جن شناسی و داستان عروس دراکولا


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


مترجم کتاب و رمان
پارت گذاری روزانه
نظرات💥 و تبادل💫👇
@maryam2099bot

مترجمین: #MARYAM_R و #RAHIL_B➿

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


#جن_شناسی



#پارت_43



جواب داد: آره!

چه شیاطینیو سعی کردین به ذهن بکشین؟

 تکرار کرد: من نمیدونم من فقط چندتاکارو ساده انجام دادم آیینایی که میتونستم درک کنم و وسایلشو داشتم.

هرچند وقتی اون کارارو انجام دادم هیچ اتفاقی نیفتاد.

پس دیگه تکرارش نکردم گاهی اوقات جوابا روزها هفته ها ماه ها و حتی سال ها بعد میاد

اد بهش گفت:  لطفا از چیزایی که طی این هفته براتون اتفاق افتاده بگین .

مگ گفت: دو بار اتفاق افتاد

اد پرسید وقتی اون اتفاق افتاد کی اینجا بود!

مگ جواب داد: جوئل ارین و من اولیش پنجشنبه گذشته بود.

پدر و مادر به خونه دوستاشون رفتن بودن.

ما تو خونه موندیم روز بعدش مدرسه بود ارین و جوئل قبل من تو رختخواب بودن من دوش گرفتم و برای مطمئن شدن از قفل بودن درا به طبقه پایین رفتم.

رادیو رو هم خاموش کردم چراغای طبقه پایینو  قبل اینکه به طبقه بالارو هم قبل اینکه برگردم خاموش کردم!

وقتی به اتاق خوابم رسیدم صدای دوش حمومو شنیدم.
اولش بهش توجه نکردم ،اما چند دقیقه بعد به سالن پایین رفتمو دیدم که همه شیرای آب باز بودن.

من اونارو خاموش کردم صدای رادیو شنیدم
چراغام روشن بودن!

داد زدم کسی اینجاست؟

اما کسی جواب نداد رفتم بالا قبل اینکه دوباره به طبقه پایین برم به اتاق ارین نگاه کردم. اون خوابیده بود،،

به اتاق جوئل نگاه کردم اون هنوز خواب نبود. ازش پرسیدم که تو رادیورو تو طبقه پایین روشن کردی؟

جوئل: نه

 من رفتمو برای بار دوم چراغا و رادیورو خاموش کردم!

وقتی به طبقه بالا برگشتم دوباره صدای آب حموم میود

!این باعث عصبانیتم شد چون مطمئن بودم که جوئل این کارو میکنه.

وقتی به طبقه پایین رفتم حموم رادیو همه چراغ ها در طبقه پایین دوباره روشن بودن!

به اتاق جوئل رفتم

جوئل: کسی تو خونست؟!

اد:  صدای رادیورو شنیدی؟

 جوئل:اره شنیدم اما در موردش فکر بدی نمیکردم.

اد: تو آبو روشن کردی؟

جوئل: به هیچ وجه من اصلا از رختخوابم بلند نشدم.
اد گفت : خوب ، مگ ، لطفا ادامه بده!!

از طبقه بالا میتونستم صدای رادیورو بشنوم

پس دوباره طبقه پایین برگشتم فکر کردم پدر و مادرم ممکنه امده باشن.

وقتی به اونجا رسیدم شماره گیری رادیویی به خودش به تنهابی عقب و جلومیشد همونجا ایستادم و


#جن_شناسی


#پارت_42


وقتی که صبح وارن ها از کلیسا برگشتن

 لورین بلافاصله با خوانواده فاستر تماس گرفت.

خانم فاستر تو زنگ دوم  جواب داد!

لورن براش توضیح داد که شب قبل دیر رسیدن و......


زن تو جواب گفت: داشتم کار میکردم ولی نصف شب زنگ نخورد.

چون من منتظر زنگتون بودم. مشکل تلفن زنو بیشتر ناراحت کرد!

بعد ردو بدل کردن ساعت و محل قرار تماسو قطع کردن

 وارن ها دو ساعت قبل ظهر به خونه خوانواده فاستر رسیده بودن

یه خونه معمولی تو یه قطعه جنگلی بود که این خوانواده حدود سیزده سال اونجا زندگی کردن!

بعد از ظهر همه خانواده  اونجا بودن.

( ال فاستر ) یه جوون به نظر سی و پنج ساله بود.
همسرش که با اد و لورین تلفنی حرف زده بود اما او نظاهرا مایل بودو ناراحت اونا شاهد این پدیده ها نبودن.

سه  تا بچه دارن:
( ابی ) پانزده ساله
( جوئل ) چهارده ساله
( هانا ) یازده ساله

وقتی که لورین داشت ازشون میپرسید اد تجهیزات ضبط خودشو روی میز که نزدیک بود قرار داد اجازه راه رفتن تو خونه روگرفت.

وقتی وارن ها باهم کار میکنن ، لورین معمولا بصیرتمندانه محلو بررسی میکنه اد با خانواده مصاحبه میکنه

 از زیرزمین شروع میکنه و به بالاترین طبقات میره تو هر اتاق خونه صبر میکنه از اونجا که روشن بینی توانایی حسی مثل استپنج مورد دیگه، براش دیگه امکان پذیر نبوده که نفوذ روانی خودشو انکار کنه میتونه از دیدن یا شنیدن امتناع کنه.

پس اگه حضور روحانی تو یه خونه وجود داشته باشه احتمال اینکه لورین متوجه حضورش بشه  عالی میشه

وقتی که از اتاق بیرون امد ، اد یه مصاحبه گسترده رو شروع کرد.

هم آقا و هم خانم فاستر هردو گفتن که هیچ کدوم متوجه نشدن یا چیزایی که بچه هاشون دیدن رو ندیدن

گفت: اما من تصور میكنم

مکث کردو ادامه داد که اینا احتمالا تقصیر منه حداقل از اون چیزی من در موردش میدونم موضوع اینه که.

مگ همیشه به
غیبت
جادوگری
 جادوها علاقه مند بوده

استیک جور چیز كتابخونه كوچكي داره اما هيچ كدوم از كتابا در حد فكرش نبودن.

پس کریسمس گذشته من یکی از اونارو با عنوان شیاطین برای هدیش خریدم.

من صادقانه فکر نمیکردم چنین چیزی اتفاق بیوفته

اد :خوب

رو به مگ کردو گفت:  میشه کتابتو نشونم بدی؟
دختر جواب داد: طبقه بالاست

باهم رفتن و در حالی که کتابو ورق میزد دخترک شروع به توضیح دادن کرد

این روش چگونگی حدس زدنو توضیح میده چیزی حدود هفتاد و پنج شیطان مختلف این آیین صحیحو میگن و چیزی که بعد انجام این مراسم پرداخت میکنین توضیح میده.

 شما هیچ کدوم از آیینارو انجام دادین؟"


دوستان مترجم رمان داستان عروس دراکولا متاسفانه براش مشکلی پیش امده و نمیتونه تا زمان نامعلومی ترجمه کنه
ممنون از همراهیتون🙏🏻🗣🌸🌺🐾


#جن_شناسی

#پارت_41


کتابی برای کریسمس

اواسط ماه مه [ 1978 ] گل نرگسا رشد کرده بودن
اما هنوز بهار نرسیده بود وارد کانکتیکات شدن لورین میخواست شنبه رو اونجا بگذرونخه!!

سیزدهمین کاشت کلئوس تو باغ حیاط خونش بوده اما باد شدید سراسر ایالت بودو پنج روز باران شدید باریده بود.

آب و هوا پایان مناسبی برای این هفته بود هیچیش سر جاش نبود
تنشا از اوایل ماه روی لورین بود و میدونست که  اتفاقی قرار بیوفته.

با ضربه های شدید بارون به خونه وارن ها اونارو خونه نشین کرد

بعداز ظهر همون روز شروع به برنامه ریزی سفر آیندشون به انگلیس  کردن کار اونا معمولا اونارو به انگلستان میبرد!

اونا تخصص اضافیشونو از سایتای تحت تعقیب انگلیس بدست اوردن!

پس تو ماه ژوئن برای سخنرانی هیئت ملکه الیزابت دوم جایی براشون رزرو شده بود!

.......

