?سرزمین شعر و نثرهای ناب


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."
??
با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
ارادتمند همراهان عزیز ؛ بابک رضایی

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


📚
🔹اگر می‌ترسیدم، می‌مردم
بخش اول
#فروغ_فرخزاد

@sarzamin_sher_nab

متن پیش‌ رو بخشی از مقدمه کتاب «گزینه اشعار فروغ فرخزاد» است، به قلم خود او. فروغ از تجربه شاعری خود و مواجهه‌اش با شعر و کلمات می‌گوید.

من از آن آدم‌هایی نیستم که وقتی می‌بینم سر یکنفر به سنگ می‌خورد و می‌شکند، دیگر نتیجه بگیرم که نباید به طرف سنگ رفت. من تا سر خودم نشکند، معنی سنگ را نمی‌فهمم. می‌خواهم بگویم که حتی بعد از خواندن نیما هم، من شعرهای بد خیلی زیاد گفته‌ام. من احتیاج داشتم به اینکه در خودم رشد کنم و این رشد زمان می‌خواست و می‌خواهد. با قرص ویتامین نمی‌شود یک مرتبه قد کشید. قد کشیدن ظاهریست، استخوان‌ها که در خودشان نمی‌ترکند. به هرحال یک وقتی شعر می‌گفتم، همینطور غریزی در من می‌جوشید. روزی دو سه تا: توی آشپزخانه، پشت چرخ خیاطی، خلاصه همینطور می‌گفتم چون دیوان بود که پشت سر دیوان می‌خواندم. و پر می‌شدم و چون پر می‌شدم و به هرحال استعدادکی هم داشتم، ناچار باید یکجوری پس می‌دادم. نمی‌دانم اینها شعر بودند یا نه، فقط می‌دانم که خیلی «منِ» آن روزها بودند، صمیمانه بودند، و می‌دانم که خیلی هم آسان بودند. من هنوز ساخته نشده بودم، زبان و شکل خودم را و دنیای فکری خودم را پیدا نکرده بودم. توی محیط کوچک و تنگی بودم که اسمش را می‌گذاریم زندگی خانوداگی، بعد یک مرتبه از تمام آن حرف‌ها خالی شدم. محیط خودم را عوض کردم. یعنی جبرا و طبیعتا عوض شد. «دیوار» و «عصیان» در واقع دست و پا زدنی مایوسانه در میان دو مرحله زندگیست. آخرین نفس‌زدن‌های پیش از یک نوع رهایی است.

آدم به مرحله تفکر می‌رسد. در جوانی احساسات ریشه‌های سستی دارند، فقط جذبه‌شان بیشتر است. اگر بعد به وسیله فکر رهبری نشوند و یا نتیجه تفکر نباشند خشک می‌شوند و تمام می‌شوند. من به دنیای اطرافم، به اشیای اطرافم و آدم‌های اطرافم و خطوط اصلی این دنیا نگاه کردم، آن را کشف کردم و وقتی خواستم بگویمش دیدم کلمه لازم دارم. کلمه‌های تازه که مربوط به همان دنیا می‌شود. اگر می‌ترسیدم، می‌مردم. اما نترسیدم. کلمه‌ها را وارد کردم. به من چه که این کلمه‌ هنوز شاعرانه نشده است. جان که دارد. شاعرانه‌اش می‌کنیم. کلمه‌ها که وارد شدند، در نتیجه احتیاج به تغییر و دستکاری در وزن‌ها پیش آمد. اگر این احتیاج پیش نمی‌آمد، تاثیر نیما نمی‌توانست کاری بکند. او راهنمای من بود، اما من سازنده خودم بودم. من همیشه به تجربیات خودم متکی بوده‌ام. من اول باید کشف می‌کردم که چطور شد نیما به آن زبان و فرم رسید. اگر کشف نمی‌کردم که فایده نداشت. آنوقت یک مقلد بی‌وجدان می‌شدم. باید آن راه را طی می‌کردم. یعنی زندگی می‌کردم.

