؟
گفت: واضح است.

گفتم: پس فرمانروای مستبد اگر بخواهد قدرت خود را نگاه دارد ناچار خواهد شد همه خرده‌گیران را نابود کند و کار به آنجا خواهد رسید که در پیرامون او از دوست و دشمن کسی نخواهد ماند که به کار آید.
گفت: معلوم است.

گفتم: بنابراین او ناچار است همواره به هوش باشد تا مردانی که هنوز غرور  یا شهامت یا دانش یا ثروتی دارند از دیده‌ی او نهان نمانند. زیرا سعادت او در پرتو استبداد به مرتبه‌ای رسیده است که مجبور است پیوسته بر سر راه آن‌گونه مردم دام بگسترد تا همه‌ی آنان را از میان بردارد و جامعه را از آنان پاک کند.
گفت: آری، راه پاک کردن جامعه همین است!

گفتم: البته! کار او درست به عکس کاری است که پزشکان حاذق می‌کنند. پزشکان برای پاک کردن بدن، عناصر بد را از میان برمی‌دارند و عناصر خوب را باقی می‌گذارند ولی فرمانروای مستبد برای پاک کردن جامعه، عکس آن روش را به کار می‌بندد.
گفت: با وضعی که به وجود آورده است اگر بخواهد به فرمانروایی ادامه دهد چاره‌ای جز این ندارد.

گفتم: پس معلوم می‌شود سعادت فرمانروای مستبد از هر نظر کامل است. زیرا او مجبور است یا در میان مردم زبون که کینه‌ی او را به دل دارند زندگی کند و یا دست از زندگی بشوید.
گفت: آری، وضع او همین است.

📘مجموعه‌ی آثار افلاطون/جمهوری (جمهور)/کتاب هشتم، ترجمه‌‌ی محمدحسن لطفی، صص1210-1208


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty

1k 0 21 16 24

🔹شعور علی کریمی که به عنوان یک فوتبالیست، در فهم مسائل سیاسی انتظار چندانی از او نمی‌رود، از بسیاری از مارکسیست‌ها که به نام عدالت دیکتاتوری به راه می‌اندازند، بسیار بیشتر است.

"اگر میان عدالت و آزادی اختیارِ انتخاب داشته باشم، آزادی را انتخاب می‌کنم. چرا که در جامعه‌ی آزادِ نا‌عادلانه، آزادیِ دفاع از عدالت را دارم، اما در جامعه‌ای که به نام عدالت، آزادیِ مرا گرفته باشند، اگر عدالت رخ ندهد، آزادیِ اعتراض را هم ندارم."

📙جامعه‌ی باز و دشمنان آن، کارل پوپر

#زن_زندگی_آزادی
#مرد_میهن_آبادی


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty


🔹پُرتره‌ی بلوچستان

این پُرتره‌ی مادر خدانور لجه‌ای است ـ ای کاش نامش را می‌دانستم. از آن چهره‌هاست که یک بار دیدنش کافی است تا همه‌عمر در ذهنت بماند. مادر بی‌پسر، یتیم‌تر از پسر بی‌مادر است. اما با اشک ما دردی از او و بلوچستان دوا نمی‌شود. سیستان و بلوچستان اشک پوچ زیاد دیده.

پیش از انقلاب، بهمن نیرومند، از دانشجویان مارکسیست مخالف شاه، کتابی به آلمانی نوشت تا اثبات کند شیوه‌ی توسعه‌ی شاه نامتوازن است. نوشته بود مردم سیستان و بلوچستان از بی‌غذایی چیزی شبیه کاه می خورند! در سفر شاه به برلین، نیرومند دانشجویان چپ آلمانی را راضی کرد علیه شاه راهپیمایی کنند. شهر پر شد از شعارهای ضدشاه؛ درگیری شدیدی رخ داد و آن سفر به کام شاه تلخ شد. بهمن پس از انقلاب مدت کوتاهی به ایران آمد و وقتی اوضاع را نپسندید رفت که رفت! مشتاق انقلابی بود که حاضر نبود در آن زندگی کند. نیرومندِ مارکسیست دوباره برگشت به آلمان کاپیتالیست و همانجا ماند! پس اشکی که برای سیستان و بلوچستان ریخت چه شد؟

