احمد غلامی-جامعه شناسی پساانتقادی


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


Post critical sociology

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


نوسلطانیسم؛ اولویت ترکیه آنکارا بر ترکیه‌ی استانبول
📝احمد غلامی، دکتری جامعه شناسی
پس از تشکیل دولت ملت مدرن و تحولات ساختاری در حوزه‌ی حقوقی/انضباطی آن، مفهوم دولت در معنای ملی آن جای خود را به ساخت آپارتوسی و شبکه‌ی همه جانبه‌ی زیست-سیاست در معنای دولت-امنیت داده است که از آن پس تسخیر و تنظیم کلیت جامعه اصل بنیادین حاکمیت و حکمرانی بوده است. در واقع مفهوم حکمرانی بسیار بیشتر از مفهوم قوام یک دستگاه سلطه در این دوره مستولی بوده است. طی این چرخش عظیم سیاسی، دولت مدرن همواره به میانجی مفهوم تدبیر و تنظیم اجتماعی و مدیریت مفهوم مرگ و بقاء عمومی از فرد و جامعه سلب معنا و بدنبال آن سوژه‌زدایی کرده است. نظامهای مدرن شرقی در معنای عام کلمه مصداق تمام قدی از استیلا و هژمونی دستگاه منفرد و متمرکز حاکمیت‌اند که می‌توان به تناظر دیدگاه ماکس وبر آن را سیاست سلطانیستی به حساب آورد. سلطانیسم ترکیبی از پدرسالاری شرقی و دستگاههای بوروکراتیک و میلیتاریستی مدرن است که در ترکیه‌ی مدرن می‌توان به صراحت کلام آن را یافت. حکمرانی نوین ترکیه و اشکال نوین حیات سیاسی آنگاه که با اندیشه‌ی سلطانیستی نظامهای شرقی ترکیب می‌شود، سویه‌های بسیار منقبض‌تری در توسعه‌ی سیاست مدرن به خود می‌گیرد که در دول غیرشرقی کمتر می‌توان برای آن مصادیقی پیدا کرد. حاکمیت نظام میلیتاری/ایدئولوژیکی تورکیه‌ی بعد از فروپاشی عثمانی، نماد کاملی از دولت-ملت مدرنی است که همواره در میان دو امر مطلوب معلق است؛ نخست گذشته‌ی طلایی‌ایی که تحت عنوان حاکمیت عثمانی جایگاه سلاطین عثمانی را حتی تا سطح خلفای راشدین ارتقاء بخشیده بود و دولت عثمانی را به مأمن تمام اقوام و امت اسلامی مبدل کرده بود و دیگری جهان توسعه‌یافته‌ی از نوع اروپای غربی و آمریکای شمالی با تمام نمادها و المان‌های نوین آن که در آن نظامی نوین از اقتصاد سیاسی جایگاه‌ها و موقعیت‌ها را بازتعریف کرده است. ساختار سیاسی دولت ترکیه‌ی اردوغانی در واقع در برزخی تاریخی/سیاسی در میانه‌ی این دو موقعیت قرار دارد. از طرفی در پی بازگشت به اقتدار چند ساله‌ی نظام سلطانیستی عثمانی است تا به یمن قدرشناسی از این دولت قدرتمند بازگشت شکوه و جلال ملی/اسلامیِ از دست رفته‌ی جامعه‌ی ترکیه را به این کشور بازگرداند و از سوی دیگر فرآیند مدرنیزاسیون و میل به شکلی از لیبرال دموکراسی از نوع غربی. این تمایل ثانویه در عین حال که امری مطلوب به حساب می‌آید، به مثابه‌ تهدید و مانع همچنان در قالب سبک زندگی نوینِ ترک‌ها میل دولت اردوغانی را به بازگشت به یک عصر کهن به چالش می‌کشد. بهترین نماد این دوگانگی، تفکیک ترکیه‌ی آنکارایی از ترکیه‌ی استانبولی است. ترکیه‌ی آنکارایی ترکیه‌ای مبتنی بر آراء و احکام میلیتاریستی و در واقع نبض اساسی قدرت حاکمه‌ی دولت امنیتی و دیپلوماتیکالی است که همواره در مناسبات سیاسی خود جهان عثمانی و اقتدار سلطانی این دوران را مورد نظر دارد و ترکیه‌ی استانبول نیز محصول شکاف و فقدان عظیمی است که ترکیه علیرغم اقتدار آنکارایی خود همواره احساس کرده و به میانجی فانتزی‌های استانبولی، بازارها، ژست‌ها، بدن نوین زن استانبولی، سکولاریته، پل‌ها، قایق‌های تفریحی، زندگی لاکچری و ... در پی پوشاندن آن است. در واقع ترکیه‌ی استانبولی، ساخت زیبایی‌شناختی مدرنیته‌ای را به تصویر می‌کشد که در واقع امر به تناظر فانتزی‌های خود، ابعاد سرکوبگرانه و دژخیمانه‌ی نظام حاکم و تکنولوژیهای سرکوب و اقتدار را می‌پوشاند. نوسلطانیسم اردوغانی به نسبت بیشتر دولتهای پیشین ترکیه چه در دوران اوزال و چه چیلر و حتی اربکان، گرایش بیشتری به ترکیه‌ی آنکارایی از خود نشان داده و همین خود از گرایش غالب وی به رشد دستگاه سرکوبِ اقوام و مخالفان (بالاخص بعد از کودتای نمایشی اخیر)، عملیات‌های نظامی، مداخلات نظامی در منطقه، ترویج اسلام‌گرایی و ضدیت با سکولاریسم که دستاورد نظام مدرن ترکیه بود و ... هویداست. این شکل غالب از ترکیه‌ی آنکارایی در هیئت حاکمیت نوین و نوسلطانیسمِ اردوغانی، سیاست‌های استانبولی ترکیه‌‌ی بعد از آتاتورک که ترکیه را به نسبت دیگر ممالک جهان اسلام متمایز و حتی پیشرو کرده بود، به چالش کشیده و راه را برای استقرار جامعه‌ی توتالیتر و مقتدرانه با مختصات جغرافیای سیاسی عثمانی هموارتر ساخته است.
@Ahmad_gholami17548


بدن و نگاه خیره پزشکی
📝احمد غلامی، دکتری جامعه‌شناسی
طی جهش تکنولوژیکی و فرهنگی در پایان سدهی هجدهم و پس از شکلگیری پزشکیِ مدرن که حول کرانمندی و محدودیت جسمانی انسان بازسازی شده است، نگاه خیره‌ی پزشکی(Medical gaze) شکل گرفت و به زعم آن نظام پزشکی، بدن بیمار را از خود بیمار و هویت وی منفک ساخت. نگاه خیره‌ی پزشکی به معنیِ تحت سیطره قرار دادنِ فرد زیرِ نگاه و فهم پزشکی، بخشی است از رشد گرایش مدرنیته به "اعمال گفتمانی" متخصصان در ایجاد کنترل اجتماعی بر فرد. این اعمال افراد را بر حسب رمزهای انظباطی(Disciplinary codes)شان طبقه‌بندی می‌کند. از طرفی فرد در این زمان در طرح علمی پزشکی مستقر می‌شود و از طرف دیگر پزشکی گرایش به خلق بدنهای مطیع(Docile bodies ) بر اساس تنظیم آنها به طرق تخصصی را در فرد ایجاد می‌کند. رشد رشته‌ی پزشکی و به شکلی مشابه روانشناسی و علوم انسانی تجلیِ نهادیِ "قدرت انضباطی"ای است که زندگی مدرن را تغییر و مجدداً تغییر می‌دهد.
مفهوم بدن تحت تأثیر اعمال دانش علمی و متخصصان این حوزه، از قرن هجدهم به بعد خلق گردید؛ شکل جدیدی از نظارت که فوکو آن را "نگاه خیره‌ی کلینیکی"( Clinical gaze) می‌نامد، پا به عرصه‌ی وجود نهاد. بیماری و بدن طی این دوره به مثابه‌ی پیامدِ نگاه خیره‌ی کلینیک توسط دانشمندان پذیرفته شود تا بتوان بدن و مکانیسم‌های آن را در دسترسی قرار داده و بدن به سوژه‌ای برای تحقیق پزشکی مبدل گردد. گفتمان پزشکی و حرفه‌ی پزشکی جایگزین مذهب و گفتمانهای روحانی-بنیاد شده است که در اعصار گذشته بر انسان حاکم بودند. پزشکی سکولار و علمی وسیله‌ی قدرتمندی در طبقه بندی و کنترل اجتماعی به حساب می‌آید. پزشکی کردن جامعه را باید به مثابه‌ی فرآیند کنترل اجتماعی حاکم بر بدنها در سطح فردی و اجتماعی به حساب آورد. بدن در این عصر بیش از هر دورانی تحت انقیادِ دستگاهها و تکنولوژیهای انضباطی قرار گرفته است و بواسطه‌ی همین تکنولوژیهای بدن (سیستم پزشکی، آموزشی، دستگاه نظامی و ...) است که در شکل مکان/بدن تحت استیلای ساختارها، گفتمانها و دستگاهها تنظیم و تأدیب می‌شود. بدن نوین جایگاهی است برای ترکیب نیروها و سیاست‌های که همواره در تلاش‌اند از بدن عنصری مفید برای دستگاه اقتصادی و مطیع برای دستگاه سیاسی خلق کنند. چنین برداشتی که ریشه در آراء فوکو دارد، بدن را جایگاه واقعی استیلا و انقیاد تکنولوژیهای خود و دستگاه سلطه(بالاخص دستگاه پزشکی) به حساب می‌آورد که در نهایت رهیافت‌های خود را به میانجی همین بدن مفید/مطیع شده به منصه ظهور می‌رساند.
@Ahmad_gholami17548


