فاطمه کنهانی


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


حمایت از نویسنده جوان ?
شعر
تکه کتاب
دلنوشته

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


سه، چهار،پنج..... چهل و شش .... صد و بیست و هفت، صد و بیست و هشت.....
همیشه از لحظه‌ی سوار شدن به ماشین، تا خود مقصد، شروع می‌کنم به شمارش تیر برق‌های توی مسیر.
اولین بار وقتی 6 سالم بود شروع کردم به شمارش.
عمو منوچهر پشت فرمون بود و من صندلی جلو روی پای بابام.
عمو یکی از عزیزترین آدم‌های زندگی من بود.
موهای سرش ریخته بود و سیبیل داشت و چهره‌ی خیلی مهربونی داشت.
اون شب به سمت پارک چمران رانندگی می‌کرد و من خیلی دلم می‌خواست که زودتر برسیم.
_عمو کی می‌رسیم پس؟
_الان دیگه می‌رسیم. تو این تیر برق‌های کنار جاده رو بشمار. هزارتا که شد، می‌رسیم.
یادم نیست که اون شب چندتا تیر برق رو شمردم.
حتی یادم نیست که تا چه عددی شمارش بلد بودم.
اما هنوز به این کار ادامه میدم.
و همیشه با خودم میگم کاش الان هم عمو بود تا به من بگه چقدر مونده تا به آخر همه چی برسم. چقدر به شمارش ادامه بدم تا به تهش برسم. چه زمانی همه چی تموم میشه و به مقصدم می‌رسم.
گاهی هم یاد روزی می‌افتم که بهم یاد داد درخت بکشم!
توی اتاق نشسته بودم و به کاغذ سفید نگاه می‌کردم. و با مداد توی دستم بازی می‌کردم که عمو اومد توی اتاق.
_چی می‌خوای بکشی؟
_درخت!
_بکش منم نگاه کنم.
_ولی هیچوقت خوشگل نمی‌کشم. بلد نیستم!
_من بهت یاد می‌دم.
کشیدن درخت رو از ریشه بهم یاد داد.
بعد تنه ی درخت. بعد شاخه به شاخه و برگ به برگ.
بالا رفتن تک تک شاخه ها و شکل گرفتنشون.
و حالا هر بار از شمارش و نرسیدن خسته میشم.
هربار از تموم نشدن خسته میشم.
به برگ دادن و رشد کردن اون درخت فکر می‌کنم.
به بالا رفتن و رنگ گرفتن و شکوفه دادن درختم.
و آرزو می‌کنم هر وقت از انتظار و شمارش خسته می‌شیم یه نفر بهمون بگه رسیدیم به تهش.
هر وقت خسته می‌شیم و راه رو بلد نیستیم، یه نفر باشه که دستمون رو بگیره و قدم به قدم جلو رفتن و برگ به برگ رشد کردن رو بهمون یاد بده.
کاش همیشه یکی از این آدم‌ها توی زندگیمون باشه...

#فاطمه_کنهانی

@fatemekanhani



روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند.
روز و شب دارد. روشنی دارد، تاریکی دارد.کم دارد،بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام می شود بهار می آید ...

📚جای خالی سلوچ
#محمود_دولت_آبادی

@fatemekanhani



من بر این باورم که برای تحقق صلح جهانی نخست باید به صلح درونی رسید.
کسانی که به طور طبیعی آرام و در صلح با خویش‌اند، قلب‌هایی گشوده‌تر به سوی دیگران دارند.