وقتی می‌گویم باید، این «باید» تفسیرکننده و معنی‌کننده‌ی یکجور سرسختی غریزی و طبیعی در من است. غیر از نیما خیلی‌ها مرا افسون کردند. مثلا شاملو. او از لحاظ سلیقه‌های شعری و احساسات من، نزدیک‌ترین شاعر است. وقتی که «شعری که زندگیست» را خواندم متوجه شدم که امکانات زبان فارسی خیلی زیاد است. این خاصیت را در زبان فارسی کشف کردم که می‌شود ساده حرف زد. حتی ساده‌تر از «شعری که زندگیست». یعنی به همین سادگی که من الان دارم با شما حرف می‌زنم. اما کشف کافی نیست. خب، کشف کردم بعد چه؟ حتی تقلید کردن هم تجربه می‌خواهد. باید در یک سیر طبیعی، در درون خودم و به مقتضای نیازهای حسی و فکری خودم، به طرف این زبان می‌رفتم، و این زبان خود بخود در من ساخته می‌شد، در دیگران که ساخته شده بود. حالا کمی اینطور شده. اینطور نیست؟ من فکر می‌کنم در این زمینه با هدف پیش رفتم. خیلی کاغذ سیاه کردم. حالا دیگر کارم به جایی رسیده که کاغذ کاهی می‌خرم. ارزانتر است.

📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚


می‌ترسند
مردانی شجاع در سرزمینِ من
ازجنگ می‌ترسند

می ترسند
و پنج‌شنبه‌های گورستان
پیام‌های کوتاهی را به شهر مخابره می‌کند
به بوسه‌های نیمه‌کاره در صدای خمپاره
به شیشه‌های شکسته
به خاک
خاکِ سرخ

می‌ترسم از صدای هلهله
سوووووووت
رد می‌شود از کنارِ سرم نفیرکشان
کودکیِ دست‌های‌ام
می‌دود دنبالِ توپ‌ها
چشم‌های‌ام دنبالِ انارهای سرخ
و پیراهنِ دخترانِ روستا
رودخانه‌یی
که به هیچ کویری تن نمی‌دهد

می‌ترسم
باد بوی موهای‌ات را به سرزمینی دیگر...
بوی باروت اتاق‌مان را به زخم
می‌ترسم
از گریه‌ی روسری‌ات زیر چکمه‌ها

تفنگ‌ام را بده
تفنگ‌ام را بده
من از جنگ می‌ترسم .


#فلورا_تاجیکی


📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚
گفتمش با غم هجران چه کنم؟ گفت :بسوز
گفتمش چاره ی این سوز بگو گفت: بساز

وصال شیرازی
خوشنویس ؛ ابراهیم خانزاده
📖📙
@sarzamin_sher_nab


📚

ایوان: آیا منظورت این ست که زندگی را بیشتر از معنای آن دوست داری؟

آلیوشا : دقیقاً! به زندگی عشق بورز، همان‌طور که گفتی باید از منطق رها شد، این تنها راهی ست که می‌توان معنای زندگی را فهمید .


#داستایوفسکی



📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚

#آشنایی_زدایی
(Defamiliarization)

🔸آشنایی زدایی مفهومی است که اولین بار ویکتور شکلوفسکی در مقاله ی « هنر به مثابه ی تمهید »( ۱۹۱۹) از آن سخن گفت. شکلوفسکی این مفهوم را در مقابل نظریه ی الکساندر پوتبنیا مطرح کرد که معتقد بود هنر اندیشیدن در قالب تصاویر است، و تصاویر ساده تر و روشن تر از مدلول خود هستند.
اما شکلوفسکی بر این باور بود که معنای هنر در توانایی ِ «آشنایی زدایی» از چیزها، در نشان دادن آن ها به شیوه ای نو و نامنتظر نهفته است. در زندگی روزمره ، ما چیزها و بافتار ِآن ها را نمی بینم، چرا که ادارک ما برحسب عادت و به طور خودکار عمل می کند. هدف هنر انتقال حس چیزهاست آن سان که ادارک می شوند، نه آن سان که دانسته می شوند.

هنر با ایجاد اشکال غریب و با افزودن بر دشواری و زمان فرآیند ِ ادراک، از اشیا آشنایی زدایی می کند، زیرا فرآیند ادراک، فی نفسه، غایتی زیباشناختی است و باید این فرآیند طولانی شود.

به نظر شکلوفسکی آشنایی زدایی در ادبیات در سه سطح عمل میکند :

🔹در سطح زبان

🔹درسطح مفهوم

🔹در سطح اشکال ادبی

در سطح زبان : آشنایی زدایی زبان را دشوار می سازد و عامدانه آن را به صورتی که مانع در می آورد؛ در این مورد مثلا می توان انباشت صداهای دشوار و نیز از کاربرد وزن در شعر نام برد.

