من فهمیدم ان فردی که همیشه تصور میکردم نیستیم. من در آن بعد، جسم، نژاد، فرهنگ، دین یا اعتقاد خاصی ندارم، ولی به هستی ام ادامه میدهم. پس من واقعا چه چیزی یا چه کسی هستم. هیچ وقت تا این اندازه بزرگ ومحیط بر همه چیز نبودم.
من آنجا بودم بدون جسم یا هر نوع خصوصیت جسمانی. اما جوهر اصلی ام به هستی اش ادامه میداد. در واقع خود من، بزرگتر، وسیع تر، قوی تر و با عظمت از جسم مادی ام بود.
خودم را ابدی احساس میکردم. گویی همیشه وجود داشتم و همیشه وجود خواهم داشت. نه ابتدایی داشتم نه انتهایی.
من از آگاهی به عظمتم سرشار بودم. با خودم فکر کردم پس چرا هیچوقت این واقعیت از خودم را درک نکرده بودم.
به خودم میگفتم کافی است به مسیر زندگی ام نگاه کنم. چرا انقدر به خودم سخت میگرفتم. چرا همیشه خودم را سرزنش می کردم. چرا خودم را نادیده می گرفتم. چرا هیچ وقت استوار نایستادم تا زیبایی روحم را به همه نشان دهم. چرا برای خوشایند دیگران همیشه هوش و خلاقیت خودم را سرکوب می کردم. من هربار که گفتم بله ولی منظور واقعی ام نبود به خودم خیانت کردم. چرا همیشه برای اینکه خودم باشم در جستجوی تایید دیگران بودم وحرمتم را نادیده گرفتم. چرا به دنبال خواسته قلبی ام نرفتم و توانایی گفتن حقیقت خودم را نداشتم. چرا وقتی در قالب جسم هستیم این مطالب را تشخیص نمی دهیم. چرا هیچ وقت نمی دانستم که نمی بایست نسبت به خودمان سخت گیر باشیم.
خود را در دریای عشق بی قیدو شرط و پذیرش غوطه ور می دیدم. می توانستم با دید تازه ای به خودم نگاه کنم و ببینم که موجود زیبای این کاینات هستم.
من فهمیدم که تنها به این خاطر که وجود دارم شایستهی توجه محبت آمیزم نه سزاوار قضاوت.
اصلا لازم نیست کار خاصی انجام دهم. من سزاوار دوست داشتن هستم تنها به این دلیل که وجود دارم، نه بیشتر و نه کمتر. این برایم کشف شگفت آوری بود چون همیشه تصور می کردم که باید کاری انجام دهم تا مورد علاقه باشم. تصور میکردم باید به نحوی لیاقت مورد علاقه بودن را کسب کنم. اما متوجه شدم چنین چیزی واقعیت ندارد. من بدون هیچ قیدوشرط مورد علاقه هستم فقط به اعتبار اینکه وجود دارم.
اکنون من به مقوله جدیدی از مفهوم خود دست یافته بودم که چراغ نورانی آگاهی ام میشد.
من به این شناخت رسیدم که همه ما به هم متصلیم. این یگانگی نه فقط افراد و موجودات زنده را در بر میگرفت بلکه هرچیزی در عالم هستی، انسان، حیوان، گیاه، حشره، کوه، دریا، اجسام ظاهرا بی جان و کیهان را شامل می شد.
متوجه شدم که عالم هستی از حیات و آگاهی برخوردار است و بر تمام موجودات زنده و طبیعت محیط است. همه چیز متعلق به یک کل نامتناهی است و ما هم به طرز پیچیده و جدایی ناپذیری در بافت آن هستیم.
ما همه جنبه هایی از آن یگانگی هستیم. همه ما یکی هستیم و هریک از ما بر تمامی آن کل تاثیر می گذاریم.
میدانستم که زندگی شوهرم ،دنی، و هدف او با زندگی من گره خورده است. به این ترتیب اگر من بمیرم او هم به زودی به دنبالم خواهم آمد.
برشی از تجربه نزدیک به مرگ آنیتا مورجانی
از کتاب
کی ز مردن کم شدم
IANDS Iran
Join →
@IranNDE