فضای مجازی؛ جایگاه رویارویی قدرت-مقاومت
📝احمد غلامی؛ دکتری جامعه‌شناسی
امروزه تحولات تکنولوژیکی و شبیه‌سازی در قالب فرهنگ سایبرنتیک در واقع نوعی منطق نوینِ زندگی یا دوجایگاهی شدن ارتباطات انسانی در دو حوزه‌ی واقعیت و فضای مجازی است. این فضای نوین به اصطلاح مایکل هایم بازخورد سریع‌تر و قدرتمندتری به نسبت تکنولوژیهای مدرنی چون تلویزیون، رادیو و روزنامه دارد. در این فضا، اندیشه‌ها به سرعت در جریانند و به دور جهان می‌گردند. این زبان جدید الکتریکی به یک حلقه‌ی بازخورد فوری شکل می‌دهد، چیزی که پیش از این وجود نداشته و برای اکنون نیز خیلی زود نیست. هنگامی که انسان معاصر در دنیای مجازی بطور کامل غوطه‌ور است، واقعیت مجازی شکل جدیدی از تجریه‌ی انسان را برمی‌سازد. تجربه‌ای برای آینده که به اندازه‌ی فیلم، تئاتر و ادبیات در گذشته حائز اهمیت است. پیشرفت‌های عظیم تکنولوژیکی در حوزه‌ی مجازی موجب آشکار شدن افق‌هایی همچون ظهور واقعیت مجازی، شبیه‌سازی‌های کامپیوتری که انسان را کاملاً در خود غرق می‌کنند و ... می‌شوند. در شبکه‌ی جهانی کامپیوتر و فضای مجازی به جای تولید کالایی کارخانه-محور، این خود ارتباطات است که اصلی‌ترین کالایی است که به میانجی کاربران تولید و مصرف می‌شود. شبکه‌ی الکترونیکی ابتدا به عنوان یک طرح مشترک، سپس به عنوان خبر و نهایتاً به عنوان موضوع مورد بحث، همه چیز را از آن خود ساخته است. این شبکه‌ها با سرعت بخشیدن به تعاملات و امکان‌پذیر ساختن ارتباط یک فرد با افراد بسیار، بدون توجه به سلسله مراتب حاکم، منجر به پرورش گفت‌وگوهای جدیدی با سبک و سیاق تازه‌تری می‌شوند. در حالی که چنین گستردگی‌ای موجب به دردسر افتادن یک ذهنیت تکنیکی می‌شود، جنبه‌ی جدیدی را به جهان می‌افزاید و روابط جدیدی را با تکنولوژی می‌سازد، شکلی از همزیستی را بوجود می‌آورد که ترکیبی است از ارتباطات انسانی/ماشین. درست مانند سایبرنورد که با حرکت کردن در محیط مجازی می‌تواند اشیاء را تغییر دهد یا آنها را خلق کند. بدین ترتیب هم اکنون انسان در جهانی می¬زید که تقریباً هر چیزی را که می-شناسد حاصل کارکرد خود است. با کامپیوتری و سایبری شدن روابط، هنرها، تعاملات، جنگ‌ها، علوم و تجارب و ... تغییرات سراسری و عمیقی در حوزه‌های قدرت، شناخت، تملک، هستی‌شناسی و ... ایجاد شده است که از طرفی موجب دگرگونی در تولید و ذخیره‌ی زبان نوشتاری شده و از سوی دیگر به تولید و بازتولید ماشین به میانجی ارتباطات دامن زده است. ماشین در اینجا در جایگاه کنترل‌کننده و در عین حال ظرفی است برای مقاومت. کیزو طرح مفهوم جامعه‌ی شبکه‌ای و فضای سایبرنتیکی را تحت عنوان نظامهای کنترل-فرمان مطرح کرده و آن را یکی از مسائل علوم اجتماعی و تولید فضایی به حساب می‌آورد. این فضا به اصطلاح کیزا محیطی برساخته از اطلاعات نامرئی است. نظام شبکه‌ای را می‌توان قدرتمندترین نظام تاریخ بشر به حساب آورد که تعامل دو سویه ی قدرت/کنترل یا قدرت/مقاومت از طریق ماشین‌های مدیریت، شبیه‌سازی نیروها و روابط، پیشگویی وضعیت‌های قریب‌الوقوع، از مسابقه‌ی فوتبال گرفته تا جنگ‌های مجازی و ... به پیچیده‌ترین حالت خود رسیده است. انسان در این جهان بیرون از شبکه‌ها و ماشین‌های زبان‌ساز و تکنولوژی‌های سایبری که در پی خلق جهانی شفاف و مرئی هستند، وجود ندارد. ماشینهای شبکه‌ای، تکنولوژیهای نظارت و سلطه در صدد خلق زبانی تهی از معنا و حیاتی آشفته و متراکم هستند که علیرغم آشفتگی‌ها و پیچیدگی‌هایش، جهانی باشد میان‌مایه با مفاهیم و دالهای میان تهی. همه چیز در سیالیت و بی‌معنایی محض به سرعت از خود معنازدایی و هویت‌زدایی می‌کند. در این جهان پیچیده و آشفته‌ی شبکه‌ای هیچ چیز قوام نمی‌یابد، همه چیز ارتباطاتی است که به سرعت در فضای دیجیتالی محو و گم می‌شود. این می بایست همان تقدیر زمانه‌ی ما و منطق سرمایه‌داری متأخر باشد. اما شبکه‌ی میان‌تهی و هویت‌زدوده‌ی مجازی نیز خود بستر و ظرفی است برای زبانی نوین که همواره زبان آشفته و پیچیده‌ی مجازی را در قالبی نو به میانجی سبکی از مقاومت به کار می‌گیرد. فضای مجازی همواره شکل کنترل-نظارت را تحمل می‌کند و در عین حال به مثابه‌ی بخشی از یک زبان نوین برای مقاومت، ساخت زبانی میان‌مایه‌ی مجازی را بکار بگیرد تا در برابر ساختارهایی که همواره از سوژه/گفتمان هویت‌زدایی و سلب معنا می‌کنند قدعلم کند.
@Ahmad_Gholami17548


ساختمان شماره 13، قلمروزداییِ جایگاه معنا
📝احمد غلامی، دکتری جامعه شناسی
فیلم کوتاه آپارتمان شماره 13 به کارگردانی امیر غلامی، را می‌توان مثالی بدیع از نوعی از فیلمسازی به حساب آورد که سیالیت معنا و صیرورت زوایا در آن می‌تواند فهم را متکثر و ادراک‌ناپذیر سازد. سرهم‌بندی عناصر تک‌بوده و شیزوئید در درون محیطی غیرانسانی شده، همچون آرشیو یا سیفون فاضلاب و تعاملات انسانی از طریق ماشین (تایپ) و در نهایت کاوش اغراق‌آمیز تصویر کاراکتر مرد در میان اجسامی چون گوی فلزی و قاشق و ...، مجموعه‌ایی از عناصر ناهمگن و متفاوت را عرضه می‌دارد که می‌تواند مبنایی برای سیالیت و صیرورت معنا و ادراک مخاطب باشد. بدین تقدیر سوژه محصول مکانیزمی است که در آن فرد خود را همواره به شکلی بازنمایی پذیر پیدا/ گم می‌کند.
آنچه در این فیلم بطور واضح با چالش روبرو است، جایگاه سوژه است که همچون موضوعی ناهمگن و متفاوت در میان این پیدایی/گم‌شدگی به سر می‌برد. سوژه در این فیلم موضوعی عام نیست که از طریق نقش‌های متمایز شده بازنمایی شود، بلکه کلیتی است از تک‌بودگی‌ها. هر نقطه‌ای از جایگاه سوژه به شکل و ضرباهنگی خاص صیرورت دارد. هیچ جایگاه مشخص و از قبل تعیین‌شده‌ای برای بازنمایی و بازشناخت سوژه در دسترس نیست. در واقع در این فیلم جایگاه سوژه، به شکلی دلوزی سلب قلمرو یا قلمروزدایی شده است. قلمروزدایی به وضعیت تفاوت و امکان بازی آزاد دال‌ها امکان حضور می‌دهد. در واقع فیلم راه را بر ثبات و انسداد دال‌ها و تثبیت جایگاهها (بلاخص سوژه) بسته و از آنچه که ما را بسوی همگن ساختن رهنمون می‌سازد، برحذر می‌دارد.
فیلم آپارتمان شماره 13 به تناظر ساخت شیزوفرنیک خود، بیش از آنکه ما را به دام پیامهای از پیش رمزگذاری شده و قوام‌یافته‌ی زبان فروبلعد، ما را به آنچه می‌توان پیشاتاریخ معنا نامید رهنمون می‌سازد. سوژه‌ی شیزوفرنیک در این اثر همان محصول اضافی نظام سیاسی/مالی مدرن است. ساختار شیزوفرنیک در برابر ساختار پارانویایی قرار دارد که به شکلی ایدئولوژیک بر امر کلی و بالفعل استوار است؛ در حالیکه ساخت شیزوفرنیک محصول روابط میان اجزاء یا تک‌بودگی‌هایی است که به اصطلاح دلوز ساختی مولکولی را خلق کرده‌اند. متن بطور مداوم خود را از دام قرائت‌های کلی‌نگرانه و در عین حالم عام که معنا را به شکلی این‌همانی بازنمایی می‌کنند، می‌رهاند تا راه را برای بازگشت مفهوم تفاوت هموار سازد. امری که به ناچار سازنده را به خلق اثری رهنمون ساخته تا همواره از جایگاه سوژه، معنا، فیلم، الگوهای قومی و ... قلمروزدایی کند. تا بدین شکل راه متفاوت بودن و در عین حال صیرورت هموارتر شود. امری که خود حامل نوعی ادراک‌ناپذیری است. ادراک‌ناپذیری همچون گشودگی بر روی تفاوت‌ها و بطور کلی گشودگی شاعرانه به روی حیات. فیلم مصداقی از این گشودگی است و در آن میل/قدرت بیش از آنکه منتسب به تئوریها و اندیشه‌های پیشینی (ادراک‌پذیر) باشد، در تعامل با مفهوم تفاوت و بازقلمروزدایی است. در این ایده، دیگر میل/قدرت محدود به نقطه‌ایی خاص یا گزینشی در جهان ادراک شده‌ی ما نیست، بلکه خود بخشی است از چالش متفاوت بودن و سیالیت اندیشه. دیگر ایده‌، خاستگاه و امر پیشینیِ ادراک نیست، بلکه صیرورت ادراک است که به ایده‌ها معنا می‌بخشند. ساختار فیلم آپارتمان شماره 13به ناچار ساختار ایده را قلمروزدایی می‌کند و به ادراک‌ناپذیر بودن و در عین حال به تولید معنا و نه بازنمایی آن دامن می‌زند. در نتیجه، این فیلم پیامی برای بیان رابطه‌ی قدرت و بدنهای ملال‌آور عصر بورژوازی نیست، بلکه مولد معنایی است که در ذات خود موجب گسست در ساختار ادراک پیشینی ما از جهان و مبنای نظری و فکری‌ای می‌شود که به شکل قلمروهایی از معنا از پیش خلق کرده و بر خود مستولی ساخته بودیم.
@Ahmad_Gholami17548