اونا بعد از امدن به انگلیس دو روز تو لندن گذروندن با بی بی سی مصاحبه کردن بعد به ( یورکشایر؛ ادینبورگ ) سفر کردن ارتفاعات ( اسکاتلند ) نزدیکی ( لوخ نس ) و ( استون هنج) قبل از برگشت!
 ژوئیه به ( ساوتهمپتون ) برای سخنرانی در مورد گذرگاه رفته بودن!

مجبور شدن بعد از ظهر برنامه هاشونو تو انگیلیس فشرده ادامه بدن  وارن ها شب برای شام نیمهای شب به خونه رسیدن!

لورین تماسای باقی مونده تلفنو مرور کرد: پیامی از طرف یکی از دوستانشون تو لس آنجلس داشتن!

بعدی از طرف دخترشون جودی از تعطیلات تو ویرجینیا تماس گرفته بود

 بعدی درخواست یه جوون برای قرار ملاقات با اد!!

 بعدی صدای یه زن ناشناس: من امیدوارم که شما بمیتونین صدامو بشنوین!

اسمم من  ( فاستر )،،،،،،( سندی فاستر ) اون با صدایی که به سختی کنترل شده بود

گفت: بچه هام آسیب دیدن و ... و ... تعقیب میشن...تردید ، و کسی یا چیزی تو خونه طبقه بالاست  تو یکی از اتاق خواب های بچه ها لطفا به محض شندین صدام باهام تماس بگیرید !

احتمالا میتونین بهم کمک کنین


اد و لورین وقتی که اون زن مضطرب داشت حرف میزد تو سکوت گوش دادن!

آدرس و شماره تلفنش ساعت [12:40]  صبح بود ، لورین بلافاصله سعی کرد که دوباره تماس بگیره.

وقتی که پرونده ای فرستاده میشه!

اد توضیح میده که ما بلافاصله با فرد یا خانواده تماس میگیریم مشکل اگه لازم باشه وارد پرونده بشیم ما پیشنهاد کمک بهشونو میکنیم ما به خانواده میگیم که برای وقتی که میزاریم پولی نمیگیریم!!!

اما باید برای هزینه های اساسی [مثل بلیط هواپیما اتاق های هتل و


#جن_شناسی


#پارت_40


اد :کار ما اینه که اطمینان بدم که مردم آسیب ندیدن از نظر جسمی و نظر ذهنی و جلوی پدیده هارو بگیریم یا کسیو تو درست رس بگیریم که میتونه.

وقتی اهریمن درگیر شه درآخر روحانیون از نظر من روانپزشک  به نظر میرسه فقط نگرانه دفترچه یادداشت خودشونو.

معمولا درحال تحقیقه چون بهش اعزام شده وجود داره یا اون در حال کار روی نوعی کمک هزینه  به مردم مثل افراد نگاه میکنه منبع مشکلو کار او اینه که به همون تعداد ذکر و ضبط کنه اتفاقت تا اونجا که میتونه!

و اون خوشحاله و بهتره به عقب برنگرده مافوق با این توضیح که شبحی پشت این آشفتگیه!

من با ایما مشکل ندارم.

من به عنوان یه محقق روانی وارد پرونده ای میشم

اد:  من وارد میشم و انتظار ندارم فعالیت روحی پیدا کنم. اگه راضی باشم که هیچ روحیه ای درگیر نیست میرم.

من به عنوان یه شیطان شناس فقط علاقه مند هستم به اتفاقات ماورا الطبیعه اگر طبیعی باشه موضوع من نیست.

طبیعی فعالیت بی هدف ادامه پیدا میکنه و سرانجام خودشون میشه.

اما ماورا  الطبیعه اختلالات به یه دلیل اتفاق میوفته

دانشمندان ماه ها باید اونجا باشن یه سایت دلهره آور!
هیچ اتفاقی قابل آزمایش نیست.

و بعد من یه صحنه میام بعد از ظهر با اشیا مذهبی اون چیزی که اونجاست تحریک میکنم و درست مقابل شاهدان همه جهنم از بین میره! این اتفافات غیر طبیعین

شما باید فراتر از کتاب علمی برین تا جوابو اینجا پیدا کنین.


لورین :  ما تو کارمون فقط بهش علاقه نداریم  همونطور که دانشمندان سختگیر تمایل دارن. اساس کارمون با مردم چون بیشتر اوقات فعالیت روحی سمت مردمه.

خوب وارد پرونده ای بشین که خانواده مدتی محاصره بودن.

غالبا
پلیس
روانشناسان
روانپزشکان
به این افراد گفتن که اونا تصور میکنن یا حقیقتو نمیگن.

 اینو میگن چون اونا پدیده های روحیو درک نمیکنن یا نمیخوان درک کنن!

با توجه به تجربیاتمون چیزای متفاوتیو میبینیم. مردم عادی تو دام وحشت واقعین ما اونارو رد نمیکنیم

بهشون میگیم تعادل ندارن  یا به اونا میگیم که پیش از حد واکنش نشون میدن
ما ازشون میپرسیم چرا احساساتشون انقدر زیاده

میدونید گاهی اوقات افراد تو یه پرونده همه چیزو کنار میزاریم روز طولانیو سپری میکنیم


و بعد اواخر شب به خونه میاییم تا فقط از خونشون محافظت کنن چون میدونیم که خالی از سکنست تو مواقع دیگه برای زندانی شدن به مردم ظلم میشه

نمیشه تو خونشون برید و یا نمیتونین هرگز بیرون بروین این  رفتار طبیعی نیست.

اد :  یه مثال براتون میزنم!

 وقتی مجبور شدم کلیدارو از ( جورج لوتز ) بگیرم
 برای رفتن به خانه( آمیتیویل ) جورج هیچ کس نیومد نزدیک  خونش نیومد!

ایه مرد بزرگ تنومند و که کمربند قرمز کاراته یه نیروی دریایی سابق!

اونابه چیزی که اونجاست احترام نمیزارن قبل از وارد شدن  به خونه آمیتیویل نگاه جورج این بود که مرده و نمیتونه به چیزی آسیب برسونه.

اون شب که بهم دست داد ازش پرسیدم تو خونه چی دید؟

تو چشمام نگاه کرد و گفت: آقای وارن ، شماباور میکنی چی دیدم؟!

اد : این جنبه مردمه اما این اتفاقات وجود دارن و مهم هستن

 من به عنوان یه متخصص شیطان دنبال انواع خاصی از فعالیتام این وظیفمه و متخصص تعیین اینکه یه عامل خارجی وجود داره یا نه.

اگه یه هوش پشتش وجود دارهدفعالیت ذهنی فوق العاده طبیعیه

اما چطور وارن ها میتونن بفهمن که واقعا اطلاعاتی پشت این اطلاعاته آشفتگیه وقتی عامل خارجی نامرئیه؟؟؟؟


#جن_شناسی


#پارت_39


تحقیقات روانشناختی بیشتر از این [ 1300 ] ساعت از این فیلمو فیلم برداری کردن

اتفاقات در جریانه.
بی بی سی کاملا جداگانه از این پرونده فیلمبرداری کرد ظاهرا برای یه مستند تلویزیونیش.

اتفاقات واقعا وجود دارن!
به همین دلیله که میگیم یا شما میدونین یا نمیدونین که این اتفاقات روح وجود دارن اگر نمیدونین برین خودتون تحقیق کنین اما به من نگین که بهش اعتقادی ندارین!

چون ارواح  اینو بهتون ثابت میکنن!
 موردایی هست که به شما ارائه داده میشن و شما کاملا تعجب میکنین و باور نمیکنین چنین چیزی اتفاق افتاده باشه

 علیرغم حجم گسترده  و زیادی از شواهد که دانشمندان و محققان دیگه دراختیارشون دارن


 واقعا در موقعیتی نیستن که قضاوت کنن که این فعالیتا وجود دارن یا خیر!
عواملای که به خاطر روح بوجود امده به همین دلیل!
مناسبترین نقش برای علم تو مطالعه ماورا الطبیعه نشون دادن واقعیتای عجیب ارواح نیست.

