🖤 معذرت 🖤


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


معذرت اگه کمم واسه دلت
نگفتم حرفامو بهت
گذاشتم عاشقم بشی
شدم تمومه عامله
سرگیجه های دائمت
نفهمیدی که عشقه من تو زندگیت مزاحمه :-)♬
ایده پرداز :
@F_salimiiii
نویسنده :
@se_v_daaa
تایم پارت گذاری نامعلوم...!
این رمان واقعی نیست..!

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri




@sevda_loveee
@sevda_loveee
@sevda_loveee
@sevda_loveee
کانال جدید زدیم بچه ها😍❤️
هرکی میتونه پست عاشقانه بزارع بیاد پی وی ادمینش کنم
@se_v_daaa


پارت جدید💋


رمان پرطرفدار " معذرت "


#part_14🖤


" شهاب "

-انرژی ها افتاده
با این حرفم صدای جیغ و سوت و دست مردم بلند شد.
-بیشتررر
صداشون بلند تر شد.
-بیشتررر
اینبار سالن از صدای جیغ و سوتشون لرزید.
_همراهیم کنید عشقام
میکروفون و جلوی دهنم گرفتم سعی کردم با تمام توانم و به بهترین شکل بخونم.
-چیکار میکنی اینجوری که دیوونه میشم
بیا دلبریتو یکم کمترش کن
نگاهم و توی سالن گردوندم که چشم تو چشم مستوفی شدم.
-دلم عاشقه بیشتر از این نذار عاشقت شم
داره میره قلبم بیا باورش کن
یاد اون شب که داشت غر غر میکرد افتادم .
حدی دل بردن واسه تو مردن 
همه ی عالم ای وای چه بده حالم
دلم دیگه طاقت نداره 
دلم بی قراره داره کم میاره
نگاهم و ازش گرفتم و به طرفدارام که با ذوقِ وصف ناپذیری همراهیم میکردن دوختم.
-دیگه خستم از حالت چشم تو و
حالای باحال نصف کاره
دلم دیگه طاقت نداره دلم بی قراره
داره کم میاره
دیگه خستم از حالت چشم تو و
حالای باحال نصف کاره
ناخواگاه نگاهم بهش افتاد هنوزهم نگاهم میکرد و اینبار لبخند محوی گوشه لبش بود . ی حسی بهم میگفت اونم داره به اون شب فکر میکنه .
-میلرزونه این زلزله قلبمو
دین و ایمونمو زندگیمو
بهم ریخته چشات
یه آدم توی زندگی غیر اینکه
کسی مث تو داشته باشه
مگه چیزی میخواد
میکروفونم و به سمت طرفدارام گرفتم و این تیکه رو با همکاریشون خوندم.
حدی دل بردن واسه تو مردن
همه ی عالم ای وای چه بده حالم
دلم دیگه طاقت نداره دلم بی قراره
داره کم میاره
دیگه خستم از حالت چشم تو و
حالای باحال نصف کاره
دلم دیگه طاقت نداره دلم بی قراره
داره کم میاره
دیگه خستم از حالت چشم تو و
حالای باحال نصف کاره
مثل همیشه بعد اهنگ صدای جیغ و سوت سالن و لرزوند.
-مرسی عزیزای دلم که مثل همیشه همراهیم کردید امیدوارم بازم ببینمتون
همهمه ی سالن بیشتر شد و من از سِن خارج شدم.علی به سمتم اومد و بطری آبو بهم داد.
+خسته نباشی داداش
بطریِ آبو یدفعه سر کشیدم.
-فدا


@shahab_mozafariii


پارت جدید🤩🤩


رمان پرطرفدار " معذرت "


#part_13🖤


" شهاب "

وارد اتاق شدم و پشت سرم علی هم اومد داخل :
-شهاب داداش چرا اینطوری میکنی ؟!!
روبروم ایستاد :
-شهاب الان میگی مدیر برنامه نمیخام دوروز دیگه که معروف تر شدی چی؟ الان اول راهی داداش فکر فرداتم باش
_من از پس کارای خودم بر میام علی
-میدونم داداش منکه نمیگم نمیتونی ولی همیشه که نمیتونی برای این کارا وقت بزاری منم که شرمندتم درضمن مستوفی هم کارشو بلده بهت قول میدم
چپ چپ نگاهش کردم :
_روش فکر میکنم
نیشش باز شد :
-این ینی حله
بعدم قبله اینکه به من فرصت حرف زدن بده از اتاق خارج شد .

