سنگ تمام


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


🌴خصوصیات هفت گانه دوکانال ادبیات قرآنی و سنگ تمام:
✅آیات محور و روایات مدار؛
✅تحلیلی-تحقیقی؛
✅کاربردی-کارگاهی؛
✅نقادی-اجتهادی؛
✅تحقیق محور ومحقق پرور؛
✅تدریس کتب مطرح ادبی؛
✅قابل استفاده برای تمام سطوح علمی حوزوی ودانشگاهی(ابتدایی وپیشرفته)

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
مناجات با خدا
(ساعد باقری)

الهی الهی؛ خواندی
«تاخير » کرديم...

...فرمودی؛
«تقصير» کرديم...

هيهات! که آنچه کرديم‌؛
«بی تدبير» کرديم...


✅تذکر اکید
نقل مطلب از این کانال (سنگ تمام) بدون لینک و ذکر منبع تخلف است و حرام
و سرقت علمی و دزدی علنی محسوب می شود
که از قبیح ترین سرقت ها و وقیح ترین
دزدی هاست!
مواردی به بنده گزارش شده است که از مدیران کانال ها و گروه ها می خواهیم
بیش از پیش به آموزه های اخلاقی و تعالیم دینی پایبند باشند
@yosefzadehgilani1


#سوال_154
❓آیا ماده وَقَعَ از ملحقات"کانَ" است❓

✅پاسخ
بله ماده وَقَعَ از ملحقات کان است و مانند کان اسم و خبر می طلبد کما فی العبارة التّالیة:
"تَقَعُ الجملةُ بعد النّكرةِ صفةً"؛
(جمله پس از نکره صفت است)
که در این جا تَقَعُ به معنی تَكونُ است و واژه الْجملةُ مرفوع، اسم تَقَعُ و کلمه صفةً منصوب،خبر آن است.
گفتنی است که ماده وَقَعَ همانند افعال دیگر معمولا تامه به کار می رود کما تقول:"وَقَعْتُ علی الاَرض"؛( خوردم زمین/افتادم)
وفی القرآن الکریم:"فَاذا سَوّیْتُه و نَفَخْتُ فیه مِنْ روحی فَقَعُوا له ساجدین"(حجر/٢٩)
؛(پس چون آدم را کامل کردم و از روح خود در او دمیدم،بر او سجده کنان برخاک بیفتید)
در این آیه کریمه که خطاب به فرشتگان است فعل"قَعُوا"(بر وزن عَلُوا؛فاء الفعلش بر اثر اجرای اعلال افتاده) امر است از ماده وَقَعَ یَقَعُ:
قَعْ،قَعا،قَعُوا...یعنی بیفتید.

✴️لطیفه:شخصی مبتدی و تازه وارد می خواست به عربی بگوید"خوردم زمین و پدرم درآمد " گفته بود:"اَكَلْتُ الْاَرضَ فَخَرَجَ اَبی"!

❇️چنان که در ترجمه آیه ملاحظه می‌کنید کلمه "ساجدین" حال است
و از این جا نتیجه می گیریم که هر گاه ماده وقع تامه به کار رود، منصوب پس از آن حال است:
"... فَقَعُوا لَه ساجدین"‌؛
(سجده کنان،در مقابلش بیفتید)

❓سؤال:چه اشکالی دارد که در مثال پیش گفته:(تَقَعُ الْجملةُ بعدَالنّکرةً صفةً)نیز کلمه صفةً حال باشد؟

🟢 جواب:این معنی در این جا مناسب نیست وطبعا منصوب بعدش معنی حال هم نخواهد داشت و اگرمعنی تامه اش را واقع شدن بگیریم،در این صورت "حال" آوردن موجب بی معنی شدن جمله می شود بنگرید:
تَقَعُ الْجملةُ صفةً ؛(آن جمله واقع می شود در حالی که صفت است!)
که در این جا این سوال اساسی پیش می آید:
آن جمله چی واقع شود درحالی که صفت است؟!
مى بينيد که این ترکیب فاقد معنی است
پس،حق همان است که تَقَعُ در مثال یاد شده ناقصه باشد از ملحقات کان، و کلمه "الجملةُ" اسم تَقَعُ، و کلمه"صفةً " خبر آن.