چون توجیهات طبیعی میتونن برای فعالیتهای غیر معمول تو یه خونه پیدا شن

سو تفسیر بد
سو شناسایی بد
توهم برای بسیاری از فعالیت های فوق طبیعی گزارش شده

اد:   یک سری از تصادفا ممکنه منجر به این بشه که یه خانواده به این نتیجه برسن که روح افراد دیگه ممکنه صدای روحو بشنون وقتی که بلندگوی ( Hi-Fi )  اوناست برداشتن امواج رادیویی به تنهایی خرابی سیم کشی خونه باعث روشن شدن چراغ ها میشه سوسو زدن یا لوازم خونگی هنگام پر شدن مدارها از کار میافتنه

و مردم باتمایلات ( پارانوئید ) برای براورده کردن تخیلاتشکن هر فعالیت غیرمعمولیو به دست میاورن.

خیلی از اوقات مردم یه داستان ترسناکو میخونن یا یه فیلم ترسناک تماشا میکنن وخودشونو جارو کردن طی چند هفته این افراد به این باور میرسن که یه روح تو زیرزمین یا خون آشام تو اتاق زیرشیروونیه و نمیتونین اونارو  متقاعد کنیندر غیر این صورت

پس اونا به اصطلاح متخصص استخدام میکنن تا وارد بشن و خودشونو از شر { شبح } خلاص کنن.

این متخصصا وارد خونه میشون با لباسای جادوگرا رژه میرون و به راه میافتن

دود سیگار از یه مغازه سحر و جاد
و خواندن یه دسته از مامبو ، جامبو
وبه طور کلی اجرا

 و بعد اونا هزاران دلار بابت هزینه دریافت میکنن خدمات غیبی ارائه شده این کاررو ادامه میده تا زمانی که اونا آخرین سنتو بیرون بزنن از این افراد فقیر من یکیشونو میشناسم که  از این نوع جعل کننده ها هستن

شايد توضيح اصلي و اساسي مشروع براي اقدامات عجيب و غريب تو يه خونه باشه
( سایکوکینزیس ) قدرت ذهن برای آسانسور یا از راه دور بردن اجسام کوچک استفضا.

 هممونطور که گفته میشه ناشی از انتقال انرژی روانی به اشیاء به طور معمول کسی که این انرژیو از دست میده

تحت تأثیر فشار زیادی قرار داره.

بچه های  ناامید یا عصبانی اغلب منبع فعالیت
فعالیت هستن

هرچند روانشناسی غیر معمول ممکنه شبیه اتفاقای ارائه شده باشن

اد نشون میده: درمورد روح به ندرت شامل وزنایی بیشتر از یه کیلو  میشه

 هنوز هیچ آزمایشی نشون نداده که ذهن بشر قادر به حرکت وزنی ازبیش از دو کیلو باشه در عوض ارواح اهریمنی مرتبا وسایل خونه رو منتقل میکنن یا وسایلی که برای بلند کردن نیاز به دوتا مرد قوی داره رو به راحتی به حرکت در میارن

 اد ادامه داد : گاهی اوقات دلایل جسمی روزمره برای حرکات عجیب وجود داره!!

 مثل اختلالات مغناطیسی یا زمین شناسی تو منطقه ای که عجیب ( استحرکات ) گزارش شده!

برق نیروهاییک بوجود میاره  تعلیق گرانش یا سایر اثرات غیرمعمول تو نزدیکی دیوارا.

تخته برق گرمایش میتونه الکتریسیته ساکن تولید کنه که ممکنه پلاستیک سبکو جذب یاسوار کنه


#جن_شناسی


#پارت_38


با ارائه توضیحات روانشناسی تخصصی دکتر  ( تانوس ) و باقی مهمونا ارائه میدهن این قضاوت که بیشتر اتفاقات ناشی از روان پریشی افراده!!

 قدرت ذهن درمورد ماده!
 پدر ( ترابولد ) و وارن ها با توضیحات اونا موافقن همینطور هشدار میده که بعضی از فعالیت ها توسط یه آژانس خارجی بوجود میاد.

و اضافه کردن که دست کم گرفتن اتفاقات غیرمعمول یه کار احمقانست اگر خطرناک نباشه خونه به ویژه اونایی که ممکنه ریشه اهریمنی داشته باشن.

توی جمعیت پرسیدن : وارن ها لطفا پرونده ( آمیتیویل ) رو بیشتر توضیح بدین


جواب داد: این یه حقه نیست و اتفاقات دلخراش وخارق العاده گزارش شده توسط اصولی که تو این پرونده بودن نشون دهنده ( استراتژی ) اهریمن بوده.

پدر ( ترابولد ) اطمینان میده : با این وجود نباید زیاد مشتاق بود باور خیلی از مخصصانمون اینه که همه واقعیتای عجیب و غریب  ریششون طبیعیه.

این فیلم خوب پیش رفت! با این وجود اصلا به بررسی اهمیت و عمییق اون چیزی که پشتشونه اشاره نکرده.


هنوزم  وقتی که برنامه ( دیوید ) تموم شد
روبه دوربین صحبت کرد! و از همه تشکر کرد برای این شب جالب!

برای بیننده هر چند که حالا تحت درمان با سرگرمی سبک تو همون کانال خیلی از سوالا طولانی وجود داشته.

نقش چیه؟
علم تو مطالعه ماوراالطبیعه؟

پاراپسیولوژی چیست؟

 محدودیت های رویکرد علمی به پدیده های روحی کجاست؟

متخصص ( پاراپسیکولوژیست ) و بخش شناس مطمئنا اد و لورین وارن اولین کسای هستن که همه این موارد عجیبو توضیح میدن حرکات و فعالیت ها کار ارواح نیست چه برسه به شیطان

اد : خیلی از اوقات توضیحات طبیعی برای اتفاقات عجیب تو یه کشور وجود داره !
خونه!

به عنوان مثال دانشمندا قادر به اثبات بیشتر شک هستن.

اما اشتباهه معتقدن که مشروعیت اتفاقات روحیه در نهایت به موارد زیر بستگی داره

حکم مئسسه علمی.
ماوراء طبیعی علمی نیست موضوع ، فی نفسه؛ اعتبار اونو تنها با تجزیه و تحلیل علمی نمشه تعیین کرد.

درسته ،فعالیت های روحی تو فیلم و سایر دستگاه های ضبط،  ضبط شدن، اما موضوع خیلی بیشتر اتفاقات قابل دیدنه.


همینطور که اد یادداشت میکنه شواهد تو این زمینه کم نیست!!!! کسانی که با این کار سر و کار دارن امروزه و روز ماورا طبیعی میدونیم که اتفاقات اونجا وجود دارن

بدون شک درموردشون پس وقتی مردم به من میگن اونا به روح و ارواح اعتقاد ندارن
اون چیزی که نیروها واقعام بهم میگن اینه که اونا با اطلاعات موجود این زمینه آشنا
نیستن!


با این وجود  شواهد وجود دارن و باید مراقبت بشن در واقع خیلی از اونا تحت شرایط سختی جمع آوری شدن که باعث میشه خیلی از موردا دیگه علمی باشن
تحقیق و مقایسه رنگ پریده به نظر میرسه.

به عنوان مثال ، پرونده  ( Lorraine )  ما شروع کردیم  به تحقیق تو تابستان گذشته [1978] در ( انفیلن ) انگلیس جایی که روح غیرانسانی بوده اتفاقات داشتن پیشرفت میکردن.

حالا شما نمیتونین تهدیدآمیز خطرناکو ضبط کنین فضای تو اون خونه کوچک واقعا  این کار سخته.

اما شما میتونین فیلمبرداری اجاره کنین حمل و نقل از راه دور و مادی سازی افراد و اشیا که در حال وقوع بودن صدها ساعت ضبط شده از نوار ساخته شده  ( استاین ) صداهای روح با صدای بلند در اتاق صحبت میکنن.

[در پیوند ماورا اطلس به ( Enfield ) این صداها در تاریخ 16 ژوئن از رادیو  ( WVAM ) ( پنسیلوانیا ) پخش شد.[ 1978 ] من زبان رذیبانه صداهاییو که موقع وارد شدن به اتاق استفاده میکردم با اونا تکرار نمیکنم

 اما تا وقتی که ما آنجا بودیم ، انجمن ( بریتانیا ) برای


#جن_شناسی


#پارت_37



 بلافاصله خودشون با آب مقدس برکت داد.
و میگه که :  من تاحالا  تو یه خونه جن زده کار نکردم.