#دالایی_لاما
@fatemekanhani


یکــی از عادت‌هــای دائمــی و شــاید خســته کننــده‌ی بزرگترهــا، دنبــال کــردن اخبــار از رادیــو و تلویزیــون و روزنامــه و همــه‌ی رســانه‌های ممکــن بــود. و بی‌اهمیــت بــودن برخــی خبرهــا اصــلا مانــع دنبــال کــردن اخبــار نمیشــد.
آنهــا بــه همــه‌ی اخبــار بــا دقــت و توجــه گــوش میدادنــد، گاهــی اظهــار نظــر می‌کردنــد و ســپس بــه دنبــال کار خــود می‌رفتنــد. خبرهــا طیــف وســیعی از اتفاقــات را در بــر می‌گرفــت. از بــه دنیــا آمــدن نــوزادان 9 قلــو گرفتــه، تــا حملــه کــردن مــردم کشــورها بــه یکدیگــر.
اخبــار هــر چــه کــه بــود، بــرای آدمهــا بســیار کلیشــه‌ای شــده بــود و تقریبــا دیگــر اهمیتــی بــه فجایــع انســانی روی زمیــن نمی‌دادنــد. دیگــر اخبــار ناراحــت کننــده، آنهــا را تحــت تاثیــر قــرار نمــی‌داد مگــر اینکــه آن خبــر مســتقیم بــه خودشــان ضــرر و آســیبی برســاند!!!

#توان_زیستن
#فاطمه_کنهانی

@fatemekanhani


با احترام به عقاید همه باید عرض کنم که
عزاداری‌ها تموم شد.
همه به زندگی عادی برمی‌گردن تا یک سال دیگه.
همه‌ی مردم هم اشک ریختن هم غصه خوردن و به قولی ثواب آخرت هم بردن.
اما چرا؟
ما برای زخم‌ها و جراحت‌ها گریه کردیم.
برای مظلومیت و تشنگی...
فقط گفتیم یک حسین بود در مقابل هزاران ظالم و شمشیر و نعل اسب و ظلم و جور...
متاسفانه هیچکدوم از ما نپرسیدیم ما چرا عزادار شدیم؟ ما عزادار چه کسی شدیم؟
می‌تونم با اطمینان بگم قطعا کسی خانوادشو اینجوری توی صحرا وسط جنگ نمیبره که هم خودشو ریز ریز کنن هم خانواده و یارانشو، فقط برای این که هزاران سال ما براشون اشک بریزیم و قیمه بپزیم!
چرا هیچکس نمی‌پرسه آخه هدف حسین چی بوده؟ افکار حسین چی بوده؟ چه چیزی رو می‌خواسته به ما نشون بده؟
چرا ما افکار و عقاید و ارزش‌ها رو گذاشتیم کنار و دربارش صحبت نمی‌کنیم؟
از زخم‌ها و خون‌ریختن‌ها و تشنگی و اشک‌ها زیاد گفتیم.
ولی از دلیل و هدف عاشورا هیچی نگفتیم و هنوز شاید حتی هیچی نمی‌دونیم!
ای کاش کنار این زخم‌ها، افکار رو هم دیده بودیم.
به قول دوستی ، زخم‌های حسین رو نشون دادن تا افکار حسین رو نبینیم.
با چشم سر نه، با چشم دل باید دید.
التماس تفکر

#فاطمه_کنهانی

@fatemekanhani


جعبه ی موسیقی
چیزی جز خاطرات دردناک نیست
دیوان حافظ
چیزی جز امید واهی نیست
در آسمانم
چیزی جز ابرهای تیره نیست
در چشمانم
چیزی جز انتظار نیست
و در دلم
چیزی جز امید داشتنت نیست....

#فاطمه_کنهانی

@fatemekanhani


باز هم پاییز و تکرار خاطره ات
باز هم خاطرات تو و اشک های من
باز هم اشک من و بیخیالی ات
باز هم بیخیالی تو و رنج و حسرت من
باز هم حسرت و نگاه خیره به پنجره
باز هم پنجره ی خیس و پاییز سرد
باز هم پاییز و تکرار خاطره ات

#فاطمه_کنهانی

@fatemekanhani


مقدمه‌ی کتاب توان زیستن :