•••••••

پوفی کشیدم و به ساعتم خیره شدم:
_علی این دختره چرا نمیاد دیر شد بابا ساعت چهاره ، ساعت هشت سانس اول کنسرت شروع میشه اخه اه
شونه ای بالا انداخت و خونسرد گفت :
-دختره دیگه داداش طول میکشه حاضر شه
دندونامو بهم ساییدم و زمزمه کردم :
_تو روحت با این انتخابت
سرشو از گوشیش بلند کرد :
-شنیدم چی گفتیا
_فداسرم
خواست چیزی بگه که در ماشین باز شد و دختره نشست صندلی عقب :
+سلام ببخشید یکم دیرشد
لب زدم :
_ تازه میگه ببخشید یکم دیر شد اره یکم بود ، نیم ساعت که این حرفارو نداره
لبخند حرصی‌ زد :
+ همینه که هست شما مشکلی داری به خودت مربوطه
دهنم و باز کردم جوابشو بدم که علی ماشین و روشن کرد و با لبخند گفت :
-بسه دیگه از روز اول مثل سگ و گربه بهم میپرید وای به حال اخرش
نیم نگاهی به مستوفی کردم که پشت چشمی نازک کرد و به بیرون خیره شد . دارم برات...


@shahab_mozafariii


پارت جدید عشقولیا🖤❤️


رمان پرطرفدار " معذرت "


#part_12🖤


" شهاب "


علی از پشت میز بلند شد :
+تا تو صبحانتو بخوری منم میام
لقممو قورت دادم :
_کجا میری
همونطوری که از اشپزخونه خارج میشد گفت :
+برگردم میفهمی
صبحانمو خوردم و داشتم میز صبحانه رو جمع میکردم که صدای علی توی خونه پیچید :
+شهاب کجایی داداش بیا مهمون داریم
مهمون ؟!!علی که به من چیزی نگفته بود! با کنجکاوی از آشپزخونه خارج شدم که...علی کنار همون دختره ایستاده بود و با لبخند خبیثی نگاهم میکرد . دختره هم سرشو پایین انداخته بود با انگشتاش ور میرفت . علی سکوت و شکست :
+ چرا ساکتید!خب ایشون خانمِ چیترا مستوفی هستن
وبه دختره اشاره کرد .
-سلا..
سرشو بلند کرد که با دیدن من حرف توی دهنش ماسید . پوزخندی زدم و با دقت به حرکاتش خیره شدم دهنش مثل ماهی باز و بسته شد ولی نتونست حرفی بزنه ههه! منم جای اون بودم نمیتونستم حرفی بزنم .
علی متعجب از رفتارای مادونفر ادامه داد :
+ایشونم اقای...
با پوزخندی که از لبم پاک نمیشد حرفشو قطع کردم :
_داداش نیازی به معرفی نیس معرف حضور ایشون هستم
چرخیدم سمت دختره که هنوز تو شوک بود :
_و شما خانم محترم من نیازی به مدیر برنامه ندارم روز خوش
به سمت اتاقم رفتم و اون دوتارو تنها گذاشتم .


@shahab_mozafariii


#part_1
شروع رمان پرطرفدار " معذرت "

خلاصه : چیترا دختری که مدیر برنامه شهاب مظفری میشه و...
@shahab_mozafariii🖤


#پارت‌های‌جدید🖤


رمان پرطرفدار " معذرت "


#part_11🖤


" شهاب "

