https://t.me/sbzbashهمون دختری که بدنش بوی عطر دست ساز سیب میده و لابه لای بافت موهاش گل های بابونه و همیشه بهار میزاره.
شغلش بغل مجانی برای کافهی گرین گاردن محلهی قدیمی ولی محبوبشونه ...
به این صورت که سفید ترین پلیورش رو میپوشه و میزاره خورشید روی صورتش لکه های روشن به جا بزاره.
زنگوله ی دلفینی کافه رو به صدا درمیاره و روی صندلی چرم نسکافه ای رنگش میشینه تا حال آدمای اونجا رو بهتر کنه ... گاهی اوقات با ته مونده های مواد غذایی پیتزا های عجیب و غریب درست میکنه و برای پیرزن کاتولیک همسایه میبره تا لبخند رو به لب های ترک دارش بیاره ...
ازش پرسیدم همین؟ سناریوی توی مغزم برای تو فقط همین بود؟
خندید ...
+ مگه تو از زندگی چیزی بیشتر از خوشحالی میخوای؟