انباشت فضا/انباشت سلطه
📝احمد غلامی، دکتری جامعه‌شناسی
دیوید هاروی با استناد به اینکه ساختارهای شهری جدید، همواره به سازماندهی، تولید، تصرف و جذب مازادهای اقتصادی معطوف بوده است، مبحث شهری شدن سرمایه را به عنوان یک فرآیند اجتناب‌ناپذیرِ نظام سرمایه‌داری و مصرف مطرح می‌سازد. شهری شدن سرمایه و مصرف همان اصلی است که نظام سرمایه‌داری برای بازتولید خود هیچ راهی جز آن ندارد. شهری شدن سرمایه از سوی سرمایه‌داری با خلق و تولید محیط‌های مخلوق و بدست آوردن مازاد سرمایه‌ی ناشی از تولید آنها تداوم می‌یابد. نظام سرمایه‌داری برای تولید، نگهداری و مدیریت محیط‌های مخلوق ناچار به مداخله‌ی دولت است. سامانه‌ی حمل و نقل-نمونه‌ی بارز انحصار طبیعی در فضا-همواره مسئله‌ی منافع خصوصی را در قبال منافع عام اجتماعی و حقوق مالکیت خصوصی در مقابل نیازهای اجتماعی و جمعی را تحمیل می‌کند.
در بازار مصرف نیز دولت با مداخله در سیاست اقتصاد کلان، به راهبردهای نوین سرمایه‌داری در ترویج مصرف و افزایشِ میزان سرمایه‌ی مازاد یاری می‌رساند. برای نمونه وقتی ایالات متحده دچار رکود شد، فورد که نسبت به ایده‌های خود وفادار مانده بود آن را چونان مسئله‌ی مصرف نامکفی مدنظر قرار داد و تلاش کرد دستمزدها را افزایش دهد. فوردیسم در عرض شش ماه تحت فشار منطق بازار عقب‌نشینی کرد و خود را (هر چند با بی میلی) در قبای مدیریت دولتی کینزگرا و سیاست‌ها و اصلاحات نهادی نیودیل (سیاست نوین) درآورد. در طی بیش از یک نسل، شهری شدن سرمایه‌دارانه (بلاخص در ایالات متحده) با چاشنی جنگ دوم جهانی، به شکل واکنش دولتی در قبال آنچه به عنوان معضلات مصرف نامکفیِ مزمنِ دهه‌ی 1930 تفسیر می‌شد، شکل گرفت. مضامین شهری شدنِ سرمایه بسیار عمیق بود. شهر کینزی به منزله‌ی مصنوع مصرفی شکل گرفت و حیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن حول موضوع مصرف با حمایت دولت و تأمین مالی از طریق وام سازماندهی شد. کانون سیاست‌های شهری از ائتلاف طبقاتی مواجه با مسائل طبقاتی به سوی ائتلاف‌های بسیار مبهم منافع حول موضوعات مصرف، توزیع، تولید و کنترل فضا تغییر جهت داد. بحران شهری دهه‌ی 1960، متضمن تمامی نشانه‌های تحول مذکور بود. این تحول به تنش شدیدی میان شهرهای صنعتی به مثابه‌ی کارگاههای تولید ارزش مازاد و شهرهای مصرفی به مثابه‌ی مراکز مصرف و تحقق ارزش مازاد دامن زد. تنش میان گردش سرمایه و گردش درآمدها، میان تقسیم فضایی کار و تقسیم فضایی مصرف، میان شهرها و حومه‌ها و الی آخر شکل گرفت. نوعی تقابل و تصادم میان سیاست‌های فوردیستی مبتنی بر تولید و سیاست‌های کینزی مبتنی بر مصرف. سیاست‌هایی که شهرها را برای سازماندهی تقاضاهای موثر از طریق بازسازی کامل فضا برای مصرف محصولاتی چون خودرو، نفت، لاستیک و صنایع ساختمانی به کالاهای ضروری و نه تجملی آماده ساخته بود. در حقیقت شهری شدن سرمایه از طریق انباشت سرمایه و بازسازی بنیادین و مستمر ماتریس فضا‌زمان و الگوهای انباشت‌فضا در بازارهای کالا موجب شد تا شهر صنعتی به سرعت جای خود را به شهر کینزی مصرف‌گرا و سیاست‌های تقسیم فضایی مصرف بدهد. شهری شدن کینزی به سازماندهی توده‌ای و حاکمیت مصرف کنندگان وابسته است. در نتیجه مازادها بطور گسترده به عاملی برای سلطه بیشتر نظامهای حاکم اقتصادی و سیاسی بر مردم، سازماندهی توده ها و در نهایت تسخیر کامل محیط ها و فضاهای شهری مبدل شد.
@Ahmad_Gholami17548


سینمای مستند صنعتی، تمجید نفت
احمد غلامی-دکتری جامعه‌شناسی
فیلم مستند صنعتی "موج و مرجان و خارا" یکی از فیلم‌های صنعتی‌ای است که به سفارش شرکت نفت طی دهه‌ی 1340 توسط ابراهیم گلستان و آلن پندری طی چهار سال (1341-1337) ساخته شد، فیلمی است درباره‌ی لوله‌کشی نفتی از چاه‌های نفت آغاجاری به سواحل خلیج فارس و از آنجا از زیر آب‌های خلیج به جزیره‌ی خارک. فیلم مذکور گزارشی است از اهمیت صنعت نفت (حامی مالی فیلم) در پیشرفت جامعه‌ی ایران و صنعتی شدن کشور و اعلان آن به تماشاگران. ساختار این نوع مستند به شکلی شاعرانه و در عین حال واقع‌گرایانه مصوّر کردن فرآیند صنعتی شدنِ صنعت نفت در جنوب طی دهه‌ی 1340 است. موج و مرجان و خارا تقابل میان انسان و طبیعت، و بازنماینده‌ی تکنولوژی و اقتدار ملی است.
آنچه فیلم به نیابت صنعت نفت به شکلی تضمینی در پی بازنمایی آن است، نقدی است که بیانگر استیلای تکنولوژی بر هستی و البته بر طبیعت است. هایدگر در تعریف و تمایز تکنولوژی مدرن از تکنولوژی‌های پیشین در دوران سنتی معتقد است، مفهوم تخنه در اعصار کهن تنها یک تکنولوژی صرف نبود بلکه انکشافی بود که حقیقت را فرا می‌آورد و حضور می‌بخشید و بدین ترتیب یک امر شاعرانه و هنری به حساب می‌آورد. در حالی که تکنولوژی مدرن بالذاته نوعی تعرض است و درافتادن با طبیعت. تکنولوژی مدرن انرژی و طبیعت را محصور و محبوس می‌کند تا آن را بکار بگیرد. چنین تعرضی از نظر هایدگر عنصر لاینفک تکنولوژی مدرن است. به همین دلیل تکنولوژی مدرن نوعی درافتادن، انضباط بخشیدن، ابژه کردن و در نهایت استیلا و چیرگی را بدنبال دارد".
بدین تقدیر استفاده‌ی کارگردان از عنصر شاعرانه به جای یک زبان علمی و صنعتی تمام عیار، نقبی زیرکانه است که گلستان سعی می‌کند تا امر تکنولوژیک را به عنوان امری زیبا تفسیر کند. امر زیبا همان مفهومی است که امر تکنولوژیک آن را از ساحت جامعه زدوده است یا در شرف زدودن می‌باشد. این امر شاعرانه راهی را که امر تکنولوژیک از طریق تعرّض و استیلا بسته است، از طریق فرآوردن ابژه و مورد خطاب قرار دادن هستی و البته زبان آن را فرا می‌گشاید.
فیلم برای بیان این اقتدار و البته ضرورت صنعتی شدن به شکلی نوستالوژیک جامعه‌ی پیشا صنعتی را در قالب جامعه‌ی ساکتِ بُزهای چوپان، خانه‌های متروکه و سنگ‌های آفتاب سوخته و مردان بی‌رمقی در نظر می¬گیرد، که به ناگاه می‌بایست با رعد و برق حضور کشتی‌ها، هلی‌کوپترها و هواپیما از خواب زمانه بیدار می‌شد. از نظر محصّصی چنین رویکردی در ذات خود یک رویکرد سیاسی-تاریخی است. او معتقد است فیلم از نماهایی از زیر آب آغاز می‌شود. از موجودات فریبنده‌ی زیر دریای نیلگون خلیج فارس؛ و گوینده با لحنی ترنّم‌وار با این موجودات زیر آب گفت‌گوی شاعرانه دارد. این گفتار شاعرانه سمت و سویی کنایی هم دارد و در واقع اشاره‌اش به تمدنی است که دورانی داشته که چشم‌اندازش به فریبندگی همین مناظر زیر دریا بوده است؛ گویی که این ماهی‌های آرام و بی‌خیال و رؤیای دیروز این سرزمین است. سرزمین ایران و همین است که دوربین نمی‌خواهد بیش از این در زیر دریا باشد و در سرزمین رؤیا سیر کند. با خروج دوربین از آب گفتار متن به جای روایت رؤیا، توصیفی بسیار کلی می‌دهد از سرزمینی که "موج‌ها" هستی آن را سوختند و از آن سرزمین ماهی و مرجان و چیزی بر جای نماند، جز ویرانه‌هایی که اندک چرندگانی که چوپانی برایشان در صحرایی با گیاهان کم جان نمی‌ریزند. در چنین ویرانه‌ای است که به ناگاه موجوداتی بیگانه رخ می‌کنند؛ هواپیماهای اکتشافی و مردانی با سر و وضعی غریب. پس از آن دیگر صدای ناله‌ی ماشین‌ها و زنجیر بولدزرها و قرقره‌های کابل است و انفجار سنگ... الی آخر. فضا به کلی عوض می‌شود و در سرزمینی که تنها بادها و موج‌ها بودند که حرف اول را می‌زدند، این آدم‌ها و ماشین‌ها هستند که چهره‌ی محیط را تعیین می‌کنند. این تصویری است از جهان مدرنی که حاکمیت پهلوی خود را بنیانگذار و عامل اصلی تحقق آن در ایران به حساب می‌آورد. صنعتی شدن در این گفتمان، بخشی از اقتداری ملی/تاریخی است که سینمای مستند صنعتی به شکلی حماسی آن را شاهراه رهایی بخشِ ایران و در عین حال آغاز شکلی از سرمایه داری نوینی معرفی میکند که همانا نفت موتور متحرکه آن بوده است. @Ahmad_Gholami17548