+ پسره ی اسکله تازه به دوران رسیده ببین کارم به کجا رسیده اخه
صدای همون دختره بود! چیترا بود اسمش انگار .
عصبانیتم کلایادم رفت . ایستاده بود روبه‌ دریا و غر میزد . دلش پر بود انگار! حالتش ناخوداگاه ادم و به خنده مینداخت! به سمتش رفتم و کنارش ایستادم . تک خنده ای کردم :
-دلت خیلی پره ها
برگشت سمتم :
+تو اینجا چیکار میکنی ؟!
شونه ای بالا انداختم :
-خودت اینجا چیکار میکنی ؟
+اعصابم خرد بود اومدم ی هوایی بخورم
سری تکون دادم :
-معلومه
پوفی کشید :
+ینی دارم میترکم از حرص
از لحن حرصیش خندم گرفت :
-چیشده مگه
برگشت سمتم :
+از کجا شروع کنم خب...ببین من مدیر برنامم سابقه کاریمم خوبه مدیربرنامه خیلیا بودم
دندوناشو بهم سایید :
+حالا بهم میگن باید مدیر برنامه ی خواننده ای بشم که حتی اسمشم نشنیدم
پوفی کشید و نگاهم کرد :
+پسره از ایناس که با دوتا اهنگ رو اومده امروز ی اهنگشو گوش دادم
خندید و به دریا خیره شد :
+چرت پرت بوداا مثلا ی جاش گفت نمیدونم دلبریتو کمترش کن چیکار کن
باخنده ادامه داد :
+اتفاقا از شانس مضخرفت هم اسمی باهاش اسمش شهاب مظفریِ
فقط با چشمهای گرد شده نگاهش کردم! اینهمه بدوبیراهو به من گفت ؟؟!
- فرداهم قراره ببی...
برگشت سمتم و با دیدن منی که از سرم دود بلند میشد حرفشو ادامه نداد.
با تعجب گفت :
+ وا تو چت شد دیگه ؟!!
نفسمو حرصی بیرون دادم با صدایی که از عصبانیت میلرزید گفتم :
-شب بخیر
پشتم و بهش کردم بدون توجه بهش به سمت ویلا رفتم...


@shahab_mozafariii


رمان پرطرفدار " معذرت "

#part_10🖤

"شهاب "


به حالت نمایشی سرشو خاروند :
+ی موضوع مهم تری هم هست داداش
فنجون قهوم ُروی میز گذاشتم :
_بگو
+داداش من بدون اطلاعت ی کاری انجام دادم ینی.. چیزه میدونی.. خب
خسته از من من کردناش گفتم :
_علی مثل ادم بگو چیکار کردی دیگه
نفسشو سنگین بیرون داد :
+ببین شهاب من همیشه به خوانندگی علاقه داشتم الانم میخوام برم دنبال علاقم
پوفی کشیدم :
_جوری گفتی بدون اطلاعت ی کاری انجام دادم فکر کردم چیکار کردی حالا
خواستم بلند شم که دستشو رو شونم گذاشت :
+کجا میری حرفم تموم نشده هنوز
کلافه نشستم و زل زدم بهش :
_علی خستم کردی حرفتو بزن دیگه
سری تکون داد :
+واقعیتش من دیگه نمیتونم برنامه هاتو مرتب کنم چون میخام تمام وقتمو بزارم واسه این اهنگ ، این چندوقت دنبال ی مدیر برنامه بودم واست یکیو پیدا کردم اتفاقا همین ویلای بغله اسمشم...
حرفشو قطع کردم :
_علی فکرکردی من از پس کارای خودم برنمیام؟!!
پوزخندی زدم :
_دمت گرم!
بلند شدم و بدون توجه به صدازدنای علی از خونه خارج شدم . به سمت ساحل رفتم که صدایی توجهمو جلب کرد .

@shahab_mozafariii


#علی‌یاسینی
@shahab_mozafariii🖤




رمان پرطرفدار " معذرت "


#part_9🖤



" شهاب "