در سطح مفهوم : آشنایی زدایی با قلب مفاهیم و ایده های پذیرفته شده و با نمایش دادن آن ها از چشم اندازی متفاوت، آن ها را به چالش می کشد. مثلا لئون تولستوی در داستان « شلنگ انداز»، غیر منطقی بودن جهان بشری را از دید یک اسب نشان می دهد.

در سطح اَشکال ادبی:
آشنایی زدایی از قراردادهای ادبی از طریق شکستن معیارهای مسلط هنری و ارائه ی معیارهای نو، و نیز از طریق ارتقاء ژانرهای ادبی فرعی همچون مضحکه و داستان پلیسی به سطح هنرهای زیبا صورت می گیرد.

مفهوم آشنایی زدایی در نقد ادبی بسیار مفید واقع شد.این مفهوم فرآیندی را توصیف کرد که درمورد انواع مختلف ادبیات معتبر بود و ادبیات را از سایر وجوه کلامی متمایزساخت. آشنایی زدایی ایجاد ِپایگانی از عناصر را درون اثر ادبی میسر ساخت؛ به این ترتیب که اصلِ آشنایی زدایی به عنوان اصل محوری عمل میکرد و تمامی عناصر دیگر تحت سیطره ی آن قرار می گرفتند. در نهایت، آشنایی زدایی به برداشت تازه ای از تاریخ ادبی رهنمون گشت. برداشتی که نه بر ادامه ی سنت،بلکه بر گسست های ناگهانی از گذشته، و پیدایش قواعدِ هنری نو استوار بود.

منبع:
صورتگرایی روسی
برجسته سازی،مکتب پراگ
دانشنامه نظریه های ادبی معاصر
مهران مهاجر - محمد نبوی


📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚


" الامان از #سه_نقطه! "

اگر خوانندۀ شعر و داستان فارسی هستید، ممکن است تا به حال متوجه افراط در کاربرد این نشانۀ سجاوندی در آثار متاخر شده باشید:... بله، سه‌نقطه! و اگر ویراستار شعر و داستان فارسی هستید، احتمالاً از قلم گرفتن یک‌درمیان سه‌نقطه در انتها و ابتدا و میان هر سطر و صفحه‌ای به فغان آمده و چه بسا چون من از کاربرد نابجای این نشانه به نشانه‌های دیگری رسیده باشید: در بسیاری موارد، افراط در کاربرد سه‌نقطه نشانۀ ضعف نویسنده و شاعر در القای لحن مورد نظرش است.
🔸 سه‌نقطه دارد با همان سرعت سرسام‌آوری تکثیر می‌شود که کلمات از ذهن و زبان شاعران و نویسندگان پر می‌کشند. فقر دایرۀ واژگانی بسیاری از نویسندگان تازه‌کار و نوشاعران، که مسلماً عارضه‌ای است ناشی از کم‌خوانی و فقدان مطالعۀ متون ادبی پرمایه، گاه سبب می‌شود نویسنده یا شاعر در هنگام خلق اثر از دستیابی به واژه‌ها و تعابیر متناسب با منظور خود قاصر باشد، گویی دستش به شاخه‌های بالایی درخت و چیدن میوه‌های آفتاب‌خورده‌ و رسیده‌تر نمی‌رسد. هرچه، به تعبیر شفیعی‌کدکنی، از «قدرت احضار کلمات» کاسته شود، سر و کلۀ عناصر دیگری از جمله سه‌نقطه بیشتر در متن ادبی پیدا می‌شود تا بیاید و جاهای خالی متن را پر کند. اگر نویسنده یا شاعر نتواند با کلمات لحن تعجبی کلام را برساند، باکی نیست، یک [ ! ] می‌کارد ته جمله تا مخاطب به زور احساس تعجب کند! اگر نتواند تردید و تعلیق و سرگشتگی را با تعابیر مناسب و کلمات درخور برساند، چه باک؟ به جای هر توصیف و تعبیری که دستش به آن نرسیده یک ... می‌گذارد. سه‌نقطه دارد جای عنصر «لحن» در اثر ادبی را می‌گیرد و به جای سکوت، به جای فریاد، به جای بهت، به جای ابهام، به جای هرآنچه داستان‌نویس یا شاعر باید آن را «به بیان درآورد»، ایفای نقش می‌کند. بسیاری از این سه‌نقطه‌ها در ویرایش قابل حذفند، کاملاً بی‌جا به کار رفته‌ و زائدند. نویسنده و شاعر باید بکوشد تردید و گنگی و ابهام را، بهت و خجالت و ترس را، حتی لالی و لکنت و ناشنوایی را، همۀ عواطف و احساسات و حالات طبیعی انسانی را با کلمات به تصویر و تجسم و بیان درآورد. اگر نمی‌تواند، نقص از بیان اوست؛ از این است که انبانش از واژه‌های رنگارنگ و سبک و سنگین و قدیمی و جدید و طلایی و نقره‌ای پُر نیست تا دست در آن کند و کلمات تر و تازه را چنان در جملاتش بنشاند که چون الماس صیقل‌خورده بدرخشند و دست و دل ویراستار به حذف یک واج و یک هجا هم رضا ندهد.
در زبان فارسی، نشانۀ سه‌نقطه معمولاً چند کاربرد مشخص داشته است: اول، نشانۀ حذف یا افتادگی واج، لغت یا عبارتی است و به جای جزء محذوف می‌نشیند. دوم، معنای «و غیره» می‌دهد. سوم، در کار تصحیح متون به جای اجزاء ناخوانا و جاافتاده می‌نشیند، و چهارم، پیش و پس از مطلبی استفاده می‌شود که بخشی از آن آورده شده است، مثلاً ذکر چند بیت میانی یک شعر بلند.