فانتزی‌ای به نام "غرب"
📝احمد غلامی-دکتری جامعه شناسی
اولین رویارویی با غربی‌ها در ایران مدرن به دوران قاجار و شکست عباس میرزا از روس‌ها برمی‌گردد که در واقع لحظه‌ی تروماتیک یک شکست بزرگ بود. یکباره در این تصادم و شکست کلیت غیرواقعی و ویرچوال اقتدار قاجاری و مجموعه‌ی بیشماری از مفاهیم و واژگان همچون امپراطوری ایران، پادشاه همچون ظل الله، ظل الاسلام، شاه شاهان و ... از هم پاشید. اقتداری همچون شاه لختِ هانس کریستین اندرسن که به میانجی این رویارویی با غربی‌ها چنان شکاف و روان‌ضربه‌ای در کلیت سیاسی/تاریخی ایرانی ایجاد کرد که شاید به جسارت بتوان گفت از این لحظه کلیت هستی‌شناسی و فهم ایرانیان از پدیده‌ها و رخدادها، تمایلات، توسعه، عقب‌ماندگی‌ها، جایگاه سوژه و ... با شکافی عظیم همراه شد. غرب در واقع همان دال ازهم‌پاشنده و رسواکننده‌ای بود که تصادم با آن، دال‌های بزرگ و وجوه ویرچوال هستی‌شناسی ایرانیان را در قالب گفتمان سیاسی، دولت، دستگاه پلیس و ... به چالش کشید و شکاف بزرگی را تحت عنوان عقب‌ماندگی در حیات اجتماعی خلق کرد و بدنبال آن به سرعت از مفهوم واقعی خود فاصله گرفت. غرب دیگر بیش از یک جایگاه اجتماعی/جغرافیایی بود و تحت عنوان مفهوم "آنها" حیات اجتماعی/سیاسی ایرانیان را طی یک قرن گذشته همچون یک دیگری بزرگ به تسخیر خود درآورده است. دال غرب به مثابه‌ی عامل ناامنی هستی‌شناختی در سراسر این قرن همچون دالی سیال و شناور در گردش بوده و در دو قالب غرب به مثابه‌ی رباینده‌ی ژوئیسانس(لذت) ایرانیان و غرب به مثابه‌ی امر فانتزیک متجلی گردیده است.
این دو سویه در واقع در دو نظام اجتماعی(جامعه و رویکرد انتقادی آن) و نظام سیاسی (دستگاه حاکمیت و تکنولوژی‌های قدرت) کارکرد یافته است. غرب به مثابه‌ی رباینده‌ی ژوئیسانس با توجه به دیدگاه لاکان، در واقع بازکشف مجدد غرب است به عنوان شیطان بزرگ و عامل تمام آنچه می‌توان تحت عنوان اضمحلال ارزش‌ها و معنویات نام برد. غرب لذت‌های واقعی و توانایی‌های ملی و سیاسی را ربوده و همچون مانعی سر راه جهش‌های صنعتی و اقتصادی دانسته شده است. اما در "غرب به عنوان فانتزی" داستان بسیار پیچیده‌تر از آن است که همچون مفهوم رباینده‌ی ژوئیسانس جایگاهی ایدئولوژیک بیابد. غرب در این گفتمان همچون امر مطلوب و افق روشنی است که ضعف‌ها و شکاف‌های سیاسی/اجتماعی را برملا می‌سازد. نوعی انکشاف و پرده برکشیدن از حقایق نه به میانجی دیگری (غرب)، بلکه به تناظر بودنی مطلوب. چنین انکشافی، بیان مطالبات و خواسته‌هاست بر اساس الگویی که دیگر غرب نیست، بلکه ایده‌آلهایی است که از چهارچوب میل به آزادی به درون ساحت بیان فراخوانده می‌شود. غرب بر این اساس تنها یک فانتزی است برای بیان ضرورتی که سوژه‌ی میل می‌طلبد. چنین وضعیتی را هم غربیان بالاخص در قرون هفده و هجدهم بویژه نزد مونتسکیو و روسو در باب شرق به خود دیده‌اند. شرق در آن زمان هنوز به صورت گفتمان شرق‌شناسانه در نیامده بود و بیشتر به مثابه‌ی فانتزی‌ای برای نقد دستگاه کلیسا و دولت برساخته شده بود. غرب نیز در این گفتمان همان فانتزی‌ای است که میل و خواسته‌ها را تصدیق و تثبیت می‌کند. بسیار می‌شنویم که در غرب فلان قانون معنی ندارد یا دولت در غرب فلان کار را می‌کند و کلی داستان‌ها که همواره در آن همیشه غرب همچون اتوپیایی برای زندگی تصور شده است. این تصور از غرب، بیش از آنکه یک داستان‌سرایی حریصانه باشد، فانتزی‌ای است انتقادی در به چالش کشیدن وضعیت موجود جامعه‌ای (مثلا جامعه‌ی ایران) که در لحظه‌ی اکنون مطلوب نیست. تصور غرب در این وضعیت فانتزی‌ای اجتماعی/ایدئولوژیک است که همواره اکنونیت اقتصادی/سیاسی ایران را به چالش می‌کشد. بدین شکل غرب بیش از آنکه پاسخی به عقب‌ماندگی اکچوال و واقعی باشد، وجهی ویرچوال و مجازی است به فقدان‌هایی که همواره به نظام‌های حاکم گوشزد می‌شود. این وجه ویرچوال، غربی را متصور می‌کند که هیچ پیشینه‌ای از واقعی بودن آن در این شکل از مناسبات اجتماعی/سیاسی در دست نیست، هر چه هست نوعی تصور است برای مصداقمند کردن مفهوم آزادی و رفاه در جایی دور. فانتزی غرب تصدیق آزادی‌هایی است که متصور شدن و بیان آن تنها به میانجی جایی می‌تواند محقق شود که می‌تواند همچون امر آکچوال و واقعی تصور شود. بدین شکل غرب در هر دو رویکرد چه به مثابه‌ی رباینده‌ی ژوئیسانس و چه به عنوان امر فانتزیک، همان امر واقعی و اکچوالی در نظر آمده است که می‌تواند تصورات، امیال، خواسته‌ها و مطالبات را در جایگاه وجوه ویکچوال و مجازی تثبیت و توجیه کند. فانتزی غرب، چیزی نیست جز مجموعه‌ای کثیر از انتقادات، مطالبات، امیال و ناتوانی‌ها در فردی‌ترین وضعیت، که فهم آن می‌تواند ضعف‌ها و فقدان‌های درون دستگاه‌های سیاسی/اقتصادی را بازشناسایی کند. @Ahmad_Gholami17548


