پارت اول.........✋
رمان اسلامی....مذهبی
سبک ....غمگین...تٵثیر گذار...عاشقانه
❀هدایت ناب من❀
....صدای تیک تاک ساعت رو اعصابمه
در اتاقم رو قفل کردن....دوهفته اس
حتی یه لیوان اب نخوردم ..... چون
میخوام با یه مسلمان ازدواج کنم بابام
منو تنبیه کرده....بابایی که از گل کمتر
بهم نمیگفت....اما حالا صورتم رو داغون
کرده....بلند شدم و جلوی آینه قرار گرفتم
صدای بحث مامان و بابا میاد....که مامان
داره بهش میگه کوتاه بیاد.
ما تو فرانسه زندگی میکنیم....و مسیحی
هستن خانواده ام....اما من از وقتی با
عمر آشنا شدم....مسلمان شدم....الحمدلله
واقعا حس خوبی بود....وقتی مسلمان
شدم ....بزارید چطور مسلمان شدنم رو
براتون تعریف کنم😊.
تو کلاس سر و صدا بود....و همه میگفتن
قراره یه مسلمان بیاد کلاسمون و همه
ناراحت بودن....منم خیلی زیاد...
چون بابام کشیش هست و من تحمل
نداشتم...یه مسلمان بیاد کلاسمون
تو افکارم غرق بودم ...که مَگی دوستم
گفت....وای چه زیبا...همه با این حرفش
به اون سمتی که اشاره کرد نگا کردیم
شُکه شدم....یه پسر با ریش بلند...و
لباسش تا زانو...پاچه های شلوارش هم
کوتاه بود چند تا کتاب دستش بود
داشت میزاشتشون تو کیفش...
صورتش نور داشت...تابحال
کسی رو این طور ندیده بودم..مگی
از شدت اشتیاق داشت گردنبند صلبیش
رو میبوسید...اون پسر وارد کلاسمون شد
شنیدم زیر لب چیزی گف بعد وارد کلاس
شد....رو تک صندلی ردیف جلو نشست
منم که کنجکاو بودم و رئیس کلاس بودم
جلو رفتم....و گفتم چی گفتی؟
#عمر/السلام علیکم
#من /جِسیکا/دستی به صلیب گردنم
کشیدم و به فرانسوی سلام کردم
باز گفتم بهش ....چی گفتی؟
#عمر/گفتم بسم الله
تک خنده ای کردم که دوستام هم
خندیدن....رفتم و ردیف اخر نشستم
چون قرار بود استاد بیاد...استاد وارد شد
همه به احترامش بلند شدن با صدای
بفرماییدش نشستیم....کنجکاو بودم
که اسم پسره مسلمان چی هست
مگی هم کنجکاو بود....از من که بعید بود
منی که به هیچ پسری اهمیت نمیدادم
و الان کنجکاوم ببینم اسم این پسر چیه
اونم پسری که مسلمان هست
#استاد/خب....از ردیف جلو خودتون رو
معرفی کنید تا اسامی حاظران کلاس رو
بنویسم...
پسره/عمر ....عمر خداداده
همه بهش زل زدن....حتی استاد
وقتی گفت اسمش رو قلبم لرزید
نمیدونم چرا....
استاد/مسلمانی پسر جان؟؟
t.me/maflehwan