🔸 با این همه کاربردی که برای سه‌نقطه تعریف کردیم، از یاد نبریم که ما در کتابت قدیم اصلاً سجاوندی نداشته‌ایم. امروز اگر سه‌نقطه را از تعدادی شاعر و نویسنده بگیریم، چه‌بسا الکن شوند، اما این همه متون ادبی پر درّ و گوهری که تا همین قرن پیش و حتی نیم‌قرن پیش بدون سه‌نقطه تحریر می‌شدند، هرچند در مواردی سخت‌خوان و ابهام‌زا و دشواری‌آفرین بودند، پوشیده‌ترین و عریان‌ترین احساسات و حالات انسانی را پیش چشم ما مجسم می‌کردند، روح و روانمان را آب و دانه می‌دادند و مخاطب را از تیره‌ترین دالان‌ها به روشن‌ترین ادراک‌ها و دانایی‌ها می‌رساندند. سه‌نقطه همیشه ادای لحن نمی‌کند، این نویسنده و شاعر است که باید، به تعبیر سپهری، لحن آب و زمین را خوب بفهمد.


📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚

گلها ، باغها ، فواره ها ، لبخندها
و شیرینی زیستن
مردی آنجا به خاک افتاده
غرقه خون خویش

خاطره ها ، گلها ، فواره ها ، باغها
رویاهای کودکانه
مردی آنجا به خاک افتاده
چنان که بسته ای خون آلود

گلها ، فواره ها‌ ، باغها ، خاطره ها
و شیرینی زیستن
مردی آنجا به خاک ‌افتاده
هم چون کودکی درخواب ...


#ژاک_پره_ور

📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚

بچه که بودم
از نردبان شکسته ای بالا رفتم
مادرم درازترین دستش را به سمتم گرفته بود
من اما افتادنم را به آغوش او نسپردم

امروز از نرده های اسکلتم آویزانم
در سرم... تموُّج آواهایی بی فحواست
و با تبختر آن سالها
از هره ی بلندم به سطحِ کبودِ کنجکاوی پریده ام
چه میخواسته ام مگر؟
جز اینکه زمین تختخوابی را در خراش جمجمه ام فرو کند

این را
برای تو که به شرط ِ چیزی نگران منی باید میگفتم


#سپیده_مختاری


📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚

- مادر...
مادر...
مادر...
- جانم محمد علی
دست بردار از سرم
دارم برای غذای شب مشت پاک می کنم 
چیزی برای خوردن نداریم.

