me? no..


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan



Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


پشت ستون قایم شده بود. چشم هاش رو اطراف چرخوند . خبری از کنتس نبود و امن به نظر میرسید.
دامنش رو بالا گرفت و پاورچین پاورچین راه افتاد ولی سر پله ی آخر پرستار پیرش باز هم مچش رو گرفت.
×دوشیزه کجا تشریف میبرید؟؟
چشماش رو تو حرقه چرخوند و به خاطر شانس بدش زیر لب غر غر کرد.
+عا... من... خب... میخوام برم کلیسا... آره
زن پیر چشم هاش رو ریز کرد و ناباور پرسید: کلیسا؟
دخترک دست هایی که تا الان پشت سرش قلاب شده بودند رو جلو آورد و سعی داشت با حرکات دستش اون زن رو توجیه کن: خب من میخوام برم دعا کنم.
×امیدوارم که راستش رو گفته باشی بانوی جوان!
+داره بهم بر میخوره! مگه من تا حالا دروغ گفتم..
×نه.. ولی.. ولش کن.. زود برگرد دختر
سرش رو با کمی ذوق تکون داد و راه افتاد.
سر راه به کلیسا رفت
کف دستاش رو به هم چسبوند، چشماش رو بست و زیر لب زمزمه کرد: آه لطفا بویی از کارهای امروزم نبرن چون واقعا حوصله ندارم تنبیه بشم
و بعد با عجله از کلیسا خارج شد‌.
به اصطبلی که پیتر توش کار میکرد رسید و صداش کرد : هی من اومدم. قول هفته ی پیش رو که یادت نرفته. گفتی اگه کمکت ک..
حرف هاش تو دهنش ماسید. دستی رو دهنش نشسته بود.
-هی میخوای کل کشور خبردار شن؟!!! چه خبرته!! یادمه لازم نیست داد بزنی.. هیش... دنبالم بیا
و بعد دستش رو برداشت.
دخترک با ابروهایی گره خورده پشت سرش راه افتاد.
-باشه معذرت میخوام حالا اخم نکن..
+از یه دیوونه ی وحشی انتظار بیشتری نباید داشت.
پیتر سرش رو تکون داد و لبخند کمرنگی زد. میدونست اگه جوابش رو بده قراره تا صبح بحث کنن پس سکوت کرد.
اگه کسی میفهمید دارن برای سواری میرن هر دو شون توی دردسر بدی می افتادن.

For : https://t.me/Herzschmerzz




خیلی آرام دستش را روی کلاویه های پیانو گذاشت.
مثل این بود که یار قدیمی اش را بعد از مدت ببیند.
این دوری دلتنگش کرده بود. از دیدار مجدد خوشحال بود ولی این فاصله ای که بینشان افتاده بود غمگینش میکرد.

دکمه های پیانو خاک گرفته بودند؛ درست مثل آرزوهایش که غبار رویشان را پوشانده بود.
باغ آرزو هایش را خزان زده بود..

انگشتش را بیشتر فشار داد . دوست قدیمی نالید. صدایی ناکوک شنیده شد که پر از دلتنگی و شکوه بود. انگار داشت میگفت چرا ولم کردی.

اولین قطره از چشمش سر خورد. پشت پیانو نشست و انگشت هایش را رقصاند. صورتش پر از اشک شده بود. خاطرات اش تمام زنده شده بودند.از سراسر قطعه ای که مینواخت دلتنگی می بارید..

درست وقتی دست از نواختن کشید؛ دستی روی شانه اش نشست. با صدایی آرام دم گوشش زمزمه کرد: من و این پیانو رو خیلی منتظر گذاشتی!

For: https://t.me/wandernd


اولش جالب به نظر می اومد.
اینکه هر جا برم با استقبال مواجه شم اوایل حس خوبی برام داشت.
اینکه بهم توجه میشد باعث میشد احساس کنم مهم ام.
نگاه هایی که تحسین توشون موج میزد من رو سر ذوق می آورد.
ولی حالا..
حالا..
فقط سعی دارم پنهان شم!
خسته ام.
از این همه نگاه که به منه خسته شدم.
از اینکه کوچکترین کارم داره رصد میشد و بدتر مورد قضاوت قرار میگیره خسته شدم.
از اینکه هیچ جا آرامش ندارم خسته ام.
میخوام خودم رو پنهان کنم..
گاهی فکر میکنم کاش یه آدم ناشناخته تو جزیره بودم.
انقدر دارم خودم رو میپوشونم که چیزی جز پوشش ازم باقی نمونده!
دلم تنگ شده... برای خودم بودن... برای اینکه همون طوری که هستم ظاهر شم... یا هر کاری دلم میخواد انجام بدم...
دلم برای خود قبلیم تنگ شده..!

For: https://t.me/No_lann


موزه ثانیه ها🐈🤍 dan repost
تو مثل رنگین کمون که به اسمون رنگ میده به جملات رنگ میدی
تو یه رنگین کمون کیوتی🐈💛
https://t.me/meisnotaround


"شور زندگی" dan repost
🌱فور کنید تو چند کلمه برداشتم از وایب چنل یا خودتون رو توصیف کنم.