چالش مذهبی/سرزمینی نوعثمانیسم
📝احمد غلامی، دکتری جامعه‌شناسی
داعش بیش از آنکه محصول تحولات اخیر خاورمیانه‌ی بعد از بهار عربی باشد، ریشه در طیف مشخصی از رویارویی اسلام سیاسی و غربیان بعد از اولین تصادمات جهان اسلام (بلاخص در مصر) دارد. تصادماتی که موجب یک تنش تروماتیک در میان ما و آنها شد. تنشی از نوع هراس سیاسی در فروپاشی کلان حکومت‌های پیشا دولت-ملت همانند حکومت‌عثمانی. در سراسر این دوران صد ساله، همواره میلی وافر به بازگشت به دوران خلافت بزرگ اسلامی همچون امر مطلوب حیات سیاسی مسلمانان در میان آثار و روایات تندروانی چون رشید رضا، حسن البنا، عبدالقادر عوده، ابوالاعلی مودودی، سید قطب، ابوالحسن ندوی و ... دیده می‌شود. اسلام سیاسی و در منتهی‌الیه آن داعشیسم، گفتمان دوران هبوط خلافت اسلامی و محصول شکاف عظیمی است که مدرنیته در دل جهان اسلام ایجاد کرده است. چیزی که رشید رضا با صراحت تمام رهایی از دام آن را در بازگشت به خلافت اسلامی در قالب گفتمان سنی‌گرایی بیان کرده است. این دیدگاه اجتماعی/ایدئولوژیک خلافت‌گرای تمامیت‌گرا، خشونت را اصلی‌ترین ابزار رویارویی با جریان‌هایی بکار می‌گیرد که در برابر این کلیت‌گرایی غایت‌اندیشانه که مصداق آن خلافت‌گرایی نوعثمانیستی است، قرار گرفته‌اند. خشونتی که به تناظر برهنگی و اینجایی کردن آن (انجام آن در جلو دوربین یا در ملاء عام) می‌تواند نوعی حادخشونت(Hyper-violence) به حساب آید.
اما اوج این خشونت و تهدیدها بیش از آنکه در رویارویی با غربی‌ها بوده باشد، بیشتر در تلاقی و تقابل با مفهوم دیگری در درون خود جهان اسلام بالاخص در خاورمیانه بوده است. یک دیگری مذهبی (شیعه) و یک دیگری سرزمینی/قومی (کُردها). هراس این گفتمان سیاسی زمانی به اوج خود می‌رسد که با طرح مفهوم هلال خصیب هر دو دیگری را در یک پیوستار بطور توأمان تجمیع می‌کنند. نوعی رهیافت جدایی‌طلبانه در ساختی ژئوپولیتیک از خلیج‌فارس تا مدیترانه. تهدیدی که داعشیسم آن را در هر دو مدل مفهومی خود یعنی ایران شیعی و کردستان علیه خلافت‌گرایی جهان‌گستر اسلامی بازتعریف کرده است. بدین تقدیر آنچه داعش و جریان‌های سیاسیِ عربی/ترکی در منطقه ترسیم کرده‌اند، فرآیندی است از تهدیدی داخلی (شیعی/کُردی) علیه خلافت‌گرایی نوعثمانیستی. طرح انزوای ایران، عراق و سوریه یه عنوان حکومت‌های شیعی در جهان و منطقه و حملات تروریستی این جریان علیه کُردها در سوریه (حماسه کوبانی، عفرین و ...)، شنگال و موصل دو روی سکه‌ی طرحی نو هستند. طرحی برای سرکوب و امحای کُردها به عنوان تنها حریف و مانع مستحکم در دستیابی به هدف بعدی که همانا رویارویی با شیعیان است. امحای کامل کُردها و بدنبال آن جریان‌های مذهبی غیر نصّ‌گرا (همانند شیعیان و نومعتزلیان) از سوی آنان بیش از آنکه یک واقعیت سیاسی قریب‌الوقوع باشد، نوعی فانتزی اجتماعی/ایدئولوژیک است برای طرح خیالی گفتمان خلافت بزرگ اسلامی. فانتزی‌ای که همواره توسط روابط سرزمینی/قومی کُردها و مناسبات فقهی/مذهبی شیعیان از هم گسیخته می‌شود. کُردها و شیعیان بر این اساس اصلی‌ترین آشوبگر و به‌هم‌زننده‌ی طرح این خلافت بزرگ اسلامی و فرساینده‌ی این گفتمان دیگری ستیزی هستند که می‌بایست کنار گذاشته شوند. چیزی که پیشتر کُردها، در قالب بعثیزم در برهنه‌ترین نوع آن در کشتار و ژینوسایدهای حلبجه و انفال و فرمان‌های خلفای عثمانی در لالش و شنگال چه از سوی دولتهای مرکزی و چه همسایه‌ی شمالی یعنی ترکیه‌ی عثمانی آن را از سر گذرانده‌اند.@Ahmad_Gholami17548


جای گیری مرز در دولت-امنیت دوران پساناسیونالیسم
📝احمد غلامی-دکتری جامعه شناسی
مفهوم مرز امری است اجتماعی/سیاسی، که بالاخص در دولت-امنیتهای نوین به جای‌گیری مفاهیم و مقولات حوزه‌ی حاکمیت و تثبیت نظام پلیسی/امنیتی‌ای که در آن مفهوم نژاد جایگزین مفهوم قوم شده است، دامن می‌زند. دولت-امنیت در واقع مرحله نهایی و اوج اقتدار نظامِ دولت-ملت مدرن است که در آن سه بُعد سرزمین، مردم و نظم همواره از سوی دستگاه حاکمه و تکنولوژیهای سلطه در قالب نژادگرایی نوینی بازتولید و بازتعریف می شوند تا به میانجی آن مردم به شکلی هرسان در ساختی مکانی/انتظامی ثبات بیابند. مرز در این تعریف همچون جای‌گیری و محدوده‌ی استقرار، در واقع ایجاد جایگاه و مکانی است برای هرسان کردن اشکال متکثر و سیال افراد تحت عنوان مفهوم نژاد. نژاد همان هویت هرسانی است که مردم را به مفهوم ملت گره می‌زند؛ یا اینکه گسست‌های تاریخی/سیاسیِ ملت را می‌پوشاند و مازاد معنایی ورای مفهوم مردم ایجاد و خلق می‌کند. تثبیت این معنای نوین، همان دال معنابخشی است که مفهوم سرزمین، تولد و نظم را تعیّن می‌بخشد. تعیُنی که همواره حضور و وجود افراد را بیرون از محدوده‌های سرزمینی، ملی و قانونی نوعی تخطی علیه امنیت و انتظام اجتماعی تفسیر می‌کند. بر این اساس جای‌گیری و مرز به شکل مکان‌یابی‌ای عمل می‌کند که خود بر هم زننده‌ی مکان است. سرزمینی که در درون مرزهای نوین سیاسی بازتولید می شود، در این تعریف شکلی از زیستگاه را تداعی می کند که همچون اردوگاه(نزد آگامبن) به مثابه‌ی مکان‌یابیِ بر هم زننده‌ی مکان، عمل می‌کند. زیستگاه جایگاه امر استثناء و تعلیق امور است که همواره بیرون از نظام حقوقی عادی جای داده می‌شود و زندگی را تا سطح یک گذران زیستی تقلیل داده است. این بیرون بودگی و تقلیل یافتگی محصول مرزهایی است که سیاست و سیالیت زندگی را بالاخص در عصری که رویکردهای ناسیونالیستی به جای تحقق دولت-ملت، موجب شکل گیری دولت-امنیت مدرن شده اند، در قالب فرم‌های سرزمینی/زیستی محدود و سرکوب کرده‌اند. نژادگرایی و مرزهای نوین، شکافهای ناشی از فقدان ملت واقعی را در عصر پساناسیونالیسم سرپوش نهاده و مفهوم نژاد به شکلی تهی از معنا، تنها به میانجی مرزها و محدوده هایی تعریف می شود که در آن جای گرفته است. دولت-امنیت در عصر پساناسیونالیسم به میانجی دستگاه پلیس بازنماینده نژادگرایی ای است که دولت-ملت مدرن در قالب زبان و تولیدات فرهنگی/هویتی در پی آن بود.
مرزها در دوران دولت-امنیت تعین بخشیدن و ایجاد خصوصیّت بالفعل در موجودات است که آن را از احتمال هر امکانی برای وی در بیرون از مرزهای تعین یافته باز‌می‌دارد. در واقع مرزبندی و جای‌گیری موجودات احتمال تکثر و یا دیگر بودگی را از آنها گرفته و تعلق داشتن یا چنین بودن موجود را به تمامیت یا کلیتی تهی متعین می‌سازد. هر چند مرزها و مرزبندی‌ها در نژادگرایی پساناسیونالیستی، بین امر خودی به مثابه‌ی مفهوم داخلی و امر بی‌خودی همچون خارج تفکیک قائل است، اما می‌بایست دقت داشت که خود مرزبندی هیچگاه نمی‌تواند درون بودگی محض و مبرا از برون بودگی را بازنمایی کند. زیرا مرز بیش از آن که تحدیدکننده‌ی معنا و هستی به درون مرزهای تعین‌بخش باشد، خود نیز نقش آستانه یا نقطه اتصال و تماس با فضای بیرونی که می‌بایست تهی بماند را بازی می‌کند. این نقش ثانویه‌ی مرز است که ضرورت دستگاه پلیس همچون دستگاه ضامن مفهوم امنیت را پیش می‌کشد.
مرز در این دیدگاه، جایگاهی است برای جای گرفتن حقیقتی که خود محصول انحلال و گسستی است در هستی. به همین دلیل آستانه‌ای است برای دستیابی به امر همسانی که به شکلی بی‌هویت و بدون تعلق می‌تواند تهدیدی علیه همین گفتمان حقیقت و به شکلی سیاسی علیه دولت و نظام حاکم باشد. بیرون از این همسان سازی، امر هرسان می تواند به معنای نوعی هستی فرامرزی تصور شود که فاقد هرگونه هویت بازنمایی‌پذیر است و در عین حال مطلقاً بی‌ارتباط با دولت و ساختار سلطه است و خارج از آن شمرده می‌شود. مرز در واقع عمل جای گرفتن موجودات درون هویت بازنمایی پذیر دولت و تهی کردن فضای بیرون از خود و دولت را بر عهده دارد. آنچه بیرون از این اکتشاف و مرز قرار دارد، همواره می‌تواند علیه هویت و شرط تعلق و دشمن اصلی دولت باشد. به همین دلیل می‌بایست به مثابه‌ی امر تهی یا به اصطلاح آگامبن «تیانانمن» دانسته شود که دولت ـ حقیقت تنها به میانجی تانک‌هایی که دیر یا زود از راه خواهند رسید، تهی بودگی آن را می‌پوشاند.
@Ahmad_Gholami17548


