زندگی یه هشت پا


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


📮صندوق پست :
https://t.me/BiChatBot?start=sc-489154-UkNOWqV

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri




بای بای


من دیگه برم. اگه خواستید میتونید از روزتون بهم توی ناشناس بگید.


من میگم و دنی میگه و این ربان ادامه داره ...


اگه شما هم کرج زندگی میکنید. خواهش میکنم برید پیشش و ازش خرید کنید.
درست توی مرکز چهارراه طالقانی. کنار لوازم آرایش عسل بانو میشینه ، گاهی یکم جابه‌جا میشه ولی معمولا اونجاست ...
لطفا یک بسته کبریت از اون اقا بخرید.


مرد کبریت فروش رو هم دیدیم. یکی آدمایی که باعث میشه من بخوام گریه کنم. یه مرد جوون که روی یه صندلی میشینه و بسته های کبریتش رو مرتب دورش میچینه. گدایی نمیکنه ، نفرین و آه ناله سر نمیده.
با یه لحن مودب همیشگی میگه : لطفا یک بسته کبریت از من بخرید.
دقیقا با همین ریتم!
اگه نزدیکش بری و بگی کبریتا قیمتشون چنده؟
میگه من بخواطر مشکلات شدید جسمی مجبورم اینارو گرون تر از حد معمول بفروشم. خیلی عذر میخوام...
عذر خواهی میکنه!! این دنیا یه آشغال عوضی بدون عدالته و اون مجبوره عذرخواهی کنه!!
کاری از دستم جز خرید ازش و پر کردن جعبه کبریت خونه تا خرخره برنمیاد.
دختر گلگلیم ازش خرید کرد.
بهش گفتیم روز خوبی داشته باشید. توی دلم یه چیزی می‌پیچید ... واقعا میتونه روز خوبی داشته باشه؟


میدونید من زندگی همچین شادیم ندارم. ادمای زیادی نیستن که به من وابسته باشن ، چه احساسی و چه چیزای دیگه و معمولا چیزای زیادی باعث خوشحالی یا ناراحتیم نمیشن.
ولی خب ... یه تفکری دارم که طی مدت زیادی توی مغزم به وجود اومده ، اونم اینه که اگه من زندگی شادی ندارم پس دلیل نمیشه برای شاد کردن آدمای دیگه دست روی دست بزارم.
شاید حرف من باعث بشه اون دختر یه کوچولو ، فقط یه کوچولو حس خوب پیدا کنه.


جایی که میخواستم ازش رینگ بخرم حال و هوای بی روحی داشت. دوتا دختر جوون ، با چهره خسته و ساندویچای نصفه نشسته بودن و با بی حالی به پیشخون نگاه میکردن.
+ ببخشید رینگ مشکی دارید؟
صداش وقتی گفت : ( آره داریم , بفرمایید ) خیلی خیلی خاکستری بود.
دلم گرفت‌. چی باعث شده که توی یه همچین روز قشنگی که هیچوقت هم قرار نیست تکرار بشه ، یه نفر اینقدر غمگین باشه؟
به چهرش خیره شدم ... موهاش توی باد تکون میخورد ، خرمایی روشن بود ، چند تا تار طلایی داشت ، چشماش گربه ای بود و خط پلک قشنگی داشت. گونه های لاغرش چهرشو خیلی بامزه کرده بود ...
_ چقدر شما خوشگلی!
چشماش گرد شد ، سرشو چندبار تکون داد و با ناباوری گفت : بامنی؟
گفتم اره ، خیلی خوشگلی
_ اما موهام الان نامرتبه ... ارایش ندارم ، به خودم نرسیدم.
+ ولی بازم خیلی قشنگ بنظر میرسی ، موهات توی باد تصویر قشنگی داره ...
خندید. گونش چال داشت ، تا قبل از این نمی‌تونستم ببینمش. توی آینه خودشو نگاه کرد و دوباره خندید ، موهاشو صاف کرد و با یه نگاه مهربون دوباره بهم خیره شد ، انگار ذهنش داشت ازم یه تصویر دیگه میساخت.
وقتی داشتم رینگ رو تست میکردم بهش راجب این گفتم که اگه جای انگشتامون شاخه و ریشه داشتیم چی میشد؟
بهم گوش داد و با یه لحن خوب خداحافظی کرد ...


خریدمش :)


فقط چون نگاه کردن بهش حس خوبی داره ... یکی از آرزوهام یه آدم خوش ذوق و بیکاره که بشینه کنارم و با کلی خوراکی و موسیقی شروع کنیم به ساختن پازلای ۱۰۰۰ تیکه و بیشتر ...


یه خودم قول دادم یه روزی برم و روی دیوارای تنها نقاشی بکشم ... شایدم یه نمایشگاه نقاشی دیواری راه انداختم ، هرچند احتمالا تنها بازدید کنندش خودمم ...


بهش میگم Freedom Wall.
لابلای یه عالمه مغازه رنگی رنگی گیر کرده و یه فضای خالی و تنها رو به وجود اورده. هیچکس حتی اونجا دست فروشیم نمیکنه ...
وقتی اومدیم کرج فقط یه دیوار بی رنگ و رو با نرده های فلزی بود ... یکم بعد جوونه ها به سختی ازش بالا رفتن و حالا دارن به سطح زمین میرسن. جوونه های کوچیک و با ارزش من ... بالاخره سبز شدن و دارن از زندانشون فرار میکنن.


گفتم تورتو؟ اینجا چیکار میکنی؟ کی رفتی توی کتابا؟مگه قرار نبود تا همیشه و همیشه دوست خیالی من باشی؟
ترسناکه ... اینکه انیمیشنای قشنگ گسترده میشن ، میرن توی کتابا و من همش فکر میکنم نکنه کسی قدرشونو به اندازه کافی ندونه؟ نکنه بهش بی علاقگی نشون بده؟ اخه گناه دارن ...


قرار بود با دختر گلگلی بریم بیرون تا من برای رینگم که رینگ دیگه بخرم که تنها نباشه.
براش جالب بود. وقتی به گربه ها سلام میدادم تعجب میکرد. وقتی از یه دیوار خراب و پیچکاش عکس گرفتم شگفت زده شد. بهم گفت کاش منم طرز فکر تورو نسبت به دنیا داشتم. غمگین شدم ... این طرز فکر نتیجه‌ی صفحات خالی یه دفترچست~


ادامه میدم~




شمارو نمیدونم ولی جدا اینکه به این نکات اهمیت نمیدم برام جالبه! انگار مغزم این آپشن رو نداره!
هنوزم کسی نتونسته روش نصبش کنه ، بیخیال. من که راضیم.


نزارید بگم که لباسو از رو پوشیده ... نزارید بگم!


خوشحالم که دختر گلگلی مذهبی متعصب نیست.


اونقدرام بد نبود. نه خب جدا بد نبود. آروم و لذت بخش بود. همیشه تمام مهمونایی که برام میومد یا معشوقم بوده یا دوستایی که از جنس و تفکر خودم بودن.
اینبار یکی دیگه کنارم نشسته بود و پیتزا با دوغ!! میخورد. از همون قشری که هیچوقت نتونستم شبیهشون باشم ولی ازم انتظار میره که باشم.

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

58

obunachilar
Kanal statistikasi