من اما سیر شدم دیگر 
و مشت بود آنچه را که باید می خوردم

آری مشت 
انگشت های تنیده در هم 
یکی در پس دیگری 
بزرگتر کنار کوچکتر 
همین که همیشه خودش را می کوبد 
همین که همیشه داد می زند 
همین که خون ما را ریخته است توی شیشه 
آری مشت

از خدا که پنهان نیست 
از شما چه پنهان 
همه چیز در این خانه به مشت مربوط است

میز آشپزخانه که بر می گردد 
یعنی باز هم 
پدر با مشت های گره کرده به خانه برگشته است

غذا که سر می رود 
یعنی باز هم 
مادر رفته است 
رد مشت های گره کرده را از روی فرش پاک کند

اصلا مادر خودم را می گویم 
او در این خانه تنها کسی است که جای دقیق همه چیز را می داند
مشت هایی که باید توی یخچال قرار بگیرند 
مشت هایی که باید توی کمد لباس 
مشت هایی که باید زیر چشم
آری مشت

اما فردا روز دیگری ست
خورشید نزده 
دست در جیب پالتوی پدر می برم 
مشتش را برمی دارم
و به خیابان پرت می کنم

#محمد_علی_نوری


📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚

از دور که به جاذبه‌ات می‌رسم
گشوده باش
تا در پیرهنی مشترک جا بگیریم
هر چند عابران خیره نگاه‌مان می‌کنند
و پلیس آژیر می‌شود .

لحن‌مان رسمی‌ست
نام‌مان رسمی‌ست
حواسِ عابران و نیم‌کتِ پارک رسمی‌ست
لباس‌ها و بدن‌هامان رسمی‌ست
حتا آسمانِ آبی هم رسمی‌ست
چرا؟

آن‌سوی طناب را تو بگیر
این‌سو را من
آن‌قدر بکشیم تاااا ...
اما برنده همان بازنده است

من این بازی را دوست ندارم
ببین: کلمات‌ام رها نمی‌شوند
چرا به دنبال پیام‌ام!؟
... طناب رها کن
و با من تا سرِ خط بیا
بعضی بازی‌ها بازنده ندارد.


#ایمان_مؤمنی


📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚

آتش می سوزد
که بسازیم
که نسوزیم

چگونه آتش نگیریم
چگونه از آتش نمیریم
وقتی می بینیم
زغالی
که قرمز
شکل کله ی گرگ می سوزد
هیمه ی درختی ست
که در جوانی
الفتی با گرگی داشت
که مویش
عجل جانش شد

به باور قبیله ام
که ورد دهانشان بود
که ورد زبانشان بود
[مل گرگ و چاله]

تا جن
به ده نزند
تا جن
به گهواره ام !


#روح_الله_احمدی


📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚

چرا...
دقیق که فکر می کنم
شب هایی را هم به یاد دارم
که روشن بودند!

یادم هست
روزگاری را
که من هم کسی را دوست داشته ام!
روزگاری که
ماه نصف و نیمه باقی می مان٘د
تا سرفرصت ، با تو کامل شود.

راهی که مسیری را تمام نمی کرد
تا جاده ی بعدی هم برسد،
هلالی
که لبخند تورا بر می گردان٘د
به زبان آرامی!
اما تو صبور بودی
مثل مخدری
که یک فیل را از پا در می آوَرَد!

مثل رگه ای طلا
که از عمد
در خطرناک ترین جای معدن پنهان می شود

چرا...
روزهایی را هم به یاد دارم
که عین روز
روشن بودند
حالا اما نیست !

حالا
مثل سربازی هستم
که جنگ طردش کرده
تا لنگ ظهر می خوابد
و تنها امیدش
گلوله ای ست
که کنار گذاشته
برای روز مبادا !


#حسین_شکربیگی


📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚

...در من عکاسان دلتنگی هستند
که وقتی عکس می گیرند از لبخندت
گرانی نیست
جنگ نیست

با گریه هایی که به چشم نمی آید
مثل افتادن
از یک سرازیری
در آغوش گرم تو.


#زینب_فرجی


📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚

تا هنگامی که نویسنده نتواند برای دو میلیارد بشر گرسنه بنویسد، دچار نوعی ناراحتی خواهد بود.
نویسنده باید قلم خود را در خدمت ستمدیدگان به کار اندازد.
این کاری است که نویسنده باید بکند، چنان که امیل زولا و آندره ژید هم چنین کردند.

اما اگر نویسنده این وظیفه را نیز چنان که باید انجام دهد، باز به مقام او چیزی افزوده نمی شود.
زیرا بر صندلی لمیدن و از زحمتکشان دفاع کردن کار مهمی نیست.

قهرمانی از راه قلم به دست نمی آید.
به عقیده ی من، مهم این است که نویسنده نباید از واقعیت و مسایل اساسی زمان خود غافل باشد.
مساله ی گرسنگی جهانی، تهدید بمب های اتمی، بیگانگی بشر از خود، اینها مسایلی است که اگر سرتاسر ادبیات ما را در بر نگیرد، جای تعجب است.