برای مردم سخته که وجود چیزیو بپذیرن که ندیدن

اد میگه: با این وجود ندونستن اجازه اینوداد

روحیه منفی برای وارد شدن به زندگی سه جوون بی احتیاط بشه که اگر اونا میدونستن که همچنین روحیه های شومی وجود دارن

خیلیا معتقدن که مفهوم کلی ارواح غیر منطقیه یا بی اساس اونا میگون که  این اتفاقات یه توهمه
یا یه سوسفاهم
یاکاصلاً وجود نداره

تو بهترین حالت فعالیتارو میتونیم با توضیح از علوم پایهگفت!

این آخرا وارن ها درمورد همین موضوع تو تلویزیون سراسری بحث کردن.

اتفاقات غیرطبیعی یه ساعت و نیم بعد از ترک کانکتیکات ،اد و لورن وارن یه جا تو سالن خارج از صحنه نشتن تو انتظار پخش فیلم ( دیوید سوسکیند ) تو شهر ( نیویورک ) مضوع فیلم اون شب "نهان" بود و وقتی افتتاحیه بخش سه مرد میگن زندگی تو یه خونه جن زده چطور هست.

وارن ها به همراه چن نفر دور میزگرد  جمع شدن پدر ( آلفونسوس ترابولد )
 دکتر ( الکس تانوس ) 
دوتا از پژوهشگرو روانشناس که اونا تازه ملاقاتشون کردن  پدر ( ترابولد )
دوست قدیمی اد و لورن ، یه نفرشون ناشناس ( فرانسیسکان )
و استاد ( الهیات ) .
اون همچنین یه متخصصه شیطان شناسی و اتفاقات ماورا الطبیع هست.
دکتر تانوس یه روانشناس قابل احترام( استو متکلمی )که تو دانشگاه  (Southern Maine ) تدریس میکنه.


فیلم شروع میشه موضوع کلیش غمناک نیست 

بلکه اتفاقات روحه خاصیه که وقتی بخش  مقدمه تموم شد،

این متخصصا و نویسندها از اتاق سبز به جاهای خودشون تو مجموعه برن.

( دیوید ساسکیند ) بحثو به سمت درست هدایت میکندنکته (سوال متداول) : این پدیده واقعیه
یا فقط ساخته ذهن یه انسانه؟؟!


#جن_شناسی


#پارت_36


سریع رانندگی کنه، و اصرار داشت که به محض رسیدن خبرشون کنه

لورن میگه که: من فاجعه اون کشیشو جوونو فهمیدم اما اون باید راه خودشو ادامه میداد

چند ساعت بعد تلفن زنگ زد پدر ( دانیل ) گفت: لورین چرا به من گفتی که باید مراقب رانندگیم باشم؟
لورن جواب داد: چون ممکن بود باعث استرس شما بشه ماشینتون از كنترلتون خارج میشد

شما تصادف میكردین

پدر ( دانیل )  با جدیت گفت: خوب شما درست ترمز برید و من تو حادثه تصادف  داشتم کشته میشدم.

ماشینم  خراب شد

تو همون سال تو یه اجتماع بزرگ تو خونه وارن ها لورن و پدر ( دانیل )برای چند دقیقه باهم حرف زدن.

تصادفی روز قبل آنابل به اون اتاق رفته بود.

کشیش همین طور که با لورین صحبت میکرد دید دکوراسیون دیوار داره حرکت میکنه

که یهو گردنبند دندون گراز بیست و چهار اینچی بلند بالای اونا با نیروی قوی ای منفجر شد.

با شنیدن این سر و صدای تعجب اور همه مهمونا تو اتاق جمع شدن که تو این زمان یه نفری که تو جمع حاضر بود شروع کرد به عکس گرفتن.


همه چیز زیاد غیزطبیعی نبود بجزدوتا چراغای بالای عروسک که نورش  روشن بوده!

 هر دو نور سمت پدر( دانیل میلز )بودن

تو یه مناسبت دیگه اد گفته بود :  آنابل تو دفترم بود  که با یه کارآگاه پلیس درمورد یه قتل مربوط به جادوگری تو محوطه بوده امده

و اون به عنوان پلیس هر نوع جرمو مشاهده میکنه. قطعا این طور  نیست هر مردی میترسد

 مشغول حرف زدن بودیم که لورین از طبقه بالا باهام تماس گرفتو گفت که کارم داره به کارآگاه گفتم که میتونه تو دفترم بگرده اما مراقب باشه که به هیچ  کدوم از اشیاء اینجا دست نزنه چون ممکنه انداز مواردی که شیطانو برای خودش دعوت کنه

من بیشتر از پنج دقیقه بالا نبودم

وقتی برگشتم کارآگاه پستش  مثل کچ سفید شده بود
وقتی ازش پرسیدم که چه اتفاقی افتاده اون از جواب دادن فرال میکرد

 یادم میاد که انگار چهره انابل شکل خاصی داشت !  عروسک پارچه ای واقعیه

 درمورد آنابل حرف میزد. یه عروسک کوچیک!

همینطور که بهش فکر میکردم که از اون روز به بعد هر جلسه ای که با کارآگاه داشتم تو دفترم بوده

لورین اضافه میکنه : همین هفته پیش یه اتفاق مشابه اینجا اتفاق افتاد وقتی که اد تو(اسکاتلند)بود

 برای اضافه کردن قفسه های کتاب تو دفتر کار اد نجار که  به طبقه بالا امد پرسید: که میخوام اون عروسکو جابجا کنم!؟

گفتم: نه لازم نیست!

 نجار جای دیگه ای رفت تا بتونه به کارش ادامه بده.

با صداقت تمام بگم که عروسک منو میترسوند. اما اد نبود پس مجبور شدم اونو جابجا کنم

اشیا پروفسور ناپسندیده مثل عروسک آنابل هاله خاص خودشونو دارن.

وقتی شما اونارو لمس میکنین هاله انسانیتون با اونا قاطی میشه.

این تغییر بلافاصله ارواحو به خودتون جلب میکنید.

این تقریبا مثل تنظیم هشدار آتشه. پس برای محافظت من خودمو با آب مقدس برکت دادم و عروسک خزنده رو هم با آب مقدس برکت دادم علامت صلیب هم دستم بود

وقتی از نجار پرسیدم اونم میخواد که خودشو برکت بده

اون به من نوعی لبخند ساختگی زدو گفت اعتقادی روح و مذهب نداره و به من گفت میتونه معاملات مقدست انتقال بده

( گربه )  مارسی

مثل همیشه تو دفتر اد دراز کشیده بود.
به محض اینکه آنابلو برداشتم تا اونو به یه اتاق ببرم ،مارسیمو بلند شد و شروع به جیغای دردناک کشیدن. به سمت در رفتو شروع که به اشاره زدن که میخواد بره بیرون بده.

وقتی در دفترو باز کردم و اجازه دادم بره بیرون 
مارسی بلافاطله به بیرون فرار کرد.

نجار همه اینارو با تعجب نگاه میکرد.

و بعد بدون گفتن کلمه  دستشو دراز کرد و بطری آب مقدسو از دستم گرفت

اون لبخند میزند


گوسفند هر رنگی که باشه بازم گوسفنده اگر عقاید آدم احمقانه باشه با کروات و کت شلوار روشنفکر نمیشه!


وقتى زندگيت رو توی سكوت بسازى
دشمنات نميدونن به چى حمله كنن.


#جن_شناسی


#پارت35


 طی این روش هیچ مشکلی پیش نیومد وقتی که کارشون تموم شد

( کاهن ) شخصی هایی که حضور داشتن برکت داده و بعد از انجام این کار همه رو خوب اعلام کرد

لورن بازم تاکید کرد که آپارتمان و مردم از موجودات روحی آلوده پاک شدن

کار اد و لورن انجام شد اونا اقدام به رفتن کردن

دیردر خواست که برای اینکه دوباره اتفاقی نیوفته اونا عروسکو ببرن،،،، وارن ها عروسک بزرگ پارچه ایو به همراه خودشون بردن.

اد تصمیم گرفت : عروسکو به صندلی عقب ببره که مسافرت توی ایالت ایمن تر باشه فکرش درست بود

اد و لورن خودشونو هدف یه نفرت شرور احساس کردن.

