#۳۷
به کمکش رفتم و شیلنگ قرمز آب را از دستش گرفتم.
_سلام ننه گلاب بدش به من واسه تو سخته.
چادر سفید و گل ریزش را که دور کمرش بسته بود، باز کرد و روی سکوی سیمانی جلوی ورودی اتاق نشست.
_سلام ننه، تو هم خستهای بذار بقیهش رو شادی و مادرش میشورن.
آستین اونیفرم را بالا زدم و با دقت شروع به شستن قطعات بزرگ گل کلمهای داخل آبکش کردم.
_تا اونها بیان من میشورم. وقت خوردنش شریکم، زشته وقت انداختنش کاری نکنم.
دستش را به ساق پایش کشید و گفت:
_پیر بشی جوون.
ننه گلاب ما را باش که چه خوش خیال بود! خبر از دل پیرم نداشت که میگفت پیربشی جوون...!
صدای زهرا خانوم مرا از پرسه در عالم وهم و خیالم بیرون کشید.
_دخترم بقیهش رو بذار واسه من. تو خستهای.
دستانم که آب از آن میچکید کنار پایم آویزان شد. راست میگفت؛ خسته بودم.
_میخواین بمونم با هم تمومش کنیم؟
زهرا خانم در حین بستن چادر نماز کهنهاش دور کمرش، گفت:
_نه مادر خودم تمومش میکنم. تو برو شادی منتظرته.
قبل از رفتنم آخرین نگاهم را به پدرم انداختم... سرش را به دیوار پشت سرش چسبانده و چرت میزد... دنیا جای قشنگی نیست، حداقل برای من و امثال من نیست.
به پشتی قرمز درون اتاق تکیه دادم و چندین کام سنگین از سیگار گرفتم.
دو اتاق با یک پستو و آشپزخانهای که درون راهرو بود... ساختار داخلی اتاقشان درست شبیه به اتاق ما بود با این تفاوت که منقل و انبر نداشت و فرشهایش از حرارت زغال کِز نشده و سقفش از دود سیاه.
زندگی بدون پدرم و اسباب و تعلقاتش زیباتر میشد، نه؟!
_دم پختک پختم واسهت فرنگی که انگشتات رو با انگشترش هم قورت بدی.
صدای شادی بود که از پشت دیوار حائل میان راهرو و اتاق شنیده میشد.
سیگارم را گوشهی لبم جا دادم. دستانم را بالا آوردم و جلوی چشمانم نگه داشتم. انگشتان بلند و استخوانی با ناخنهای چهار گوشهی بدون لاک و پوست خشک و زبر.
زن کاپیتان دستش چه شکلی بود؟ تصورش راحت است خب... ناخنهای مانیکور شده و براق با پوست نرم و خوشبو که کلی پول بابت لوسیون و کرمهایش هزینه میکند.
گفته بودم دنیا جای قشنگی نیست؟! حال میگویم؛ دنیا جای قشنگی برای امثال زن کاپیتان است د هم چنان برای من و امثال من نیست.
شادی سفره کوچک را وسط اتاق پهن کرد و برای آوردن مابقی وسایل دوبار به راهرو برگشت.
سفره که تکمیل شد، کمر شلوار دامنی زرد رنگش را کمی بالا کشید و موهای پر پشت تا روی شانهاش را پیچید و پشت سرش توی کلیپس جمع کرد. آن طرف سفره چهاز زانو نشست و گفت:
_چرا نکشیدی؟ بشقابت که هنوز خالیه؟
فیلتر سیگار را درون پاکتش انداختم و چهار زانو با فشار دست روی فرش، خودم را تا نزدیکی سفره جلو کشیدم.
_پروانه حالت خوبه؟
@sara_raygan