بــدون شــک باارزشتریــن و کریمانه‌تریــن فرصتــی کــه بــه انســان بخشــیده شــده اســت، فرصــت حیــات و زیســتن اســت. انســان بــا همیــن فرصــت تکــرار نشــدنی حیــات اســت کــه ســعادت خــود را می‌ســازد و آینــده‌اش را رقــم می‌زنــد. انســانی کــه بــا بهتریــن فطــرت و بــا کامل‌تریــن شــکل
آفریــده شــده اســت و بــرای خلافت روی زمیــن فرســتاده شــده اســت.
در ایــن میــان بایــد دیــد کــه هــر انســانی چگونــه میتوانــد ارزش‌هــای وجــودی خویــش را آشــکار کنــد و چــه کســانی می‌تواننــد آنگونــه کــه شایســته اســت خلیفــه‌ی خــدا روی زمیــن باشــند و فرشــتگان را بــه
ســجده‌ای دوبــاره وادارنــد.

#توان_زیستن
#فاطمه_کنهانی

@fatemekanhani


از تمام خوشی های جهان
فقط لحظه ای را میخواهم
که شب‌ها مقابلم بنشینی
من چای و هل برایت دم کنم
تو مثنوی مولانا برایم بخوانی
من خوشحال از بودنت
تو بیمناک از نبودنم
من شیفته و مفتون
تو دلباخته و شیدا
تو خیره به مهتاب و من خیره به تو
و بعد لحظه ای ناگهان از خواب بپرم
و سال‌ها به این خواب خوش فکر کنم....

#فاطمه_کنهانی

@fatemekanhani


قلبم بی تو چیزی نمی‌شنود
چشم‌هایم نمی‌تپند
گوش‌هایم حس نمی‌کنند
دست‌هایم نمی‌بینند
رگ‌هایم بی خواب شده اند
در روحم خونی جریان ندارد
بدون تو همه چیز به هم ریخته
روح و تنم درهم و ناتوان است
و علاجش یا آمدن تو است
یا رفتن جان...

#فاطمه_کنهانی

@fatemekanhani


دو سه روزیست که چشمم پی چشمان کسی‌ست
دو سه روزیست که این قلب، هواخواه کسی‌ست
چند روزیست که این فکر پر از آشوبم
پر ز رویای کسی و خبر وصل کسی‌ست
چهره‌ام هر چند آرام و لبم پر خنده است
غم درون سینه‌ام این روزها زندانی است
از خیال و فکر او آنقدر من شیدا شدم
ناگهان دیدم که عمرم رفت و من رسوا شدم

#فاطمه_کنهانی

@fatemekanhani


من خلق شدم تا که برای تو بمیرم
من شعله‌ورم تا که برای تو بسوزم
من ماه شدم تا که برای تو بتابم
من زنده شدم تا که به امید وصالت
هم کوه کَنَم ،هم به رقیبان ظفر آیم
از ساعت اول که به من روح دمیدند
دلدادگی ام بحر تو دائم به فزون است
چشمان من از روز ازل در پی رویت
دستان من است تا به عدم در پی مویت
ای کاش که مهرم به دل پاک تو افتد
یا جفت شویم یا که برای تو بمیرم

#فاطمه_کنهانی

@fatemekanhani




قلب یخ‌زده‌ام
با شعله‌های دوزخ هم گرم نخواهد شد
غم‌هایم با آب تمام دریاها شسته نخواهد شد
دردهایم با بهترین ضمادها تسکین نمی‌یابد
تن رنجورم را نوازش هزاران طبیب شفا نخواهد داد
اما تو بیا
کافیست توبیایی
کافیست تو بیایی تا با قطره‌های باران یکی شوم و زمین را شاداب کنم
کافیست بیایی تا قلبم از شادی درون سینه‌ام فریاد بکشد تاصدایش به همه برسد
کافیست تو بیایی تا بند بند وجودم کائنات را از شادی‌اش باخبر کند
کافیست بیایی...
فقط تو بیا