و بعد تو هر منحنی خطرناک تو جاده ماشین دوباره شروع میکرد به ایستادن و باعث میشد فرمون برق و ترمزا ازکار بیفته بارها و بارها ماشین برخورد کرد به جاهای مختلف

البته که انداختن عروسک به جنگل خیلی آسونه.

اما اگه مورد ناخوشایند که به راحتی به آپارتمان دخترا تلفنی نمیشه حداقل کسی که اونارو تو معرض خطر قرار میده

بار سوم که ماشین تو طول جاده متوقف شد

اد دست بردو کیسه سیاهشو برداشت شیشه آب مقدسو بیرون آورد و یه جرقه آب مقدسیو روی عروسک پارچه ای پرتاب کرد و نشونه صلیب اجازه داد وارن ها راحت به مسیرشو ادامه بدن.

اختلالات ماشین بلافاصله متوقف شد و و تونستن به خونه برسن!

چند روزی که عروسکو تو صندلی کنار میز خودش نشسته بود.

عروسک اول چندین بار جابجا میشه و بعد به نظر میرسید که بی اثر میشد

با این وجود طی هفته های بعد تو اتاق های مختلف خونه شروع به حرکت کرد.

وقتی که وارن ها خونهنبودن و در ساختمان اداری بیرونی قفل میکردن

اونا بیشتر وقتا که به خونه می امدن وقت باز کردن دراصلی باز بود

راحت تو طبقه بالا رو صندلی اد مینشست


یه بار یه گربه اطراف زمین میوفته و توجه ویژه ای به کتاب ها و اشیاء دیگه تو دفتر اد میکنه و بعد به خونه برمیگرده.

سمت عروسک و از سر به پایینه

همین طور متوجه شدن که آنابل از روحانیون متنفره.

طی مراحل پیگیری پرونده لازم بود وارن ها برای مشورتی با کاهنان( اسقفی ) ( درجه ای ار کلیسا )مرتبط با این حادثه تو آپارتمان پرستارای جوون انجام شه!

یه شب به تنهایی به خونه برگشت لورن صدای بلند و مبارزه وحشت کرد

وقتی که اون داشت گوش میداد انگار تو کل خونه ترس بود  وحشت زده شد!

پخش کننده تلفن تماس های برگشتی از طرف پدر کوین بوده بین دو تماسش صداهای شگفت انگیز و تعجب زده که قبلا تو خونه شنیده بود ضبط شده

روزی که پدر ( دانیل میلز ) یه آدم( ربایی کاتولیک) با اد کار کرده بود

و در مورد شی جدیدی که به دفترش اضافه شده بود پرسید ( آنابل )

اد در مورد این پرونده به پدر( دانیل )توضیح داد و برای بررسیش ، مدارک لازمو بهش داد.

کشیش بعد از شنیدن گزارش اد! از  اون چیزی که اتفاق افتاده بود برداشت  کرد که
بو به عروسک خز و خاموش گفت: شما فقط یه عروسک خزدار هستی، آنابل. شما نمیتونی به چیزی آسیب برسونی.

و بعد کشیش روی صندلی  پرتاب شد
 
اد با خنده هشدار داد: این یه چیزه که بهتر دوباره نگین!

با این حال وقتی که پدر( دانیل )بعد از خداحافظی با لورین

بعد از ترک خونشون یه ساعت بعد اون دعا کرد که اون نباید


#جن_شناسی


#پارت_34


دیر یا زود اتفاق میوفتاد

در حقیقت همه شما تو معرض خطر این روح ایستادین این همون چیزیه که بعد از اون به وجود امده

اما کال اینجا به این شخصیت اعتقاد نداشته

پش اون یه تهدید مستمر برای موجودیتشه.

برای شروع چه اتفاقی افتاد؟

اول سعی شد کالو خفه کنه تا بکشه.

وقتی توی این کار ناموفق بود با یه علامت پنجه نمادین تمومش کرد.

این علامت پنجه رو تو موردای دیگه ام دیدم این نشون از حضور روحیه غیر انسانیه

این بارو راحت شدی اگه این روحیه جلوش گرفته نشه احتمالا تا دو هفته دیگه ممکن بوده همه شما کشته شده باشین

لارا سوال کرد: یعنی این، این....روح شیطانی تو آپارتمانمونه؟

لورن بهش جواب داد: بله از این میترسم درسته که این فقط یه موجوده اما رفتاراش کاملا غیرقابل پیش بینیه

به نظر میرسه حرفای وارن ها به خونه ختم میشه

دیرر با تعجب گفت: تو واقعي هستي نه؟
 
صدای زنگدرامد.انگارپدر( اورت )رسید!

جلسه مصاحبه تو آشپزخونه به اخرش رسید دیردر بلند شد تا درو باز کنه!

تا یه ساعت دیگه آفتاب غروب میکرد

اد! مشتاق بود خونه رو زودتر متبرک کنه

عروسکو برداره و به خونه برگرده
وقتی که وارن ها وسایلشونو جمع کردن

 پدر( اورت )که اد و لورن اصلا اونو به صورت حضوری ملاقات نکرده بودن با دیرر به آشپزخونه امدن.

یه مرد قد بلند و میانسال (کاهن اسقفی) {(یه درجه از کلیسا)}

یاد نقشش به عنوان( اگزوسیست کام لا ) که واقعا ناراحت کننده بود.

بعد از سلام و احوال پرسی!

......


 بعد توضیاحاتشون! کشیش گفت: که تو قضاوتش متوجه شده که روح مسئولیت فعالیتی که این کارهای مخربو به عهده داشته غیر انسانیه

هنوزم تو آپارتمانه و تنها راهی که میتونه اونو بیرون کنه استفاده از قدرت کلماتی که تو اعدام(برکت دادن نوشته شده)

پدر( اورت )اعتراف كرد: من كاملا با دینیولوژی آشنا نیستم چطور میدونین این طور روحیه پشتش آشفتگیه؟

اد با جدیت گفت: خوب تو این مورد تعیین همه چیز سخته این ارواح به روش های مشخصی کار میکنن

اون چیزی که اینجا اتفاق میوفته اساسا مرحله آلودگی اتفاده.

یه روحیه! تو این حالت روحیه شیطانی غیرانسانی حرکت عروسکو دور آپارتمان ازطریق دورکاری و وسایل دیگه شروع کرده و بعد از اون کنجکاوی دخترارو بیدار کرده

که هدفش روح تو جابجایی عروسک بود اونا اشتباه قابل پیش بینی کردن یه چیزی اینجا داشته که اوضاعو یه قدم جلوتر برد

و به اونا گفت: تو حالت خلسه روح دختر بچه به اسم آنابل در حال حرکته.

عروسک: با برقراری ارتباط از طریق آسیب پذیری عاطفی دخترارو ترجیح میده

 حین این اتفاقات موفق به گرفتن مجوز ازاونا میشه تا به کارای خودش برسه.

چیزایی که باید اتفاق بیفته

حرکات عجیب عروسک  ترسشونو بیدار کرد

باعث بوجود امدن یادداشت های دست نویس؛، مرد جوون ( کال )بر روی قفسه  سینش برای دونستنتون شد

بقیه خونشو عروسک به جا گذاشت و در اخرش
سینش با یه علامت پنجه خونی و.....

اد گفت: بالاتر از فعالیت  ها لورن فهمیده که این روحیه غیرانسانی حالاکنار ماست.

لورن یه آخوند عالیه و هیچ وقت درمورد ماهیت روحی که حضور داره اشتباه نکرده.

با این وجود اگه میخواین یه قدم جلوتر برین ما میتونیم حالا نهادو با تحریکات مذهبی به چالش بکشین.

شما قادر هستین خودتونو ببینین
پدر( اورت )جواب داد: نه من فکر نمیکنم لازم باشه فقط اون چیزو انجام میدیم؟

تو این حالت ( قرائت نعمت برکت ) تو هر اتاق پنج دقیقه طول میکشه.

نعمت  از کار افتاده یه خونه یه سند هفت صفحه ای کلمه ایه که از نظر ماهیت کاملا مثبته.