اصلا کسی می‌داند راه حل فقر سیستان و بلوچستان چیست؟ نفت؟ نه! اگر ایران روزی دو میلیون بشکه نفت ۸۰ دلاری صادر کند و درآمدش را ـ با کسر ۲۰٪ هزینه‌های تولید ـ بین مردم تقسیم کند، به هر ایرانی، از جمله به هر بلوچ، روزی ۴۰ هزار تومان می رسد (با دلار ۳۴ تومانی). یعنی فقط می‌تواند یک شیر و بیسکوئیت بگیرد. نه! چاره‌ی ما فقط نفت نیست! البته نفت هم " بخشی از راه حل" است و کسانی که صنعت نفت را به این روز سیاه نشاندند، ثروت مردم را سوزاندند. اما چاره‌ی سیستان و بلوچستان این نیست.

پس راه حل چیست؟ راه حل «آزادی» است: «آزادی اقتصادی». دو گروه خیانت بزرگی به توسعه‌ی ایران کردند: یکی آن‌ها که نیم‌قرن در گوش مردم خواندند بین منافع طبقه‌ی متوسط و طبقه‌ی کارگر تضاد است و با این شعار کمر به نابودی طبقه‌ی متوسط بستند. و دیگری آن‌ها که با این شعار که «ایران کشور ثروتمندی است» ایران را منزوی و از تجارت آزاد محروم کردند!

مشکلات اقتصادی بلوچ و تهرانی هر دو راه حل یکسانی دارد: ثروت سازی. ایران باید در اسرع وقت بهترین روش تولید ثروت را به کار گیرد که همان «آزادی اقتصادی» است. سیاست به انحای مختلف اقتصاد ایران را اسیر کرده است. شعارهای ایدئولوژیک، پرونده‌ی هسته‌ای و آمریکاستیزی اقتصاد ایران را به دریوزگی کشاند. درمان معضل اقتصادی از تجریش تهران تا شیرآباد زاهدان (محله‌ی خدانور) «حداکثر ثروت‌سازی» است که راهش «آزادی» است. بنیاد همه‌ی آزادی‌ها «آزادی اقتصادی» است و معنای اول «آزادی» «آزادی اقتصادی» است ـ هر چند آن‌ها اصرار دارند آزادی یعنی لخت شدن!

✍مهدی تدینی


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty


📌مقامِ مافوق انسانیِ دیکتاتور در حکومت‌های توتالیتر

حزب کمونیست، استالین را به شخصیتی خارق‌العاده با قدرت مافوق‌ انسانی بدل کرد و او را تا مقام خداوندی ارتقا داد، گمان می‌رفت که استالین همه‌چیز را می‌داند، پس می‌تواند به جای همه بیندیشد و تصمیم بگیرد. او به هر کاری توانا است و در اعمال و رفتار خود فارغ از هرگونه خطا و اشتباه. بذر این اعتقاد طی سالیان دراز در وجود مردم کاشته شد.

مقام به استالین قدرت عظیمی بخشید و این امکان را به او داد نه تنها از هرگونه انتقاد مصون بماند، بلکه از نفرین‌های مردمانی که قربانی ناکارآمدی حکومت وی می‌شدند هم در امان باشد. زیرا هیچ یک از مؤمنان حتی فکر لعن و نفرین به خداوند را در مقابل سیل، زلزله، طوفان، قحطی و...نمی‌کند.

استالین خود واژه‌ی دشمن خلق را برای نخستین بار ابداع کرد.(از این عبارت به عنوان این‌که مردم صاحبان قدرت هستند استفاده‌ می‌شد. پس هرگونه مخالفت و اعتراض نوعی دشمنی با مردم به حساب می‌آمد و زندان، اخراج، اعدام و مصادره‌‌ی اموال را در پی داشت.)این عنوان به خودی خود ضرورت هرگونه پاسخ‌گویی در مورد خطاهای سیاسی را هم منتفی کرده بود...سیاست همیشگی استالین القای ترس به توده‌های مردم و سپس کنترل آن‌ها با استفاده از ترساندنشان بود.