جنگ و بدن در عصر حاد-خشونت
📝احمد غلامی. دکتری جامعه شناسی
کریس هیلبز گری در کتاب جنگ پست‌مدرن(1381) معتقد است که آنچه جنگ‌ها بدان شکل می‌دهند، بدن‌های واقعی هستند. در حقیقت جنگ تنها به میانجی بدن‌ها شکل می‌گیرد؛ هر چند شدت تقابل بدن‌ها در جنگ‌های اعصار کهن بسی فراتر از آن در دوران جنگهای مدرن بوده است، اما در عصر مدرن تکنولوژیهای جنگ، بدن را به شکلی متمایز بازنمایی می¬کنند. حضور سایبورگ‌ها، شبیه سازی، الکترونیکی کردن جنگ‌افزارها و بسیاری تحولات تکنولوژیکی در حوزه‌ی جنگ، تقابل میان بدن‌ها را به حداقل ممکن رسانیده است. بطوری که شکار دشمنان توسط هواپیماهای بدون سرنشین یا انهدام مواضع آنان از راه دور، چنان موشکافانه و فانتزیک صورت می‌پذیرد که گاهی در چشم مخاطبین نمونه‌ای از فضای مجازی یا به عنوان بخشی از یک گیم تصور می‌گردد.
مفهوم بدن در جنگ را می‌توان و می‌بایست جزء لاینفک و غایت‌شناختی جنگ به حساب آورد. البته رد تحولات تکنولوژیکی و سایبورگ‌ها طی جنگ‌های پست‌مدرن بعد از 1990، شکلی از پنهان کردن بدنها و اخفای آن را در جریان مصور سازی جنگ به نمایش می‌گذارد تا بدین شکل جنگ از راه دور، به مثابه‌ی جنگی کمتر رودرو و در عین حال جنگی کمتر خشن به نمایش درآید. اختفای هر چه بیشتر بدن‌ها، دور شدن و محو کردن بدن دشمنان از چشم جنگاوران و مخاطبین اخبار جنگ، در واقع بازسازی بدن دشمنان است در قالب اهدافی قابل انهدام بدون سویه‌های انسانی و زیست‌شناختی آن. حملات آمریکائی‌ها علیه مواضع دشمنان خود در عراق و افغانستان، تنها در نمایی اکستریم لانگ‌شات با زوم کامل از بالای سرِ مردمانی دیده می‌شود که در تصویری نگاتیو شده در مکانی مشخص گرد آمده‌اند. عوامل جنگ و مخاطبین در این نما به همان اندازه با بدن واقعی ستیزه جویان روبرو می‌شوند، که کاربر بازی‌های رایانه‌ای چون کال آف دیوتی (Call of Duty). با هرچه دورتر کردن نمای بدن‌های دشمنان سویه‌های بصری خشونت در میان نماهای نگاتیو شده و مجازی محو می‌شود؛ تا آنجا که می‌توان گفت به تناظر نماهای فیلمی/تکنولوژیک ساختی زیبایی‌شناختی به جنگ تزریق شده است. بالزار یکی از گزارشگران جنگ کویت، تصاویر آمریکائی‌ها علیه سربازان عراقی را اینچنین گزارش کرده بود: آنان مانند گوسفندانی هراسان و بیرون ریخته از آغل، گیج و وحشت‌زده زیر آتش جهنمی، از آسایشگاه‌هایشان به سمت پناهگاه‌ها فرار می‌کردند ویکی یکی به دست مهاجمانی نامرئی به خاک می‌افتادند و انفجار گلوله‌های 33 میلی متری توپ قطعه‌قطعه ا‌شان می‌کرد . این تصویر به همان اندازه‌ی تفسیر مخاطبی از یک فیلم هالیوودیِ ژانر جنگی، مجازی و در عین حال زیبایی‌شناختی است. دوری و پنهان کردن بدن‌های دشمنان در نماهای بسیار دور از بالا، تنها برای گزارشگر و مخاطبین می‌تواند به مثابه‌ی تصویری از گوسفندان تداعی شود. غیاب بدن‌ها عنصر اساسیِ جنگ نوین است تا بدین شکل بعدی لذت‌شناختی و زیبایی‌شناختی به جنگ و خشونت ببخشد. در این حالت دستگاهها و تکنولوژیهای جنگ با "آنجایی" کردن جنگ و اعمال خشونت بار آن، رابطه ی بدن و تهدیدات آن را به حاشیه رانده و در واقع جنگ را در غیاب بدن مدیریت می کنند؛ این در حالی است که بدن در این وضعیت فانتزیک در "آنجایی" قرار دارد که دور از دید مخاطب قرار دارد. چنین برخوردی با بدن، در واقع به کنار گذاشتن و دور انداختن مفهوم خشونت مرتبط نیست، بلکه در حقیقت فقدان تجربه و اضمحلال تجربه ی جنگ و خشونت را تداعی می کند. انسان معاصر در درون دوزخی از جنگ زندگی می کند، در حالی که هر دم از تجربه جنگ، فهم و تفسیر آن تخلیه می شود. این خود اصلی ترین نوع خشونتی است که به میانجی تهی کردن مردم از تجربه جنگ و خلق مازادی از معنا، انسان معاصر را بیش از هر زمانی با جدایی سوژه تجربه از سوژه شناخت مواجه ساخته است. این عصر به تناظر چنین شکافی حادترین عصر خشونت را به تصویر می کشد. @Ahmad_Gholami17548


ای کاش می شد تنها یک مسافر محض نبودیم و کنترل مدل هواپیما و سوابق فنی و همه آنچه به سرنوشت ما مرتبط بود را هم در اختیار داشتیم تا بدین شکل چنین رویدادی را شاهد نبودیم.


نوجوانیِ بدونِ بدن (تحلیل خودکشی نوجوانان)
📝احمد غلامی-دکتری جامعه‌شناسی

نوجوانی تحولی سنی/بدنی است که همواره همانند دوران میانی نگریسته شده است. فقدان برنامه‌های تربیتی جامع شکلی آنومیک به حیات فرد در این برهه‌ی سنی بخشیده است. وضعیتی که طی آن فرد از کودکی به معنای کامل کلمه جدا شده و هنوز به کسوت بزرگسالی درنیامده است. حیات برزخی نوجوان نوع تعامل وی با مفهوم بدن را همواره با انواع فقدان روبرو ساخته است. فقدان جایگاه، گاهی به عنوان کودک کار از وی سلب بزرگسالی شده است و گاهی با نگاهی غیرکودکانه از وی سلب کودکی. اندام‌های جنسی وی تمایلات جنسی وی را بطور مداوم بازتعریف می‌کنند، گاهی به عنوان شخصی دور شده از مرحله‌ی کودکی و پیشاجنسی و گاهی همچون بدنی سرکوب شده نگریسته شده است.
این وضعیت آنومیک و برزخی، همواره فرد را از توارد به درون مرحله‌ی بزرگسالی بدون تحولات سنی و بدنی برحذر می‌دارد؛ شرط حضور به مرحله‌ی بزرگسالی سرکوب بدنی در معنای نوجوانی است. کتمان و سرکوب بدن به معنای سوژه‌ی میل ورز همواره از سوی گفتمان پدر و بزرگسالی اتفاقی است که در تجلی و تظاهرات بدنی نوجوان روی می‌دهد. این کتمان راه را بر بدن و فانتزی‌های بدنی می‌بندد. بدن تنها زبانی است که در برابر گفتمان اخته‌کننده‌ی بزرگسالی و قوانین آن دارای جایگاه است. سلب جایگاه از بدن اساسی‌ترین مسئله در حیاتی آرام در دوران نوجوانی است.
زمانی که خودکشی به برنامه‌ای زبانی و بدنی نزد نوجوان مبدل شد، به یکباره تمام رشته‌ها گسسته می‌شوند. زبان بدن فقدان جایگاه خود از راه فانتزی کردن خود و مرگ نوجوان از طریق خودکشی را به تصویر می‌کشد. مرگ جوان شکافی را در روح بزرگسالی یان گفتمان پدر به وجود می‌آورد؛ گفتمانی که پدر و قانون پدر با خلق فانتزی‌ها و تصاویر و ایماژهای فانتزیک نوجوانی در پی پر کردن شکاف‌های آن بوده است. مرگ نوجوان آنهم به شکلی امر خودکشی، در واقع برکشیدن پرده‌هایی است که بحران‌های تروماتیکی این جامعه را پوشانیده است. گفتمان پدر و بزرگسالی، پیشتر راه را بر تعامل و بیان کلامی و زبانی دردهایی بسته است که در برابر این گفتمان قد علم کرده است. اخته کردن نوجوان به عنوان سوژه‌ی سخنگو و میل‌ورز، راه را بر تصادمات نوجوانی و بزرگسالی بسته و نوجوانی را همواره در جایگاه برزخی خود متوقف می‌سازد. بدن نوجوان در چنین جایگاهی امر سخنورزی را به نمایش می‌گذارد. ایماژهای بدنی جایگزین آواها و دلالت‌های کلامی را می‌گیرند. بدن مغاک‌های بی‌انتها و ژرف، حیات بزرگسالی را به چالش می‌کشد. بدن نوجوان فضای سیال میان واقعیت و تخیل را با در انداختن خود به دایره‌ی ماندگاری خود در یاد و خاطره‌ی بازماندگان به نمایش می‌گذرد.
نمایشِ فانتزی بدن از طریق خودکشی و حلق‌آویز کردن بدن، کشانیدن گفتمان‌های پدرانه و بزرگسالانه‌ی حاکم بر بدن است بدرون مغاکِ ناخودآگاه و این خود باعث بسیاری از تکانه‌های سادیستی در ذات گفتمان بزرگسالی می‌شود. این تکانه‌های سادیستی از طریق فقدان نوجوان به عنوان تداوم نسلی بزرگسالان به اوج خود می‌رسد. نوجوان با مرگ خود، ایماژهای فقدان روح و بدن را به مثابه‌ی امر فانتزیک به رخ گفتمان حاکم می‌کشد که اقتدار خود را از ناحیه‌ی بدن‌های زنده و واقعی بازنمایی می‌کند.
بدن نوجوان در چنین حالتی وجهه‌ای از بدن بدون اندام را به تصویر می‌کشد. بدن بدون اندام بعنوان اصطلاحی از دلوز بدني است که هيچ گونه حالت معيني ندارد و هميشه آماده براي عملي جديد در «مخزن‌اش» (يا در بالقوه‌گي‌اش) است. بدن نوجوان، مجموعه‌اي است از بالقوه‌گي‌ها: مخزن عظيمي از خصيصه‌هاي بالقوه، عادات، احساسات و تاثرات بالقوه و جنبش هاي بالقوه. بدن بدون اندامِ نوجوان، سطح درون ماندگاري ميل است. هر چند به نظر دلوز بدن بدون اندام يک حد است، و هيچ وقت نمي‌توان به آن سطح رسيد، بلکه فقط مي توان به آن نزديک شد، اما نوجوان با به آغوش کشیدن آن به منتهاالیه معنابخشی بدن دست می‌یابد. منتهاالیهی که بدن در آن به محتوای واقعی اعتراضی دست می‌یابد علیه هستی در معنای سرکوب شده و به کنترل درآمده. در حقیقت این بدن بدون اندام نوجوان است که گفتمان پدر/بزرگسال و نظام قدرت و استیلا، را در قالب مرگی خود‌تعین‌یافته به چالش می‌کشد. @Ahmad_Gholami17548