این متن و این آهنگ بی ربط نیستن
موقع نوشتن یاد این آهنگ افتادم...
✨🖤




آن قسمت تاریک که درونم است و آن را به کسی نشان نمیدهم ؛ دارد مرا از درون میکشد.
آن سیاهی که درونم هست با سرکوب از بین نمیرود بلکه هر بار بیشتر و بیشتر مرا در بر میگیرد.
راه فراری نیست..
تاریکی درونم همراه ترین همسفر راه من است.
هر جا که میروم حتی قبل از آنکه من برسم آنجاست..
من در چنگ هیولای درونم هستم. یک نفس راحت را از من گرفته است..!
میترسم این افسار گسیخته مرا رسوا کند.
من خودم را خوب نشان دادم ولی دوست داشته نشدم؛ حالا اگر مردم تاریکی درون مرا ببینند چه فکری خواهد کرد؟
من میترسم..


For: https://t.me/vapidity001


ولی نه قراره سیاهِ سیاه باشیم و نه سفیدِ سفید
این خاکستری بودن تا آخر با ماست
پس این جنگ تا به ابد ادامه دار است.. و این خسته کننده..


کارامل‌ ماکیاتو dan repost
تو جنگ بودن با خودت خیلی انرژی ازت میگیره و بالاخره باید یکیمون پیروز بشه دیگه! یا سیاهِ سیاه یا سفیدِ سفید. این روح از خاکستری بودن کلافه‌ ست.


تنهایی..
هنوز هم نمیدانم که جبر است یا انتخاب..
شاید چیزی بین این دو است.
ممکن است بخواهی تنها باشی ولی چرا؟ دلیل مگر این نیست که آدم های قبلی تو را مجبور به این انتخاب کرده اند؟ حالا جبر است یا انتخاب؟

کسی را اطرافت نمیخواهی چون اطرافیان قبلی ات تو را از هر چه بودن است دلسرد کرده اند.
اما این تنهایی را هم نمیخواهی.. این نبودن ها هم دلچسب نیست.

میخواهی شنیده شوی ولی اگر بروی و نشنیده گرفته شوی چه؟!
اینکه نروی بهتر نیست؟ نه نیست.. فرار کردن از اینها تو را از مصاحبت با افراد درست هم محروم خواهد کرد..
برو... بگذار نشوند ... عاقبت شنونده های خود را پیدا میکنی ؛)

For : https://t.me/pause_me


به آب زدم..
چرا؟
نمیدانم.
اینکه به چه امیدی اینجا هستم را هم نمیدانم.
چشمان جستجوگرم را به اطراف دوخته ام اما نمیدانم دنبال چه میگردم..
اما این حالت ناآشنا نیست
این راه ندانستن ناآشنا نیست
اینکه ندانم با قدم بعدی تا گردن فرو خواهم رفت یا نه ؛ ناآشنا نیست
مگر هر روز همین را زندگی نمیکنم؟! مگر هر روز در حال پیمودن مسیری با پایان نامعلوم نیستم؟! مگر زندگی همین نیست؟!


For: https://t.me/Wainsdaily


او تاریک نیست..
او روشن هم نیست..
او ترکیبی از تاریکی و روشنی است!
آنها جدا از هم نیستند. بخش تاریک روی بخش روشن اثر میگذارد و بخش روشن هم روی بخش تاریک.
هر دو به نوعی زیبا هستند..

گاهی مثل روز روشن است و گاهی سیاه و تاریک چون شب!
نیمه ی تاریک آدمی هم زیبایی هایی دارد.. در واقع هر دو نیمه کنار هم اند که قشنگ
اند :)
هر انسان متشکل از یک کهکشان است. همان قدر وسیع.. همان قدر زیبا..


For: https://t.me/Letsbethesunrise


ما دل به دریا نزدیم ولی در ساحلِ خواستن پرسه میزنیم و گه گاه خود را به دست موج ها میسپاریم..

آن موج به سمت ما می آید..
میشنوم
ولی نمیبینم
ماه به خیال خود در آسمان خودنمایی میکند
ولی من آن را هم نمیبینم
چرا که چشمانم مشغول تعقیب ریز ترین حرکات توست.
دستم چفت بازوی تو است.. چرا در این آرامش غرق نشوم؟
موجی که به سمتمان می آید ممکن است ما را در هم بشکند؟
ولش کن.. فعلا وقت غرق شدن در چشمان تو است؛ اگر در هم شکستیم به چاره فکر میکنیم..

For: https://t.me/sxuai


:)♡

راستی فک کنم یادت رفته عکس بفرستی..
در مورد چی بنویسم؟


Life or slavery ☕︎ dan repost
این احقدر حق بود که نمیتونستم فور نکنم


این آهنگ به تاریکی ربط داره پس اینجا باشه


Turning pages over
Run away to nowhere
And it's hard to take control
When your enemy's old and afraid of you
You'll discover that the monster you were running from
Is the monster in you



20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

14

obunachilar
Kanal statistikasi