علی سینی و روی میز گذاشت و کنارم نشست . قهومو دستم گرفتم و مزه مزه میکردم :
_خب میشنوم
یکم من من کرد از حرکاتش میتونستم تشخیص بدم تردید داره :
+خب واقعیتش میخام ی اهنگ بدم بیرون
قهوه توی گلوم پرید و به سرفه افتادم :
_تو.. اهنگ بخونی؟!!
گلومو صاف کردم و خندیدم :
_داداش ناراحت نشیا ولی صدات درحد دورهمی های کوچیکِ خودمونه
کمی از قهوم و خوردم و به علی که پوکر بهم خیره شده بود نگاه کردم :
_خب حالا چی میخوای بخونی
چشمهاش از ذوق برقی زد :
+ی اهنگه به اسم جنگ ی چندوقتیه دارم روش کار میکنم ی حسی بهم میگه اهنگه میگیره
سری تکون دادم :
_خب ی تیکه از اهنگتو بخون ببینم
نفس عمیقی کشید و چشمهاشُ بست :
+ کاش بشه وقتی که داری ور میری با گوشیت دستت بره رو اسمم
کاش بشه آخر قصه برسم یه جایی که بگم دیدی تونستم
کاش بشه راهت بخوره رد شی از این دور و ورا یه سری بهم بزنی
با اینکه خورد شدم دوست ندارم بشکنی تو میدونی گرده زمین
نذار زندگی برام بیشتر از این سخت بشه یکم به خودت بیا فک کنم وقتشه
از آسمون سنگ بیاد حتی اگه جنگ بشه دله من تو رو میخواد میدونی حقشه
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم . حرفی به ذهنم نمیرسید که صداشو توصیف کنه بلعکس تصورم صداش معرکه بود :
_محشر بود علی تو همچین صدایی داشتی و من خبر نداشتم پسر ؟!! صددرصد میگیره حتما بخون
چشمهایی که تا حالا تردید توشون خودنمایی میکرد حالا با این حرفم بازم آرامش بهش برگشته بود .


@shahab_mozafariii


#part_1
شروع رمان پرطرفدار " معذرت "

خلاصه : چیترا دختری که مدیر برنامه شهاب مظفری میشه و...
@shahab_mozafariii🖤


رمان پرطرفدار " معذرت "

#part_8🖤

" شهاب "

با سردرد بدی از خواب بیدار شدم . بدنم کرخت بود و نیاز به حمام آب گرم داشتم . بعد از ی دوش 10 دقیقه ای لباسهامُ پوشیدم و از اتاق خارج شدم . خونه ساکت بود و این خبر از نبودنِ علی میداد . به سمت آشپزخونه رفتم و قهوه جوش و روی گاز گذاشتم . قهوه رو از روی کابینت برداشتم ُتوی قهوه جوش ریختم چند دقیقه ای ایستادم تا قهوم حاضر شد .همونجا پشت میز نشستمُ همونطوری که قهومو مزه مزه میکردم سری به اینستام زدم . خبر خاصی نبود . قهومو که خوردم رفتم جلوی تی وی نشستم ُ خواستم کنترل ُ از روی میز بردارم که نگاهم به برگه کنارش افتاد :
+شهاب داداش ی کاری واسم پیش اومد خواب بودی دیگه بیدارت نکردم عصر میام حرف مهمی باهات دارم
نفس عمیقی کشیدم و تلوزیون و روشن کردم . لامصب ی برنامه ی خوب نداشت !! بخودم که اومدم ساعت 2 بعدازظهر بود و شکم دیگه داشت قاروقور میکرد .در یخچال ُ باز کردم و نگاهی بهش انداختم ، انگار تازه فهمیدم چقدر گشنمه ! از یخچال کالباس دراوردم روی میز گذاشتم ، سس و نوشابه هم آوردم ُ با نون باگت شروع کردم بخوردن.
مشغول خوردن بودم سروکله علی هم پیدا شد :
+عه داداش داشتیـــم! تنها تنها؟!
لقمه توی دهنمُ قورت دادم :
_چقدر دیر اومدی کجا بودی؟؟
کاپشنشو دراورد ُ کنارم نشست :
+ فعلا ی حالی به شکمم بدم بعدا برات تعریف میکنم

@shahab_mozafariii


رمان پرطرفدار " معذرت "

#part_7🖤

" شهاب "

باصدای علی نگاهم و بهش دوختم :
+میگم شهاب از تِرک معذرت خیلی استقبال شده تو کنسرتتم که خوندی دیگه ترکوند کی کامل میخونیش ؟
سری تکون دادم :
_فعلا تصمیم ندارم ادامش بدم سر فرصت ی فکری واسش می کنیم
تخمه ی دیگه ای توی دهنش گذاشت :
+باشه