در عوض تاکید به این که شخص های شیطانیو تو خونه ساکن نکنیم
به این کار تأکید میشه که خونه رو با قدرت مثبت یعنی قدرت خدا پر کنیم


#جن_شناسی


#پارت_33


متوجه حضور روح تو آپارتمان شد.
بعد از تماس تلفنی ،وارن ها هر دو به همراه بقیه به اشپزخونه برگشتن

اد گفت: درسته  وقتی پدر (اورت) به اینجا میاد مجبوره نوعی (نعمت یه ... اعدام محوطه رو انجام بده )

کل گفت: (من اینو میدونستم) من میدونستم که اخرش این طور میشه

اد بهش گفت: (بله فکر میکنم شما این کارو کردی. اما من مطمئن نیستم که
دلیلشو میدونین یا نه!

برای شروع آنابل وجود نداره!هرگز وجود نداشته. شما گول خورده بودین. با این وجود ما اینجا با یه روحیه سروکار داریم انتقال عروسک در حالی که شما بیرون از آپارتمان بودین!

ظاهر کلمه هایی که روی مگس ها نوشته شده سه قطره خون به شکل نمادین به علاوه حرکات
عروسک ساخته شده همه معنی دارن. اینا بهم میگن قصدی وجود داره این به اون معنیه که
که پشت چنین چیزی فعالیتی وجود داره.

ارواح؛ ارواح انسانی :ساده و به سادگی نمیتونن اتفاقات و یا با این طبیعتو و شدتو تحریک کنن. اونا قدرت ندارن. درعوض اون چیزی که اینجا برمیگرده چیزی توی انسانه

کال پرسیدد غیرانسانی؟ گیج شده بود

 بلافاصله اد بهش گفت. به طور معمول مردم هرگز از روحیه شیطانی غیرانسانی زحمت نمیکشن مگه اینکه کاری انجام بدن که این نیرو وارد زندگیشون بشه و با ابراز تأسف از گفتن اینکه شما دخترا کاری کردیم که شیطان بتونه وارد زندگی شما بشه

دیرر سریع پرسید: مثل چی؟

اد جواب داد : خوب تو بیشتر موردا شما اشتباهاتتون صادقانه بوده اما با این حال اشتباهاتی كردین
اولین اشتباهتون شما این بود که این عروسکو زیادی قبولش داشتین.
میبینین! دلیل اینکه روح!  اول عروسکو  جابجا کرد ، جلب توجه به خودش بود. همین که توجه
شمارو بدست اورد ازتون سوءاستفاده کرد. مراقبت و نگرانی این فقط برای شما ترس و حتی صدمه بوجود اورد این ماهیت روح غیرانسانیه منفیه از درد تحمیلی لذت میبره
از همون اول شما فعالیت های غیر طبیعی باید  براتون غیرقابل تحمل باشه اما بجای دوری ازش  کنجکاویتونو بیدار کرد
.و اون واقعیت فوق طبیعی بهش توجه کرد


اد ادامه داد: اشتباه بعدی شما برای پرسوجو سراغ یه نفر رفتین (هرکسی که به عنوان اطلاع دهنده کرد ناخواسته به عنوان وسیله ای برای ارتباطی توسط اون چیز مورد استفاده قرار میگرفته.

این روحیه غیرانسانی به شما اطلاعات غلط میداده شیطان همیشه دروغگوه.
حتی به اون پدر دروغ گفته میشه!
خوب شما با این کار روحیه فریب خوردین به شما دروغ گفته شده بوده

و بهش ایمان آوردین

بدترین اشتباهتون این بوده که به روح اجازه میدادین که عروسکو جابجا کنه این همدن چیزیه  که میخواست و نادیده گرفتن شما  این برای شروع کاراش مهم بوده


لارا پرسید: چرا؟!؟؟؟؟!!!


اد جواب داد:  از اونجا که واقعا تو زندگیتون دخالت میکنه شیطان مجبوره که مجوزتون برای انجام این کار بگیره و متأسفانه شما با اراده آزاد خودتون اجازه این کارو بهش دادین

مثل این بود که یه اسلحه به دست یه ادم مجنون بدین

دیرر سوال کرد:  پس عروسک تو اختیار ماست؟

اد به او گفت: (نه ، عروسک دراختیار شما نیست. ارواح دارای چیزهای نیستن

ارواح افرادو دراختیارشون دارن در عوض روح به سادگی عروسکو به دور جابجا کرد و بهتون توهم زنده بودنو میداد.

اما از اونجا که شما دختران اعتقاد داشتین این روح یه دختر کوچکه (آنابل) ظاهر و واقعیت براتون یکسان بوده خلاصه اینکه شما ترک کردین خودتون باز کردین و روحیه فریبنده و منفی از شما بهره برد البته با اجازه شما

 این طور خودشو نشون داده

اد مکث کرد و گفت : سؤال دیگه ای وجود داره

هیچکدوم سؤالی نداشتن

اد ادامه داد: حالا اون چیزی که اوایل این هفته با کال اتفاق افتاد ( کال ) بود


#داستان_عروس_دراکولا

#part_25


اریک: نوزده سالشه!)
مادر: (عشقم من میدونم تو قلب شمارو چیزیو میخوایی که برای دخترامون بهترینه بله این مقالات نشون میده میزبان ما شاهزاده ولد دراکولا یه مرد ثروتمنده حتی پرستیژه.

شاید اون بتونه این قلعه رو تعمیر کنه و یه بار دیگه درستش کنه اما  اگه فراتر ازش فکر کنین.

او یه خارجیه همانطور که من هستم صداش تلخ بود.


و به همین دلیله که گلیس باید تو کشور خودش  به خوبی ازدواج کنه.

من آرزو نمیکنم که او مثل گذشته تو رنج بکشه.

اگه با شاهزاده ازدواج کنه با روشای عجیب و غریب بیرونی خواهد بود.
گلیس باید حاشیه های بیرونی جامعه بالا زندگی می کرد. من می دانم ، همسر عزیزم ، که شما ایتالیایی هستید ، زنی با احساسات عمیق ، اما بعد از گذشت چندین سال در انگلیس ، آیا نمی بینید که این مرد نمی تواند زندگی شما را برای شما آرزو کند؟ نه در اینجا و نه در انگلیس؟)


چشمای زیبای مادرم پر از اشک شد و خودمو پیدا کردم بهش  نگاه میکنم.
من میتونم احساس دردشو عشق ناامیدانش به من و تمایل برای دیدن من تو زندگی سالم و ایمن که برای من مناسبه رو ببینه.


مادر گفت: (بودا کاملاً دوست داشتنی ایه اشکی گونه اش  چکید و من نمیتونستم کمک کنم اما به طرفش حرکت کردم تا پاکش کنم.)


پدر گفت: (بله بودا شهری دوست داشتنی و مدرنیه اما اگر ما اونو ترک کنیم

گلیس دور از خونه میمونه. میتونین با وجدان خوب این کارو انجام بدین؟)

 مادرم آروم شد و نگاهش به زمین افتاد. و گفت : (راست میگی  اریک من انقدر تحت تاثیر علاقه خودم بودم که دخترام شوهرهای خوب پیدا کنم که من تموم چیزی که شما در گفتی در نظر نگرفتم)

دستمو گرفت اونو اروم بوسید.

 به چشمام نگاه کردو گفت: (من قبلاً با ننگ جامعه  خارجی ها که با دنیای خودشون ازدواج میکنن مواجه شدم من اینو برای شماها نمیخوام)


گلیس: اوه مامان و با ارامش بازوهایمو دورش پرتاب کردم و بهش چسبیدم( تو دلم گفتم ) (ممکنه باهاش رابطه سختی داشته باشم ، ممکن است وصیت هامون غالبا باهم فرص داشته باشن اما دراخر من مادرمو خیلی دوست دارم)

گفتم: (ممنون ، مامان ، ممنون)


مادرم محکم مو تو بغلش گرفت گونمو بوسید و بعد منو آزاد کرد و گفت : من براتون یه شوهر بهتر پیدا میکنم


من وقتی اونو بغل کردم اونم منو بغل کرد

و گفت:  (اوه گلیس من برای شما خیلی خوشحالم میتونید به انگلیس برگردین و اونجا ازدواج کنین)


 آهی کشیدم اما پدرم با نگاه بهم هشدار داد که من ساکت شدم.


مادر پرسید:( ما به شاهزاده چی میخواییم بگیم؟!)

