توگا خودشو عقب کشید ...
و با سرعت دوید ..
اما چویا با سرعت دو برابر خودشو پرت کرد روی توگا
چویا : " میخای بگی یا ن ؟!"
توگا ی لگد محکم وسط شکم چویا میکوبه وچویا رو پرت میکنه اونطرف و شروع میکنه با کوبوندن پاش ب زمین زلزله ساختن ..
توگا : " بهت ... میگم ... نه !!"
و اسمون ی غرش وحشتناک میکنه
دازای دست توگا رو لمس میکنه و خنثی ش میکنه ..
دازای : " نظرت چیه کمی استراحت کنی ؟؟"
چشمای توگا گرد میشه
توگا : " نه مجبوری "
دازای خیلی سریع و لطیف دستمالی رو جلوی دهن توگا میگیره و توگا بیهوش میشه
چویا با خشم و بغض ب توگا خیره شده بود
چویا فکر میکند : عوض شدی توگا ... حتی ... جذاب تر .
@bungoustraydogdbsd