" در جهان گرسنه، مفهوم ادبیات چیست؟ "
#ژان_پل_سارتر


📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚

اشک پرنده ای شیشه ایست
که در دستش تابلو_یا چه فرقی می کند_چراغ راهنما
گاهی به عابران_ماشین ها
چراغ سبز نشان
و بغضی به گوشه ی چشمم می دهد
که این پا و آن پا کنان
به عقب بر می گردد

می ترسیم متولد بشویم
از گونه ام سر بخوریم
به زمین
او چه می داند؟
درد است یا آبی نمکین؟
او چه می فهمد؟
جز افتادن از چشمم
چه می تواند_سمفونی ی اشک؟!
که با هق هق از حمام به خانه ی همسایه پرت شود

او که نمی فهمد
من اشکم را توی وان پرت کرده ام یا استکان
اگر هم می میرد
با طعمی کفی می رود به جایی که نمی دانم کجاست
اصلا فرض می کنیم
باران است که می ریزد از آسمان روی سطرهای چهره ام

برای ما که ابر را تا زانو بالا می زنیم چه فرقی می کند
نم نم یا طوفان؟!
چتر باید باشد که نیست
باقی توضیحیست
که نباید می داد زندگی...


#هاجر_اقبالی


📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚

گم باد آن روز را که در آن رقصی بر پا نبوده است و دروغ باد ما را ؛ هر حقیقتی که با آن خنده ای نکرده ایم.


#نیچه

📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

@sarzamin_sher_nab


📚

شعر زبانی ، خیلی ساده یعنی شعری که ارجاعش به خود زبان است؛ وقتی که ابژه خود زبان است، و نه چیزی در بیرون از شعر، وقتی که شعر ابژه ای میشود برای خود شعر. برای توضیح بیشتر باید سریعا به سراغ معنا رفت. باید ببینیم معنا چیست؟ آیا معنا آن چیزی است که در آن بیرون جمع زیادی بر آن توافق دارند؟
آیا هر آنچه توافق جمعی را طلب نمیکند بیمعناست؟ باید گفت که معنا اساسا خودارجاع است، یعنی معنا نزد هر یک از ما وجود دارد.

پس بلافاصله باید به سراغ رفتاری برویم که باعث تکثیر معنا شود یا به عبارتی تکثیر واقعیت؛ آنچه رولان بارت به آن کهکشانی از دالها میگوید. لین هجینیان در مقاله "عدم فروبستگی" از الن مارکس نقل قولی میکند درباره تمایل نویسندگان فمینیست فرانسوی در "استفاده از زبان به مثابه یک برونرفت" به عنوان تنها راه رفتن به سوی ناخودآگاه، به سوی آن چیزی که سرکوب شده و این چیزی است که نظام نمادین موجود را مختل میسازد؛ چیزی که ژاک لکان به آن "قانون پدرانه" میگوید.

همچنین ژولیا کریستوا در "انقلاب زبان شاعرانه" درباره آن چنین میگوید:
"چیزی که افلاطون در تیمیائوس در باره آن سخن گفته است، یعنی موقعیتی از زبان که پیش از واژه یا حتی هجا و نیز کاملا متفاوت از نام پدرانه وجود دارد و دارای یک دلالت ضمنی مادرانه است و آن را کورا (chora) نامیده است، ساحت و مکانی پیش از فضایی که در گذشته یک پدرانه، نشانه و اطلاق (اسناد) نامیده شده است.

در این وضعیت سوژه، بدون در نظر داشتن وجوه ماهوی و نیز هجمه ای از انگیزش و همچنین در نظرگرفتن ظرفیتهای نمادین، انتقال و تغییر حالتی را به سوی پوچی و بیهودگی تحمل میکند که میتوان گفت اتفاقا برای کنترل خود انگیزه صورت میگیرد و این دقیقا آن چیزی است که مرزهای معنایی را توسعه میدهد، جنبه تازه جابجایی بین مصداق/ مدلول و نیز فرم جدید متن که این چنین دلالتش را بنا نهاده است.

در واقع هرگونه هجوم علیه نحو به واسطه حذف و نامتعین کردن دسته بندیهای دستوری و سازمان اولیه حرکت با ریتم، لحن و آن روند ابتدایی جابجایی، کاهش، اختصار که از لحاظ ژنتیکی در اولین عکس العمل های کودکان دیده میشود. در این وضعیت مولف و مخاطب درگیر پروسه ای پویا میشوند که موجد ژرفترین بحرانهای تعقلگرایی است و این پروسه پویا تضمین کننده لذت سوژه و نشئه گی (jouissance) او میشود.