••••••

تو ی جنگل تاریک بودم همه جارو مه گرفته بود . صدای ناله از پشت درخت تنومندی میومد . چقدر صداش اشنا بود! به سمت درخت رفتم صدای ناله واضح تر شده بود داشت منو صدا میکرد؟! جلوتر رفتم ی زن بود که جنین وار تو خودش جمع شده بود و ناله وار صدام میکرد .
پارچه ی سیاهی صورتش و پوشونده بود و نمیتونستم صورتش و ببینم از پشت اون پارچه فقط ی جفت چشم عسلی معلوم بود! بازم همون زن بود به پارچه ی روی صورتش چنگی زدم و خواستم بازش کنم که...ازخواب پریدم.عرق سردی روی کمرم نشسته بود و نفس نفس میزدم . چرا اون زن ولم نمیکرد؟!چی از من میخواست ؟ چرا خودشو پنهون میکرد ازم؟چشمهاش...بازم اون چشمهای عسلیِ لعنتی!این کابوس کِی قراره دست از سرم برداره؟! نگاهم به ساعت افتاد که عقربه هاش 6:45 دقیقه رو نشون میداد . سرم و روی بالشت گذاشتم و سعی کردم بخوابم اما مگه خوابم میبرد؟!

@shahab_mozafariii


#part_1
شروع رمان پرطرفدار " معذرت "

خلاصه : چیترا دختری که مدیر برنامه شهاب مظفری میشه و...
@shahab_mozafariii🖤


رمان پرطرفدار "معذرت"

#part_5🖤

" شهاب "

نگاهمو از جای خالیش گرفتم و به دریا خیره شدم . موج ها از یکدیگر سبقت میگرفتن و انگار باهم مسابقه گذاشته بودن . چهره دختره هنوز جلوی چشمام بود . اسمش چی بود؟؟ چیترا؟! اره اسمش چیترا بود . وقتی از بالای عینک نگاهش کردم چشمهای عسلیش زودتر از هرچیزی به چشمم اومد . چشم عسلی! تنها چیزی که از قبل اون تصادف یادم میاد. باصدای زنگ گوشیم از فکر بیرون اومدم ، عکس علی رو صفحه گوشیم چشمک میزد.تماس و وصل کردم :
_جانم علی
+شهاب شام گرفتم چند دقیقه دیگه میرسم میزو بچین تا بیام
بلند شدم :
_باشه میبینمت
تماس و قطع کردم و نگاهمو به دریا دادم ، از دیدن این منظره هیچوقت سیر نمیشدم بلاخره از دریا دل کندم و به سمت ویلای خودمون راه افتادم.
دوتالیوان رو میز گذاشتم و ی نوشابه از یخچال برداشتم و تو پارچ یخ ریختم. همزمان با تموم شدم کارم صدای علی تو خونه پیچید :
+عشقت اومد شهاب جون کجایی نمیخوای بیای استقبالم؟؟
لبخندی از حرفاش روی لبم جا گرفت از تو آشپزخونه بلند گفتم:
_اینجام علی بیا
ی لیوان نوشابه براش ریختم که بعد چند ثانیه با دوتا جعبه پیتزا توی قاب در ظاهر شد . رفتم سمتش ، پیتزا هارو ازش گرفتم لیوان و بدستش دادم . پیتزاهارو روی میز گذاشتم و به سمت یخچال رفتم . همونطوری که دنبال سس میگشتم گفتم :
_کجا بودی علی چقد دیر اومدی
لیوان نوشابه ای که دستش بود و یدفعه سر کشید :
+دنبال کارای سالن بودم بعدم رفتم یجا واسه بچه ها پیدا کنم
بلاخره سس و پیدا کردم و رفتم روبروی علی پشت میز نشستم.
جعبه پیتزامو باز کردم :
_خب چیشد جایی پیدا کردی ؟؟
سری تکون داد :
+ی ویلا براشون گرفتم همین نزدیکیه



@shahab_mozafariii

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

26

obunachilar
Kanal statistikasi