💠 "تعطیلیِ" مدارس، فانتزی تکرارشدنی

✅ احمد غلامی-دکتری جامعه‌شناسی
یک روز آلوده، یک روز پر از ریزگرد، یک روز برفی، همه و همه روزهایی‌اند که به محض مشاهده‌ی چنین شرایطی سریعاً تعطیلی مدارس به ذهن همه خطور می‌کند. انگار تعطیل شدن می‌تواند این معضلات را راحت‌تر حل کند. شاید هم نوشدارویی است که لذتی یک روزه را به مردمانِ تحت بحران می‌بخشد. چه شادی وصف‌ناپذیری میان کودکان و دانش‌آموزان می‌تواند از این لحظه لذت‌بخش‌تر باشد. طنز مسئله بیش از آن شادی‌ها و مژدگانی‌هایی که بدنبال خبر تعطیلی رد و بدل می‌شود، این است که بحران بیش از آنکه برای این طیف از مخاطبان پور شور بحران باشد، یک امر مطلوب و طلب‌کردنی به نظر می‌رسد. بحران به مثابه‌ی امر مطلوب سابقه‌ی زیادی در مدارس دارد. بحرانها در اینجا، جایگزین تمهیداتی شده است که کودکان و دانش آموزان خود می‌بایست برای دور زدن آموزش و کنار گذاشتن درس و تحصیل به کار می‌گرفتند. سبک نوین تعطیل کردن مدارس، که امروزه بخشی از تلاشهای خستگی‌ناپذیر مسئولین در جهت مدیریت بحران است، به درستی این نیاز دانش آموزان را مرتفع ساخته است.
اما بحران اصلی درست اینجاست. تعطیل کردن مدارس همان سیاست پیشینی است برای رویدادهایی که هر لحظه گریبان شهرها و روستاهای ما را می‌گیرد. دیگر کسی شاید برنامه‌ایی بهتر از تعطیلی مدارس و ادارات را در ذهن ندارد. همه چیز به شکلی تک‌بعدی به "تعطیل کردن" منتهی شده است. تعطیل کردن برای کاهش تصادمات و رویدادهای ناگوار، تعطیل کردن در راستای خالی کردن شهر از تردد بیشتر، تعطیل کردن به منظور یک آوانس. یک نسخه برای کلی درد و یک جواب برای کلی سوال. شاید اگر به ریشه‌ی زبانی تعطیلی برگردیم، قضیه‌ی این تک‌بعدی شدن رفتارهایمان در مدیریت و حل بحران راحت‌تر حل شود. تعطیلی از ریشه‌ی معطل شدن، در واقع همان معطل کردن و موکول کردن است. این در واقع به معنای درست کلمه امر بحرانی را به تصویر می‌کشد؛ امری بحرانی می بایست همواره موکول شود به زمانی که شاید بحران موضوعیت خود را از دست داده و به یمن لذتِ آن یک روزِ تعطیل از یادها پاک شده است. تعطیلی بدین شکل مفهوم حل بحران را همواره به تعویق می‌اندازد و بدین شکل امر بحرانی را از مفهومی اجتماعی/مدیریتی که همواره "اینجایی" زندگی ما را تهدید می‌کند به امری طبیعی/رویدادی مبدل می‌سازد که در "آنجایی" می‌تواند قرار بگیرد که از تیررس ما دور است. تعطیلی جای تمام مناسبات و انتظاراتی را می‌گیرد که ما از نهادهای ذیربط داریم. تعطیلی جای ماشینهای برف روب و برنامه‌های مالچ پاشی در بیابان و دستورالعمل‌های کاهش آلاینده‌های شهری و همه و همه را می‌گیرد. تعطیلی بر این اساس همان علت‌کلی و نهائی‌ای است که تمام دالها و نشانه ها را پُر می‌کند. تعطیلی همان مازاد معنایی است که مانع از تصور دالهای بزرگی چون ضعف‌ها، ناتوانی‌ها، بی‌برنامه‌ایی‌ها، سهل‌انگاری‌ها و ... می‌شود. یا شاید بهتر است بگوییم که همان امر فانتزیکی است که شکاف‌ها و فقدانهای ناشی از ضعف‌هایمان را در مدیریت حوادث و بحرانها می‌پوشاند. این همان امر فانتزیک تکرارپذیری است که ما هم دوست داریم تحقق یابد. بحران، امر فانتزیک، تعطیلی و ... همه و همه بخشی از شادی‌های نسل ما هستند تا به میانجی آنها در تلی از کتمانها و بی‌خیالی‌ها بیاساییم.
@Ahmad_Gholami17548




سیاست به مثابه امر پورونوگرافیک
🖊احمد غلامی‌‌ دکتری جامعه شناسی
روز یکشنبه 21 ژانویه ژنرال «جوزف وتل» رئیس فرماندهی مرکزی ارتش آمریکا با احساس نگرانی نسبت به عملیات نظامی ترکیه در عفرین در شمال سوریه بیان کرد که ترکیه روز شنبه به ائتلاف آمریکایی درباره تصمیمش برای آغاز مرحله اول عملیات شاخه زیتون در شمال سوریه اطلاع داده بود. این فرمانده نظامی در ادامه سخنان خود اذعان داشت که: «نمیدانم قصد ترکیه چیست». این نوع فهم سیاسی که در عمل فهم ناپذیری قصد ترکیه و عدم پیشبینی مداخلات سیاسی/نظامی این کشور را نشان میدهد، بیش از آنکه یک فاکت سیاسی قابل ارجاع باشد، سوالی است که شاید فهم آن بتواند لایه های ناآشکار این موضگیریهای سیاسی را روشنتر کند. «نمیدانم قصد ترکیه چیست»ی را که وتل مطرح کرده است، شاید بهترین فانتزی برای تحلیل بحرانهای ناشی از حمله ترکیه به عفرین و دیگر مناطق تحت سلطه سوریه و کردها باشد. این فانتزی در واقع تمام ضعفها، برنامه ها و پلانهای سیاسی را که به میانجی آنها می توان نوعی نقشه یابی سیاسی در باب تاریخ و رویدادهای پشت پرده حاکمیتها را طرح کرد، می‌‌پوشاند.
این نادانستگی و اظهار ناتوانی در درک قصد و نیت ترکیه از حمله به عفرین را می بایست حجابی دانست برای پوشاندن اساسیترین کارویژه و فونکسیون دولتها در گفتمان سیاسی/تاریخی مدرن. این گزاره امرِ بدیهیِ حضور ترکیه در عفرین را به شکل امری پیچیده، ناشناخته و غیرقابل شناخت ارائه می دهد به طوری که توانایی شناخت را از افراد ضبط کرده و از سوی دیگر مانع مفصل بندی نظری/تحلیلی در باب خود مسئله و پدیده مذکور می شود. بکارگیری این گزاره ممانعت کننده، در واقع بخشی از گفتمانی سیاسی است که مخاطب و تحلیلگر را از شناخت کامل و درک جزئیات ممانعت می کند. در واقع چنین گزاره ای مفهوم انحراف معنا را به شکلی ایدئولوژیک بر دوش دارد تا پدیده مداخله نظامی را که به شکلی پورونوگرافیک چنان واضح است که دیگر چیزی برای پوشاندن ندارد، به امری غامض و غیرقابل شناخت جلوه دهد. این پدیده از حیث پورونوگرافیک بودن آن چنان لذت سیاسی و حض دیپلماتیکاش را از دست داده است که تنها به میانجی چنین گزاره ای که «نمیدانم قصد ترکیه چیست» می بایست آن لذت و حض را بدان برگرداند. پیشتر غربیها برای مداخله در کشورهای خاورمیانه، بازگرداندن الگوهای انسانمدارانه و دموکراتیک به مردم را به مثابه همان لذت و حض مداخله نظامی خود قلمداد می کردند تا امر مداخله اینچنین پورنوگرافیک و عریان نشود. اما اکنون تنها به میانجی این گزاره است که حاکمان سیاسی می توانند اضمحلال و تقلیل دستگاه سیاسی و رهیافتهای دیپلوماتیک تا حد یک عملیات وقیحانه در برابر یک شهر را بپوشانند و عریان شدگی و تلاش قهقرایی دولت ترکیه برای نابودیِ امر اجتماعی و حیات مردم و توده ها را زیر حجاب امر نمادینی چون این گزاره پنهان کنند. در واقع این گزاره، تنها حبل المتینی است که می تواند سیاست را از ورطه و مغاک دهشتناکی که در آن افتاده است اندکی برهاند. مغاکی که سیاست به عنوان یک برنامه پالیتیک و تدبیر منزل، در آن به وضعیت هولناک خشونت ناب مبدل شده است. سیاست بیش از آنکه تدابیر و الگوهای مدیریت عمومی و اجتماعی باشد، جایگاه سرکوب و تجاوز در عریانترین وضعیت خویش است. این گزاره از سوی سیاستمداران بیش از آنکه یک کج فهمی و یا دیرفهمی از تاکتیکهای ترکیه باشد، درست برعکس بیانگر وضوح و عریان بودن برنامه ای است که از فرط مشخص بودن و لخت بودن تهوع آور است. بیان چنین گزارهای از سوی جوزف وتل بیشتر مانند تکه پارچه ای است برای پوشانیدن عورت عریان سیاستمدارانی که از سیاست چیزی جز تعدی و تخاصم باقی نگذاشته اند. پس بهتر است برای پوشاندن این هجمه پورونوگرافیک و بیشرمانه ترکیه ما هم بگوییم، «نمی‌دانم قصد ترکیه چیست».@Ahmad_Gholami17548