شاعران زبان تغزل در شعر را نه همچون وسیله بیان احساس بلکه در مضمون ناب آن به مثابه استفاده موسیقایی از کلمات در نظر میگیرند. شاعر زبان، زبان را همچون
پنجره ای شفاف رو به تجربه زیستی به کار نمیبرد بلکه او به مصالح طبیعی کلمات دقت و توجه نشان میدهد. شعرزبان به علت وجه انشقاقی و ناپیوستگی در آن در ابتدا ممکن است به صورت یک نوشتار اتوماتیک به نظر برسد، در حالی که این وضعیت اغلب بشدت گونه ای بازنگری است برای رسیدن به نسبت مناسبی از مصالح. از جنبه لکانی آنچه که در شعر زبان اتفاق می افتد وقتی است که اشتیاق در گزاره یا جمله یا واحدهای معنایی به سمتی نمیرود که با یک ابژه بیرونی تسکین داده شود بلکه این اشتیاق به سمتی میرود که فزاینده تر شود.

برای مثال وقتی شاملو میگوید: "دریغا که فقر احتضار فضیلت است"
خیلی ساده همان جمله قصار "وقتی که فقر از در وارد میشود، ایمان از پنجره خارج میشود"، است. در اینجا شما با یک جمله رو به رو میشوید، معنایش را تمام و کمال میدانید و هر کسی هم که این جمله را میخواند با شما همرای است. اینجا اشتیاق با یک ابژه بیرونی که همه بر آن توافق دارند، تسکین داده میشود. اما وقتی من در شعرم میگویم: "منظور من دور فرشته ات میچرخد/ و کجا / طرح میشود در بقیه ام" معنا برای هر کسی نزد خود او وجود دارد، اینجا معنا ارجاع جمعی ندارد.

#علی_قنبری_شعر_زبان


📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚

لدا و قو
اثر : ویلیام باتلر ییتس
ترجمه : حسین طوافی


توفنده بادی به ناگهان ؛
بالهای فرهمند
تپنده ی و کوبان
بر فراز ِ دختِ ترسیده ی لرزان

ران هایش
در آغوش ِ سلسله ی پرهای تاریک
قفای گردن اش ، فروشده در منقار
سینه ی ناامیدش
به زیر سینه اش

چگونه سرانگشتانِ ترسیده ی ناچیز می توانند آن شکوه
آن شکوه ، که جامه ی پر بر تن دارد را
از خود دور کند؟
چگونه پیکرِ فتاده به زیر ِ آن یورشِ سپید می تواند چیزی جز تپشِ شگفتِ قلبی را احساس کند ، که بر او استیلا یافته است ؟

لرزشِ کمرگاهان
آبستن می سازد؛
دیوار فروریخته
برجها و سقف ها
سوخته
آگامنون
رخت بر بسته
اینگونه رام و در بند ِ ستم پیشه خونِ آسمان

آیا او
فرزانگیِ قو را از نیرویش دریافت؟
پیش از آنکه منقارِ آسوده
بر زمینش افکند ؟

***

شعر " لدا و قو " اثر ییتس از جمله اشعار مهم قرن بیستم و همچنین از برجسته ترین اشعار ییتس است . با همان زبان ِ محکم ، استعاری و استوره ای که از ییتس سراغ داریم . این شعر ، همچون سایر اشعار ییتس ، مورد تفسیرها و خوانش های متفاوت و گوناگون قرار گرفته است . بیش از هرچیز در این میان ، می توان این شعر را برآمده از روح زخم خورده و شکسته ی او دانست .علاقه ی وافر و بسیار او به " ماد گان " بازیگر و رهبر جوان سالِ سیاسیِ جنبش ِ آزادیبخش ایرلند ، که ییتس به روایتی سه بار و به نظر برخی چهار بار ، علارغم تفاوت سنی بسیار با او، از او خواستگاری کرده و هر بار پاسخ نه شنیده است ، می تواند پیش زمینه ی این شعر درخشان باشد .