پدر مقاله های کسب و کار شاهزاده ولدو گوشه ای از جدول انباشته کرد حرفاش  کاملا متفکرانه بود (من فکر می کنم میتونیم بگیم که احساس می کنیم گلیس باید تو انگلیس ازدواج کنه و وقتی اون به اونجا رسید ممکنه درباره مسائل دیگه بحث کنیم)


بلافاصله با اعتراض گفتم: (پدرررررررر!)


پدر گفت:  (تا زمانی که شاهزاده ولد به انگلیس سفر کنه شما ازدواج میکنی خانم جوون یا من باید شاهزاده رو در نظر بگیرم پدر بلند شد و دستشتو به سمتم  گرفت بیا ، معقول باش شما نمیخواین متاهل(متعهد) بشین!)


وقتی فهمیدم والدینم چقدر از شدت ناراحت شدم ، شروع به باز کردن دهانم به او کردم که مطمئناً با من خوب بود. قلعه وحشتناک بود و سفرمون طولانی بود. حالا زمان جنگیدن باهان در مورد آیندم نبود.


آهی کشیدم ، بهش اجازه دادم دستمو بگیره تا منو سمت خودش بکشه.


و گفت: (حالا گلیس عزیزم برای یه واقعیت میدونم که لرد جوان به شما کاملاً علاقه داره.
اما وقتی اون با دوستاش درمورد موضوعاتی صحبت میکنن زن جوون نباید خودشو نگران کنه،  قبل از اینکه رمو ترک کنیم اونو کنار میزاریم
مادرم نامه ای مهربان برای ما فرستاده و گفته مارو از دست داده ، و سؤال کرده که کی برمیگردیم.)


گفتم: (اوه لطفا اون خیلی خسته کننده وحشتناکیه!!!)


پدر گفت: (گلیس اون واقعاً بد نیست چشم های دوست داشتنی داره اوم خیی خوبه.)


وقتی با پدرم روبرو شدم بهش به شدت نگاه زشت کردم.


پدر گفت: (گلیس به خاطر من به خاطر مادر شما به خاطر خود شما ، لطفاً ، لطفاً وقتی ما به انگلیس برگرشتیم
 بزارید نایگل به شما محکمه کنه و بعد وقتی شاهزاده ولد رسید شما به خوبی ازدواج میکنین انگشتاشو زیر چونم گرفت و نگاهمو به سمت خودش بالا برد. لطفا گلیس!)


میخواستم دلیل بیارمو ردش کنم اما فهمیدم که اگه واقعاً میخواستم به خونه برگردم و امیدی به ساختن زندگی خودم داشته باشم فعلا باید سکوت کنم.
پس سرمو را تکون دادم گفتم آرام بله پدر
من همانطور که میخوایید انجام میدم!

بحث تموم شد! خوب! دراخر! مادرم یه بار دیگه با اشک نگاهم کرد.
دستاشو برام باز کرد و محکم بغلم کرد
و گفت: (حالا میتونیم به خونه برویم و شروع کنیم به برنامه ریزی عروسی!!!)


بوسه‌ای که قلبتو لمس نکنه
فقط دهنتو کثیف کرده!


ما ترک سربگفتیم تادردسر نباشدغیرازخیال جانان.درجان و سر نباشد


#داستان_عروس_دراکولا


#part_24



من از حالت خلسه بیرون اومدم و با ترس به دور اطراف نگاهی کردم. به بالای پله نگاه کردم ، ایلونا بود که داشت خیره بهم نگاه میکرد. دستاش رو روی باسنش بود و نگاهش کاملا عصبانی بود. در پشت اون هم ، میا بود که کاملا عصبی و نگران بود.


ایلونا:"با من بیایید این منطقه از قلعه امن نیست. شما نباید اینجا باشید! "


صداهایی که اطرافم ایجاد می شدند ، ملایم و آرامش بخش بودند. به نوعی ، می دونستم در تاریکی زیر من چیزی عجیب و غریب ، زیبا و اغوا کننده ای هستش. زمزمه هایی روی پوستم می رقصید. ناگهان احساس ترس کردم.


من:"چه چیزی اون پایینه؟"


هنوز هم می تونستم حضور قدرت تاریکی رو حس کنم . با این حال ، من نمی تونستم خودم رو به حرکت در بیارم.


ایلونا:"اتاقهای خالی و قدیمی که از قسمتی فروریختگی داره. حالا زود بیا اینجا! بیا اینجا

زن کولی با لهجه به انگلیسی دستور داد: "شما باید سریع بیایید اینجا!"


کمی با اون صحبت کردم، با تعجب چونم خود رو بالا کشیدم. من فکر میکردم پایین پله تاریک یه چیز جذاب باشه ، اما ناگهان ، فهمیدم که نمی‌خوام بدونم چه چیزی اون پایینه. با قدمهای ثابت ، به سمت خواهرم و خادم عصبانی قدم برداشتم.


گفتم: "بیا ، میا" ، بعدش دستش رو گرفتم.


همینطور که دور می شدیم ، می تونسنم احساس کنم که ایلونا با اخم به من خیره شده.


من برای آخرین بار برگشتم که قبل از بازگشتن به پیش والدینم به در اسرار آمیز و زن خدمتکار نگاه کنم. دستش رو جلوی خودش نگه داشت و از پله ها پایین حرکت می کرد و داشت به زبانی دیگه صحبت می کرد.


من می تونستم قسم بخورم که یه چیزی شنیدم ... نه ... کسی با صدای نجوا و آروم جوابش رو میده.


ما راه بازگشت به كتابخانه را پیدا كردیم و در حالی كه با خنده خدمتکار رو مسخره میکردک، دست به دست هم دادیم. با خندیدن میا ، تونستم اوم رو از ترس رها کنم و دوباره لبخندش رو ببینم. اما با وجود احتیاطی که چاشنم ، از اون چیزی که دیده بودم احساس راحتی نمی کردم.


این کتابخانه یک اتاق بزرگ با یک شومینه گسترده بود و بسیاری از قفسه هاش پر از کتاب بودند. پدر من در حالی که مادرم روی یک صندلی روبرویش نشسته بود و در حال خواندن کتاب بود ، یک میز بزرگ هم در وسط قرار داشت. نور آفتاب از پنجره های الماس پوشانده می شد ، اما اتاق سرد و تاریک به نظر می رسید.


پدر فهمید که ما وارد اتاق شدیم و با لبخند به ما نگاه کرد و گفت. "اوه عزیزکانم ، آیا از ماجراجویی کوچکتون لذت بردید؟"


میا گفت:"کاملاً وحشتناک بود! خیلی خارجی بود و کاملاً قدیمی و بسیار کثیف بودش.


" پدر من فکر می کردم که به طرز شگفت آور در اینجا ناآشنایی ای ،" بعدش به پدر تکیه دادم و گونش رو بوسیدم ، سپس روی مبل کنار مادرم نشستم.


مادر:"من فکر نمی کنم که مناسب باشه که شما دو نفر بدون شاهزاده خونش رو بگردین" توهین مادرم ملایم بود ، اما چشماش محتاط بود و گفت. "از کجا بدونیم بی‌خطر هستش؟"


من به او اطمینان دادم: "به اندازه کافی ایمن بود."


پدر در حالی که میا در کنارش نشسته بود لبخندی زد و سرش رو روی شونه اون گذاشت.


در گرمی خانواده ای که داشتیم ، ماجراجویی ما به نظر ترسناک به نظر نمی رسید.


"با خوشحالی گفتم:" اوه ، ما فقط ارواح رو غرق کردیم و آنها را به آرومی در قلعه فرستادیم. "


مادر:"گلیس!"


من قبل از بلند شدن به مادرم پوزخند زدم و بعدش کنار پدرم نشستم.


پدر به من گفت؛ "هیچ چیز مثل روح و ارواح وجود نداره. ما خیلب فراتر از این نوع تفکرات رو داریم. "


من به آرامی کج شدم و به مقالاتی که داشت میخوند نگاه کردم و گفتم: "چی میخونی؟"


پدر:"شاهزاده ولد قبل از رفتن اینها رو به من داد. اینها مقالاتی هستند که منابع مالی اون رو توصیف می کنند. "


من؛"آیا او ثروتمنده؟"


پدر:"در واقع خیلی ثروتمنده ، گلیس."