Forward from: مسائل اجتماعی ایران
جنگ عفرین؛ جنگ علیه زندگی

احمد غلامی-دکتری جامعه شناسی

سراسر تفکر اجتماعیِ انتقادی پر است از تفاسیری که مفهوم جنگ را نه در سطح دولت‌ها بلکه در تعاملات سرکوبگرانه‌ی میان دولت و جامعه یا میان دولت و ملت مورد بررسی قرار می‌دهند. در واقع در این تفاسیر می‌بینیم که نظام سلطه بالاخص در عصر استیلای دولت-ملت مدرن و به میانجی تکنولوژی‌های سلطه و سرکوب در تلاش است تا جامعه را که مبنای تحقق آزادی است بیش از پیش به استعمار نظام سیاسی و روابط تکنوپالیتیک آن درآورد. جنگ همواره در قالب‌های گوناگون حتی در فرآیند صلح نیز بازرمزگذاری می‌شود و نظام سلطه به میانجی مجموعه‌ی وسیعی از تجهیزات و تمهیدات چه در قالب زبانی/معناشناختی و در قالب تسلیحات مخرب به جنگ جامعه می‌رود تا امر سیاسی را در درون آن سرکوب و به تسخیر خود درآورد؛ امری که خود همان حیات اجتماعی و ضامن نیروهای آفرینشگر زندگی افراد است. مثالی از این وضع را می‌توان در جنگ‌ها و تعدی‌های دولت‌های مدرن در خاورمیانه علیه جوامع مشاهده کرد. در جنگِ اخیر ترکیه علیه عفرین نمونه‌ی بسیار پرواضح این تهدیدات را می‌توان مشاهده کرد. ساخت وایماری حاکم بر سیاست در عفرین و توجه‌ی عجیب و البته ستودنی نیروهای این منطقه بر ایجاد شکلی نوین از مدیریت و نه حکمرانی، از این شهر نوعی کانتون یا دولت-شهر ساخته است که قبل از آنکه آن را به سیاست‌های پشت پرده‌ی دولتها و یا ناسیونالیسم کُردها مرتبط بدانیم، می‌بایست از آن به عنوان چرخشی نظری در نوعی از سیاستگذاری پسادولت-ملتی عنوان کرد. چنین شکلی از سیاست، مبین بازگشت دوباره‌ی شهر و مردم به حوزه‌ی سیاست و پالیتیک است. این همان امید به سیاسی کردن حیات اجتماعی در عصری است که به میانجی استیلای دولت-ملت مدرن از افراد و توده‌ها سیاست‌زدایی شده است. آن تفکیک غالبی که در دوران دولت-ملت مدرن از مردم (مردم به عنوان یک بدنه‌ی سیاسی یکپارچه و مردم به عنوان زیرمجموعه و بدن‌های مسکین و مطرود) شده است، در این شکل از سیاست کنار گذاشته و یا حداقل کمرنگ‌تر شده است. مردم در چنین بافتی دیگر دموس‌ و توده ی آری‌گوی سیاست‌هایی نیستند که بیرون از حیات اجتماعی و زندگی آنان طرح شده است؛ بلکه خود بخش لاینفک از همان سیاستی هستند که تفکیک آن از پولیس یا شهر عملاً ناممکن است. سرکوبِ چنین شکلی از سیاست بالاخص از سوی ترکیه، سرکوب آنچه خود همواره تلاش می کند به میانجی تکنولوژی‌های استیلا و تحریف، تهدید حزب کارگران کردستان بنامد، نیست، بلکه سرکوب رهیافتی نوین از سیاست است که به میانجی جامعه و یکپارچگی اجتماعی راه را برای شکل متفاوتی از حیات سیاسی/اجتماعی هموار می‌کند. جنگ عفرین بیش از آنچه شاید همگان جنگی علیه مخالفان می‌دانند، جنگی است علیه جامعه و کانتون‌هایی که در آن زندگی از سیاست غیرقابل تفکیک شده است. جنگ عفرین محصول هراسی است سیاسی برای ممانعت از سیاستی اجتماعی تحت عنوان کانتونیسم که در آن مفاهیمی چون یکپارچگی، میلیتاریسم، دستگاه امنیت، دولت-ملت و ... جای خود را به سیالیتی زیستی/اجتماعی داده است که تنها در قالب شهر و برای تجلی کامل زندگی، تحقق می‌یابد. شاید چنین روایتی از سیاست، پایین کلان روایتهای سیاسی ای باشد که دیگر در عصر پسادولت-ملت جایی برای عرض اندام نداشته باشند. جنگ عفرین، جنگِ کلان روایتی سیاسی/نظامی است علیه سیالیت و چرخش مفهومی در مفهوم سیاست؛ جنگی است علیه بازاجتماعی شدن سیاست.

@v_social_problems_of_iran


سلام به همه دوستان گرامی، کانال مذکور، برای معرفی همایشها و کنفرانسها در حوزه جامعه شناسی از طرفی و از طرف دیگر معرفی تئوریها، روشها و الگوهای پژوهشی در این حوزه تأسیس شده است. در این کانال بسته به نیاز نظری کتب و مقالاتی که به این مسائل مرتبط است، معرفی می گردد. این کانال در تلاش است که بتواند مبنایی نظری برای تحقیقات اجتماعی و تحلیل پدیده های اجتماعی را فراهم آورد تا محققین ارتباط نظری تری با رخدادها و پدیده های تاریخی/سیاسی برقرار کنند. این کانال در تلاش است به میانجی ساخت فلسفی/نظری قاره ای و آراء جامعه شناسان این محدوده ارتباطات نظری و مفهومی فلسفه و جامعه شناسی قاره ای را برجسته تر کند. در واقع بر اساس این دیدگاه جامعه شناسی می بایست از دام تفکیکهای مدرن در پیکره علوم انسانی رهایی یابد و اندیشه اجتماعی را در معنای کلی آن یعنی رویکرد انتقادی که اکنون به میانجی آراء نیچه ایی ها و پست مدرنیستها می توان آن را پساانتقادی نامید، بازسازی کند.


اعضاي كميته علمي همايش

-دكتر يوسف اباذري (دانشگاه تهران)
-دكتر تقي آزاد ارمكي (دانشگاه تهران)
-دكتر محمد جلال عباسي شوازي (دانشگاه تهران)
-دكتر ناصر فكوهي (دانشگاه تهران)
-دكتر غلامرضا غفاري (دانشگاه تهران)
-دكتر علي اصغر سعيدي (دانشگاه تهران)
-دكتر مهدي طالب (دانشگاه تهران)
-دكتر علي شكوري (دانشگاه تهران)
-دكتر حسين ايماني جاجرمي (دانشگاه تهران)
-دكتر سيد احمد فيروزآبادي (دانشگاه تهران)
-دكتر ابوعلي ودادهير (دانشگاه تهران)
-دكتر ضيا هاشمي (دانشگاه تهران)
-دكتر حسين ميرزايي (دانشگاه تهران)
-دكتر پويا علاالديني (دانشگاه تهران)
-دكتر حسين بني فاطمه (دانشگاه تبريز)
-دكتر حسين سراج زاده (دانشگاه خوارزمي)
-دكتر محمد رضايي (دانشگاه تربيت مدرس)
-دكتر صادق صالحي (دانشگاه مازندران)
-دكتر حميد عباداللهي (دانشگاه گيلان)
-دكتر نادر اميري (دانشگاه رازي)
-دكتر جليل كريمي (دانشگاه رازي)
-دكتر حاتم حسيني (دانشگاه بوعلي)
-دكتر عليرضا كريمي (دانشگاه خوارزمي)
-دكتر بهرام نصراللهي زاده (دانشگاه كردستان)
-دكتر اميد قادرزاده (دانشگاه كردستان)
-دكتر حسين محمدزاده (دانشگاه پيام نور سنندج)
-دكتر بهمن باينگاني (دانشگاه آزاد سنندج)
-دكتر رشيد احمدرش (دانشگاه فرهنگيان سنندج)
-دكتر جمال ادهمي (دانشگاه آزاد سنندج)

دبير علمي همايش: دكتر جمال محمدي

http://conf.uok.ac.ir/sob/About/ScientificCommittee.aspx

20 last posts shown.

204

subscribers
Channel statistics