نت‌های‌تنهایی


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


"هرگونه برداشتی از نوشته های این کانال برعهده شعور خواننده است
مخاطب میتواند عابرپیاده ای درخیابانی دورافتاده باشد
داستان نبافید..."
ارتباط با ادمین:
https://telegram.me/HarfBeManBot?start=NDAxOTU5NDg3

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


سفره هفت سین امسال"سامرا" هم داره...


[یاد بعضی نفرات در گردش ِ ایام...]

بی حرفم.خوبم.بدم.نمیدانم...این چندساعت آخر سال، مخصوصا بعد از این خواب عصرگاهی بی آنکه بخواهم غمی روی سینه‌م نشسته.
۹۶ سال بدی نبود. ابتدایش را با تلخی هزاردرجه شروع کردمو انتهایش را با شیرینی هزاردرجه دارم تمام میکنم( به پای لنگ شده شکسته ش نگاه میکند و نیشش باز میشود:) )! اما از آن سالهاست که دوست دارم هیچوقت برنگردد..
به ۹۷ ولی ایمان عجیبی دارم. به مهربان بودنش، آرام بودنش، خوشبخت بودنش...
[اگر یاد ِ همین بعضی نفرات بگذارد]


امیدوارم سال جدیدتان آنقدر مبارک باشد که تا سالها بعد دلتان بخواهد باز به آن برگردید:)


"وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ..."

و اگر مرا به آتش اندازی
به اهل آن خواهم گفت
که دوستت دارم...

رجب، ماه ِ دوست داشتنی ِ من...


یک روسری ِ بی‌خیال ِ رفته بر بادم...

میدانستی؟


Репост из: وبلاگ‌های زنان
.
انگار اين يك خصلت مشترك بين ما زن هاست ... اينكه وقتي اتقاقي كه دلمان مي خواهد ، نمي افتد ، دوست داريم بگوييم خودمان نخواستيم ... بيشتر از آن ، وقتي چيزي را از دست مي دهيم مي گوييم خودم خواستم تمام شود ! نمي دانم شايد مردها هم از اين احوالات داشته باشند اما خيلي وقت ها مردهايي كه غيرتشان بر غرورشرن مي چربد بعد از پاشيده شدن يك رابطه اين فرصت را به زن مي دهند تا همه جا بگويد "من" ديگر نخواستم ... ما زن ها ... گاهي از ترس از دست دادن ، به استقبال نداشتن مي رويم! از قبل به همه مي گوييم كه فكر كنم همين روزها بروم ... كه وقت رفتن سرمان را بالا بگيريم كه ... ديديد كه ! خودم مي خواستم ديگر نمانم ... انگار در درون هركدام از ما ملكه اي سلطنت مي كند كه هرگز حاضر نيست خيال شكست را هم بچشد ... ملكه اي كه هر روز در آينه ي قدي قصرش خودش را برانداز مي كند و مي گويد هيچ كس توان آن را ندارد كه تو را نخواهد ... اما يك جاهايي ، هرقدر هم كه ماهرانه، رفتن را تصميم كبراي خودت اعلام كني ، يكي در دلت داد و بيداد راه مي اندازد كه آهاي ! تا كي خودت را گول مي زني ... تو مي خواستي بماني ...
.
#غزلك
@Qazalak
@zananblog




چهارسال پیش، شب بارانی مهرماه
اول محرّم
وسط بازار شلوغ
چشمم خورد به لباس مشکی دخترانه سایز صفر
کل لباس اندازه یک وجب من بود.دلم را برد. خریدمش.مامان گفت برای کی؟ گفتم دخترم...برای شبهای محرّم و صفر ِ دخترم
بابا خندید...مامان باسکوت پوزخند زد. اطرافیان هم باتمسخر نگاهم کردند
و من چهارسال است با امید به همان پیرهن مشکی دخترانه سایز 0 زندگی‌ میکنم...

#برای_دخترم
#00:00


یا رادّ ما قد فات...

ای بازگرداننده هرچه از دست رفت...


کاش محض رضای عاشق ها
آب رفته به جوی برگردد...


‏وقتي مي آيي كه من يك پايم را انداخته ام روي آن يكي پايم و چاي مينوشم . وقتي كه كفش هايم بند ندارند ، هندزفري ام را گم كرده ام و زير باران نميروم .
يك وقتي که من كيف كوله ام را انداخته ام ته ِ كمد و تمام کتاب هایم توی کتابخانه جامانده، روزی که هیچ قلم و کاغذی نیست و کلمات از سرم پریده . يك روز يكدفعه مي آيي و ميبيني پنجشنبه است و من مچاله شده ام گوشه ي تختم و شيرنسکافه سفيد و گرمم را ، داغ داغ ميخورم . بالاخره يكبار ميپرسي " چي شدي؟ " و من قطعا آن روز از ته ِ دل احمقانه ميخندم و ميگويم " هيچي ! " و نگران گوشه ي مانتو ي سفيد و شيك ِ مجلسيم كه خاكي شده مي مانم .
لعنتي وقتي مي آيي ، كه من را بايد انداخت دور !
اگر باقي مانده باشد ...

@del_gooye


Репост из: مریم کمالی‌نژاد
💡‏آدم‌هایی که بی‌خداحافظی رها می‌کنیم، روابط انسانی که پایانشان نقطه نمی‌گذاریم و دوستی‌های گرمی که بی‌هوا معلق می‌گذاریم مثل تفنگ چخوف بر دیوار زندگی ما آویزان می‌مانند، آماده شلیک، و وبال و سنگین.


