-ذهنی آکنده از افکار خونین.
بویی که مشامش را مست کرده بود شرابی از خون بود و چشمانش زخمی از برندگی بیش از حد اجسام اطرافش.
روحش فریاد میکشید و جسمش را به لرزه می انداخت اما غریبه ای که در سایه ها بود مانند عروسک خیمه شب بازی او را بازیچه هوس خود کرده بود.