#فاطمه_کنهانی
#هبوط_تلخ

@fatemekanhani


تو را نه می‌شود با تمام وجود خواست
نه می‌شود بدون فکرت زنده ماند
نه می‌توانم خودم را کنارت تصور کنم
نه تاب دیدنت کنار دیگری را دارم
نه مالک قلبم هستی نه آرامش روحم
فقط گاهی که به یادت می‌افتم
می‌بینم که چیزی از من ربوده‌ای
تکه‌ای کوچک و دردناک در قلبم
انگار چیزی از قلبم کنده شده
انگار تو روحم را با خود برده‌ای
انگار که مرده‌ام
انگار که مرده‌ام...

#فاطمه_کنهانی
#هبوط_تلخ

@fatemekanhani


مثل یک ماهی قرمز ته یک تنگ بلور
من پی راه گریزی از این زندگی ام
شده افسانه‌ی سیمرغ برای تن من
بوی دریا و کف موج و وصال وطنم
هر خیالی که در این تنگ به هم می‌بافم
بعد یک لحظه حبابی شده و می‌ترکد
انقدر دور خودم گشتم و گشتم در تنگ
که توهم زده ام دور جهانی گشتم
شب که مهتاب به مهمانی تُنگم آمد
خبر از موج و حباب و وطنم می‌گیرم
امشبم باز همان قصه ی تکراری گفت
گفت دلتنگی و تنهایی فقط مال تو نیست
همه افسرده و غمگین و پریشان شده اند
در همین تنگ بلورین بمان ماهی من
آسمانت همه جا باز همین رنگ است

#فاطمه_کنهانی

@fatemekanhani




روز به روز بیشتر در فکر آرزوهایی بودم که میتوانستم
روی زمین به آنها برسم. انگار ذرات وجودم درون من هر لحظه بیشـتر زندگی را میخواست و به آن چنگ می‌انداخت. درون من دخترکی بود که تازه صحبت کردن را یاد گرفته و دلش می‌خواست بهتـر و بهتر حرف بزند. می‌خواست با همسالانش بازی کند و به مدرسه برود. در من دختر نوجوانی بود که هـر روز بیشتر به هنر و موسیقی علاقه‌مند میشد. درون من دختر جوانی بود که در آستانه‌ی جوانی می‌خواست روی پای خودش بایستد و شاد زندگی کنــد. درون مـن، مادری بود که قطعه‌ای از وجودش را در آغوش گرفته بود و در آن لحظه فقط بخشش و ایثار و فداکاری را می‌شناخت در ذرات وجود من کودکی بود که همه‌ی این‌ها را آرزو میکرد و نمی‌توانست از آرزوهـای زمینی‌اش دل بکنـد...

#توان_زیستن
#فاطمه_کنهانی

@fatemekanhani


آنچنان فرض محالی
که انگار خیالی
تو چنان شبیه عشقی
که گمانم از بهشتی
تو سراپا شرر و شور
چنان نغمه‌ی سنتور
تو همه روشنی و نور
همانند خود هور
تو همان چشمه‌ی زمزم
شده‌ای علاج و مرهم
منم آن ابر سیاهی
که رسیدم به تباهی
منم آن امید واهی
نرسم به هیچ راهی
منم همچو آن گناهی
که جز او نمانده راهی
تو ولیکن هر چه هستی
به گمان که حق پرستی
منم آن مشرک محروم
شده‌ام لعنت صد قوم

#فاطمه_کنهانی

@fatemekanhani


دفتر شعرهایم زیر آفتاب
ورق می‌خورد در باد
و من خیره به دفترِ آبی گل‌دار
باد را التماس می‌کنم
شعرهایم را برساند به گوش تو
تمنای آفتاب را می‌کنم
گرمی شعر‌هایم را بتاباند به تو
و التماس خدا را می‌کنم
جان من را، برساند به جان تو...

#فاطمه_کنهانی
#هبوط_تلخ

@fatemekanhani

20 last posts shown.

207

subscribers
Channel statistics