#نفیسه_مرشدزاده

@MaryamKamalinejad


غم ِ نیمه شبا از کجا میاد؟
نکنه از خنده ها و حس خوب روزها بیاد؟
نکنه بغضا و دل‌گیری‌های شب صورت واقعی خنده های روز باشه؟

دنیای بدیه چقدر...حتی به یک ثانیه خوشحالیش هم نباید دل بست...


ببین عزیزم! من حتی الان که سرکلاس حضور کامل و جامع دارم و به حرفهای استاد درست گوش میدهم و جزوه هم مینویسم نمی فهمم. بعد وقتی دوباره وویس کلاس را گوش میدهم وپیاده ش میکنم دقیق میفهمم آن چیزی که سرکلاس کلی کلنجار رفته بودم برای فهمیدنش یعنی چی!
با این تفاسیر مقابلم که ایستاده ای یک بار را کفایت نکن برای دوستت دارم گفتن به من... اصلا فرض کن کر شده ام. هی بگو...هی بگو...هی بگو.. فرض کن نمیشنوم و باید روزی هزاردفعه تکرارش کنی تا حواسم جمع شودو دلم قرص! اینها کارهای سختی که نیست...هست؟


پیام های ناشناسی که میفرستید قوت قلبن برام
ممنون که با من و این کانال کوچک همراهید ❤️


به فرزندم قرآن خواندن را یاد خواهم داد
برای لحظاتی که هیچ منبع و آدمی و موجودی او را آرام نخواهد کرد...


جهاد دانشگاهی اردوی جهادی گذاشته بود به محروم ترین نقطه ایران. یکی از روستاهای دورافتاده سیستان و بلوچستان و برعکس همه آگهی های اردو جهادی هایی ک تاحالا دیده بودم تاکید کرده بود به سخت بودن این سفر
حرفش را پیش بچه های بسیج پیش کشیدم.
برعکس چیزی که فکر میکردم شدیدا چهره هایشان درهم رفت. گفتند نری ها! به درد بخور نیست!
و دلیلشان هم این بود که بچه های جهاد حجاب درست حسابی ندارند، آرایش میکنند و این تاثیر بدی در روستا دارد! و فکر نکنی همه چیز به گل و بلبلی عکس هایشان هست ها! همه شان بی حجابند.


میخواهید بدانید چرا همیشه از ارگانی شبیه به بسیج فراری بودم؟
دوباره همین چندخط بالا را بخوانید!
میخواهید بدانید دودستگی بین مردم از کجا نشات میگیرد؟
بازهم چند خط بالا را بخوانید!

+حرفهای آن دوست! عزیز بسیجی من را یاد خاطرات دکتر چمران انداخت! درست وقتی به دعوت امام موسی صدر به لبنان رفته بود.و تعجب کرده بود از وضعیت حجاب و دین مردم شیعه نشین! شهید صدر هم جمله ای گفته بودند که محال است فراموش کنم:
"تا معاش و دنیای این مردم تامین نشود هزار کار فرهنگی و پرداختن به دین آنها بی فایده و حتی نتیجه برعکس دارد"


+ سلام خانم قاسمی خوبید؟
یه جلسه ای میخواسیم با والدین داشته باشیم شما چه روزی وقتتون خالیه؟
_ جلسه با والدین خودم؟؟
+ نه خانم جلسه با والدین دانش آموزان😕😐

(خدایا انصافا زود بود برا معلم شدن من🤦🏻‍♀️)


آدم مگه چقدر دلیل میخواد برای اینکه احساس خوشبختی کنه؟
همین که بابا وقت دلگیری هاش تو مسیر دانشگاه با تنها دخترش درددل میکنه و رازهای مگو دلشو بهش میگه بس نیست؟


عود بخرید دوستان
عود بخرید و قبل از خارج شدن از خونه روشنش کنید
بذارید وقتی وارد خونه میشید اون بوی قشنگ و نرم و آروم بخوره به صورتتون و خستگی یه روز کاری رو بشوره ببره...
:)


هروقت با او از آرزوی نواختن و آواز خواندن حرف میزدم تشویقم میکرد.انرژی میداد و میگفت دنبالش کنم
یک روز که داشتم طبق معمول از عشق به خواندن و ساز زدن و اینکه بالاخره یک روز میمیرم و ناکام از این عشق از دنیا میروم میگفتم ،جدی شد و گفت:" تو هیچوقت به اندازه کافی یا واقعی عاشق نبودی! که اگر بودی حالا اینجا نبودی!
یخ کردم! سطل آبی بود انگار که چپه شده بود روی سرم.چقدر راست میگفت
اگر عاشق بودم یک کنار ننشسته بودم و از عشق عمیقم حرف نمیزدم
اگر بودم حالا احتمالا داشتم سنتور یاد میگیرم یا سه تار...یا هرسازی که دلم میخواست. یا مثلا میخواندم! با صدایی رسا و بی فالشی و خش!
عاشق نبودم؛ ادعا بودم.
و تا وقتی به دستش نیاورم هنووز هم مدعی ام نه عاشق!
چه واژه خوبی!
"مدّعی"!
کاش یک روز آنقدر از بلایی که سر واژه عشق آورده ایم خسته شویم که دیگر به جای هر عاشق عاشق گفتنی به هر بی سروپایی بگوییم مدعی!
مثلا فلانی مدعی ِ عشق است! به دستش آورد؟ برایش جان داد؟ برای یک لحظه بدتر شدن و بهتر شدنش مرد و زنده شد؟ اگر جواب اینها مثبت شد مقام مدعی بودنش ترفیع پیدا کند...عاشق زیادی است...برای همه نیست.اصلا خیلی ها اشتباهی منسوب شده اند به این واژه.اکثرمان مدعی ایم. مردمانی بی عشق...با هزاران ادعا...

Показано 20 последних публикаций.

90

подписчиков
Статистика канала