طبق اساتیر یونان ، زئوس خدای خدایان ، به جامه ی قویی درآمده ، به لدا حمله ور شده وبه زور با او همخوابه شده است . حاصل این همخوابگی ِ نا متعارف ، هلن است که علارغم زیباییِ خدای گونه و فریبنده اش ، یکسره مایه ی بدبختی و شوربختی برای یونانیان بوده است . اینگونه است که با لرزش ِ کمرگاهان ، دیوار ها فرو می ریزند و سقف ها و برجها در آتش می سوزند... .ییتس در این شعر ، که به شکل کلاسیک و در وزن یامبیک پنج بحریِ سنتِ بوکاچیویی نوشته شده است ، خود را به زئوس تشبیه کرده و ماد گان را به لدا که جان مک براید ، همسر وی در شورش ایستر ۱۹۱۶ جان باخت و ییتس آن اتفاق بزرگ را در شعر درخشان دیگری به نام " ایستر ۱۹۱۶" ثبت کرده است که نمونه ی درخشانی از سیاست به روایت ادبیات می تواند باشد .


پاییز ۱۳۹۳

📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚

🔹برشی از آفتاب نیوز
( مهرماه - ۹۲ )

سهراب سپهری در میان عامه مردم یکی از محبوب‌ترین شاعران نیمایی است. اقبال مردمی اما الزاما همیشه به معنای تأیید دیگر شاعران و منتقدان نیست.
دست کم درباره سهراب سپهری انتقادهای تند کسانی همچون رضا براهنی، مهدی اخوان ثالث و احمد شاملو نشان می‌دهد که محبوبیت این شاعر در میان مردم منجر به علاقه‌مندی دیگر شاعران به آثار او نبوده است. البته فروغ فرخزاد، سیروس شمیسا و شمس لنگرودی نظر دیگری داشته و قدرت شاعری سهراب را ستوده‌اند.

سپهری نیز خود در نامه‌ای درباره انتقادهایی که به او شده، می‌نویسد: " من می‌دانستم که پاسبان‌ها شاعر نیستند. در تاریکی آن‌قدر مانده‌ام که از روشنی حرف بزنم."

رضا براهنی: ما باید شاعر این دنیای آشفته باشیم

رضا براهنی در انتقاد از دنیای شعری سهراب سپهری می‌گوید: " ما باید شاعر این دنیای آشفته به‌هم‌ریخته باشیم. پشت کردن به این دنیا کار درستی نیست و متأسفانه سپهری به این دنیای آشفته پشت کرده است. در یکی از شعرهایش به نام "مسافر"، سپهری از "بادهای همواره" خواسته است که "حضورِ هیچِ ملایم" را به او نشان بدهند. ولی این جهان آن‌چنان به خباثت آلوده است که هرگز نمی‌توان حضور هیچِ ملایم را به سپهری نشان داد...

موقعی که جهان بدل به چیزی خفقان‌آور شده است و دو سوم دنیا گرسنه است و ملتی ساده‌لوح جهانی را به مسلسل بسته است، هیچِ ملایم به چه درد من و امثال من می‌خورد؟"

🔹اختلاف شاملو و سپهری در تعریف شعر ؛

احمد شاملو هم معتقد است، تعریفش از شعر با تعریف سهراب از این مقوله متفاوت است: " باید فرصتی پیدا کنم یک بار دیگر شعرهایش را بخوانم، شاید نظرم درباره کارهایش تغییر پیدا کند. یعنی شاید بازخوانی‌اش بتواند آن عرفانی را که در شرایط اجتماعی سال‌های پس از کودتای ۳۲ در نظرم نامربوط جلوه می‌کرد، امروز به صورتی توجیه کند. سر آدم‌های بی‌گناهی را لب جوب می‌برند و من دو قدم پایین‌تر بایستم و توصیه کنم که: " آب را گل نکنید! "
تصورم این بود که یکی‌مان از مرحله پرت بودیم... آن شعرها گاهی بیش از حد زیباست، فوق‌العاده است... دست کم برای من فقط زیبایی کافی نیست؛ چه کنم؟ اختلاف ما در موضوع کاربرد شعر است. شاید گناه از من است که ترجیح می‌دهم شعر شیپور باشد نه لالایی ، یعنی ؛ بیدار کننده باشد نه خواب‌آور .


📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab


📚

پنداشتم
کز آفتاب خواهم گذشت،
و چشم هایم اکنون می بینم
تنها به سایه ای از این جهان تعلق دارد
که در تداوم خویش
آمیزگار سی شب یلداست .


#محمد_مختاری


📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."

📖📙

با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab

Показано 20 последних публикаций.

214

подписчиков
Статистика канала