استالین کسانی را به گرد خود جمع کرده بود که فاقد آرمان‌های اجتماعی بودند و تنها به مقام و جایگاه خود می‌اندیشیدند، با این حال اما استالین همواره از اتحاد آنان بر ضد خویش بیم فراوان داشت به همین دلیل در وجود آنان آتش نفاق و کینه‌توزی را شعله‌ور می‌کرد، زیرا خادمانی که با یکدیگر رقابت دارند هرگز قادر به توطئه و سوء قصد بر علیه فرمانروای خویش نیستند.

📙استالین، ادوارد رادزینسکی، ترجمه‌ی آبتین گلکار


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
📌استقلال اندیشه و شهامت مخالفت با جمع
🔹وقتی نظر همه مخالف شماست، آیا جرأت می‌کنید عقیده‌ی خود را بلند بیان کنید؟
▪️گوینده: رهام جابری

▫️ترجمه و تهیه: بورژوا


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty


🔹‌‌«انسان بی‌سایه»

از نظر آماری «انسان بی‌سایه» رایج‌ترین نوع انسان است؛ کسی که تصور می‌کند «تنها همان چیزی است که خودش خوش دارد باشد؛ نه انسان به‌اصطلاح مذهبی و نه کسی که لاف علمی‌بودن می‌زند استثنایی بر این قاعده به شمار نمی‌آیند». چنین انسان‌هایی «هیچ تصوری از بدی» ندارند و درنتیجه به‌هیچ‌وجه احساس گناه نمی‌کنند. آنان از این «امتیاز» شبهه‌ناک و درواقع بی‌جا برخوردارند که «هیچ‌گاه خود را از بابت فجایع اجتماعی و سیاسی «مقصر» نمی‌دانند». اینان از هیچ بابت مسئول نیستند و هرگز خطا نمی‌کنند؛ این‌گونه نابینا بودن نسبت به اهریمنی که در درون هر انسان جا خوش کرده هم ابلهانه است و هم زیان‌بار: ابلهانه است چون تنها ابلهان می‌توانند به وضع و حال طبیعت خویش بی‌اعتنا باشند؛ و زیان‌بار است چون «ما را از توانایی برخورد با بدی‌ها محروم می‌سازد».

هرچند انسان نمی‌تواند منکر رویدادهای هولناکی شود که رخ داده و همچنان رخ می‌دهند ولی همواره اصرار دارد که «دیگران» مرتکب آن‌ها شده‌اند. درواقع او باید اقرار کند که چون همه‌ی ما از نظر سرشت انسانی مانند یکدیگریم همگی در درون خودمان استعداد و تمایل انجام همان اعمالی را که دیگران مرتکب شده‌اند داریم. گرچه ممکن است از نظر حقوقی بی‌گناه باشیم ولی در واقع به‌دلیل سرشت انسانی خویش جنایتکارانی بالقوه‌ایم.

«رفتار بزهکارانه خواه نسل‌ها پیش‌تر رخ داده باشد یا امروز رخ دهد همچنان نشانه‌ی آمادگی و گرایشی است که همواره و همه جا وجود دارد... هیچ‌یک از ما از چنبره‌ی سایه‌ی جمعیِ سیاه انسانیت بیرون نیست.»

بدین‌ترتیب، «اقرار به وجود سایه» که برای انسان امروزی به معنی اقرار به وجود بدی در سرشت خویش است نه‌تنها یک مشکل فکری، بلکه معضلی اخلاقی است. و هرچند ممکن است صرفاً مسئله‌ای در ارتباط با رشد روانی شخصی به نظر رسد ولی درواقع و درعین‌حال مسئله‌ای اجتماعی است؛ همین که فرد به نقشی که ناخودآگاهش در جریان‌های اجتماعی و سیاسی بازی می‌کند اقرار نماید نسبت به ساخت و سلامت روان خویش حتی بیش از پیش احساس مسئولیت خواهد کرد.

📗یونگ و سیاست: اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی کارل گوستاو یونگ، ولودیمیر والتر اوداینیک/فون فرانتس/ماری لوییس، ترجمه‌ی علیرضا طیب


📍در سنگر آزادی
@InTheStrongholdOfLiberty



20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

1 466

obunachilar
Kanal statistikasi