"پدر ، شما که نمی‌خوایم که من باهاش ازدواج کنم,میخواین؟"


پدر لبخندی به من زد. من می دونستم که اون می تونه ناامیدی را در چشمان من ببیند و احساس می کردم کمی رنگم پریده. پدر دست های خیلی گرم خودش رو روی دستم گذاشت و گفت. "نه عزیزم. من نمی خوام که تو باهاش ازدواج کنی. "


مادر به شدت گفت:"ادریک ، اما تو گفتی که" "


#جن_شناسی


#پارت_32


به همون اندازه اهمیت نداشت كه کال چطور اوناروبدست اورد.

میخواستیم بدونیم كه این دوباره اتفاق می افته .مسئلمون این بود كه از كی بپرسیم؟

لورن سوال کرد:  دلیلی خاصی داشته با پدر (کوین) تماس گرفتین؟

دایدر گفت: "بله بهش اعتماد داریم اینجا تو کالج های جوون ، به لارا تدریس میکنه و ما هردو اونو میشناسیم

اد پرسید: به کاهن گفتی؟
 
دیدرر گفت:  کل داستانو درباره آنابل و حرکتای خود به خودش

 به ویژه درمورد کال اولش میترسیدیم که حرفامونو باور نکنه

اون مارو باور کرد. هر چند در اخر گفت که این روزا کم تر شده این نوع اتفاقات و نشنیده بوده

ههمون ترسیدیم و من ازش پرسیدم که فکر میکنه چه اتفاقی برای ما افتاده؟
 اد پرسید:  بهون چه جوابی داد؟

دیردر جواب داد: " گفت كه نمیخواد حدس و فکر بگه.
اما احساس
میکنه که این یه موضوع معنویه ، احتمالا موضوع مهمه ، و گفت قصد داره با شخصی بالاتر تو کلیسا تماس بگیره پدر ( اورت )


اد گفت:  این همون کاریه که انجام داد
 
لارا با نگرانی از وارن ها پرسید: فکر میکنی چه چیزی رو سینه کال انجام داده
؟
اد جواب داد: بزارید یه دقیقه دربارش بحث کنیم اول، برای کامل شدن کار اجازه بدین فقط از شما چند تا سوال بپرسیم

این مورد تاحالا برای شما اتفاق افتاده برای هر  کدوم از شما؟!
 
.
اونا به وارن ها گفتنن: نه

 برای شما تو زندگی واقعی elle

 قبل از وقوع این واقعه  اسم آنابل یا خود آنابل
"معنی داشته؟

."آنها دوباره جواب دادن:  نه

هر چند شما اصلا چیزیو از نظر روحی اینجا ندیدی

کال گفت که قبل از اینکه صدمه ببینه حضور  کسیو تو اتاق احساس میکنه
 چیزی اینجاست لارا بصورتی جدی و محکم میگه در واقع من حتی نمیتونم اینجا باشم. تصمیم گرفتیم یه آپارتمان جدید بگیریم. ما داریم میریم

اد با خشکی گفت: میترسم که این خیلی به شما کمک نکنه

دیرر با تعجب گفت:  منظورت چیه؟"

به طور خلاصه بگم شما اونو ناخواسته وارد آپارتمان و به زندگی خودتون راه دادین
 نمیتونین به راحتی ازش فاصله بگیرین

حرفای اد کاملا نگران کننده بود
 اد و لورن ساکت موندن و به سه جوون اجازه
.دادنن تا افکارشونو جمع کنن
بعد از  حدود یه دقیقه طولانی

اد دوباره حرف زد: ما میتونیم بهتون کمک کنیم  از همین امروز اولین کاری که من میخوام انجام دهم اینه که با پدر( اورته ) تماس بگیرم  به اینجا بیاورمش.

پس شما باید بدونین که چه چیزی داره اتفاق میوفته و به همین دلیله  که کال این مارک پنجه زشت را روی سینش گرفت

میتونم از تلفنتون استفاده کنم؟

لورن به اتاق نشیمن رفت


#جن_شناسی


#پارت_31



و نگاه کردم ، اما چیزی جابجا نشده بود.

بعد ابنکه که به پاهام نگاه کردم عروسک آنابلو دیدم. آروم آروم دور بدنم میچرخیند.

تا بالای سینه من حرکت کرد و متوقف شد.
بعدبازوهاشو اورد بیرون . یه بازوشو برد سمت گردنم، یکی دیگشم گذاشت روی دستش

انگار برق بهم وصل کردن.

بعد احساس کردم که دارم خفه میشم.

خم شدمو سعی کردم خودمو نجات بدم ولی اصلا فایده ای نداشت منو کبوند به دیوارو  تحت فشارم گذاشته بود اصلا نمیتونستم تکون بخورم

به معنی واقعی کلمه خفه  داشتم میشدم هر چقدرم تلاش میکردم نتونستم به خودم کمکی کنم

 
کشیشی که باهاش حرف زدم که گفت مورد حمله جسمی قرار گرفتی.

این چیزیه که شما حمله جسمی میدونین؟

اد دستشوفشار داد

کال نظر داشت:  {نه}  اینجا تو آپارتمان اتفاق افتاد که منو لارا تنها بودیم
ساعتم حدود ساعت ده یا یازده شب بوده و ما نقشه هارو میخوندیم چون من روز بعد میرفتم برای کارم.

چن روز بعد همه چیز تو زمان آروم بود که هر دو صداهایی از اتاق دیرتر شنیدیم که باعث میشدفکر کنیم کسی تو آپارتمانه و داره چیراییو مشنه  من بی سر و صدا بلند شدم و نوک انگشتی به  سمت دره اتاق دیرر که بسته بود رفتم منتظر موندم تا سر و صدا تموم شه

 به آرومی درو باز کردم و یه چیزی روی زمین ریخته شد.
لامپو روشن کردم هیچ کسی نبود!
جز  اون عروسک تنهایی رفتم سمتش انگار اتفاق غیر عادی افتاده بود.

به عروسک نزدیک شدم انعکاس چیزیو دیدم دقت کردم انگار کسی پشت سرم بود. بلافاصله برگشتم و خوب من

لارا گفت: "کال در مورد این قسمت نمیتونه بگه.

وقتی برگشت هیچ کسی نبود
اما اون یهو شروع کرد فریاد زدن و قفسه سینشوگرفت.

وقتی که بهش رسیدم ، بریده داشت ازش خون میرفت.خون همه پیراتشو گرفت
اون میلرزید و ترسیده بود

به اتاق نشیمن برگشتیم پیرانشو باز کردم دسدم که سینش یه چیزی بود که به نظر میرسید نوعی علامت پنجست

اد پرسید: میتونم  اون مارکو ببینم؟"
کال  گفت: حالا از بین رفته
دیردر به حمایت ازش گفت: من بریدگیای روی سینشو دیدم

اد پرسید: چندتا خط بودن؟

لارا گفت: هفت تا بودن سه تاشون عمودی بودن و  چهارتاشون افقی

اد پرسر: بریدگیا حس خاصی داشتن؟
 
کال گفت: همه بریدگیا مثل سوختگی گرم بودن


اد پرسید: قبل از این واقعه تو همون ناحیه سینت خدچار بریدگی یا زخمی شده بوده"

کال گفت:  نه

قبل از حمله یا بعدش هوشیاریتو از دست دادی؟

کال گفت:  نه

لورن پرسید: چقدر طول کشید تا زخمها کاملا خوب شده؟


 کال گفت: تقریبا نصفشش بلافاصله  خوب شدن
روز بعدش، کاملا از بین رفته بود

اد پرسید:  از اون زمان تاحالا اتفاق دیگه ای نیوفتاده؟
 
هردو گفتن : نه

اد پرسید: شما بعد  از وقوع این حادثه برای اولین بار با کی تماس گرفتین؟"

دیردر به اد و لورن گفت: "من با یه کشیش (اسقفی) به اسم پدر ( کوینز )تماس گرفتم

لورن پرسید:  چرا تصمیم گرفتین به جای پزشک با اون تماس بگیرین؟

فکر میکنین کسی که شاهد این اتفاق نبوده باور میکنه که اون علامت پنجه روی سینه کال ازکجاامده؟

دیردر گفت:  همچنین ما توافق كردیم كه كاهشها به

20 last posts shown.

1 027

subscribers
Channel statistics