🟣نکته ای بسیار مهم
ماده وَقَعَ یَقَعُ در کتب ادبی معمولا به صورت ناقصه به کار می رود واسم و خبر می گیرد که تفصیل وتمثیلش گذشت
نکته بسیار مهم آن است که خیلی ها آن اسم منصوب را_ مفعول یا حال یا تمییز می گیرند که سخت خطاست زیرا معنای کلام با این ترکیبات، ناقص می گردد واساسا افعال ناقصه و ملحقات آن ها به خبر-که رکن است- نیاز دارند، نه به مفعول و تمییز و حال؛که فضله اند.
و البته هر آدمی اشتباه می کند و این طبیعی است وکیست که اشتباه نکند؟!
عمده آن است که آدمی در پی تذکر و تذکار دیگران متوجه اشتباه خود شود و متنبه گردد...
باری، به قول سترگْ استاد سخن سعدی:
هیچ کس بی دامنِ تر نیست اما دیگران
باز می پوشند وما بر آفتاب افکنده ایم

📚📚📚@yosefzadehgilani1


🔰برگی پربار از سنگ تمام

آیا تاکنون که قرآن خوانده‌اید،از خود پرسیده‌اید که چرا نعمت‌های بهشتی در قرآن کریم-از حور و قصور گرفته تا موز و انگور-به صورت نکره آمده‌اند؟
از باب مشت نمونه خروار به این آیات بنگرید:
و حورٌ عینٌ(واقعه/٢٢)-و یَجْعَلْ لک قصوراً
(فرقان/١٠)-و طلحٍ منضودٍ(واقعه/٢٩)-حدائق و اَعناباً(نبٵ/٣٢).
به نظر شما سرّش چیست؟
پاسخ:سرّ آن این است که مخاطب قرآن،
هیچ معرفت وشناختی(نه ذهنی،نه ذکری،و نه حضوری)نسبت به چند و چون آن نعمت‌ها ندارد!
❇️واَمّا قوله تعالی:"حورٌ مقصوراتٌ فی الخیام"(رحمان/٧٢)؛حیثُ عُرِّفَتِ "الخیام"باللام
فبِاعْتبار معهودیّتها لِلْحُور واَزواجهنّ فی الجنّة؛ والمعنی:"حورٌ مقصوراتٌ فی خیامهنّ".فتأَمّل!

📚📚📚@yosefzadehgilani1


#سوال_153
❓فرق"صَدَقَ اللهُ العلیّ العظیم" با
"صَدَقَ اللهُ العظیم" چیست❓

✅پاسخ
تنها فرقش این است که در جمله اول،برای خدا دو صفت آمده:"العلیّ و العظیم"
اما در جمله دوم یک صفت.

🔹۶ نکته
یکم.صفت"العلیّ"(برخلاف تصور عوام) ربطى به"علی"(امام علی علیه السلام)
ندارد؛هرچند آن را تداعی کرده فرایاد می آورد.
دوم.از نکته اول فهمیدیم که واژه ی
"علی"دونوع کاربرد دارد:
کاربرد وصفی و کاربرد عَلَمی
کاربرد وصفی-مانند هر وصفی دیگر- می تواند الف و لام بگیرد مثل جمله اول
(صَدَقَ اللهُ العلیّ العظیم)کما فی قوله تعالی فی آخر آیةالکرسی:"وهو العلیّ العظیم"(و او بلند مرتبه و بزرگ است)
ونیز می تواند بدون الف ولام بیاید،کما
فی هذه الآية:"و رَفعْناه مکاناً عليّاً"(مریم/57)؛
(ما او را به مرتبه اى بلند،بالا بردیم)
پس،الف ولام گرفتن یا نگرفتن واژه ی مزبور در کاربرد وصفی،بستگی به موصوفش دارد.
اما این واژه در کاربرد عَلَمی،هرگز الف ولام نمی گیرد فلا یقال مثلا:"قال العلیّ".
کما لایقال:"قال المحمّد"...
سوم. به جمله"صَدَقَ اللهُ العلیّ العظیم" یا:"صَدَقَ اللهُ العظيم"که معمولا قاریان شیعی و سنی درپایان تلاوت آیات قرآن
کریم بر زبان می آورند، "تصدیق" گویند.
(تصديق:راست شمردن است،راست دانستن است؛معنای غالبی باب تفعیل،نسبت است یعنی نسبت دادن مبدأ فعل به مفعول؛
یقال:"صَدّقْتُ زیداً "(زید را راستگو دانستم)
اَی: قلت اِنّه صادقٌ.
پنجم: باتوجه به آنچه درنکات پیش گفته،گذشت؛حساسیت نشان دادن به کیفیت
ادای تصدیق،درست نیست ونباید آن را سیاسی کرد وبه اختلاف مذهبی شیعی-سنی دامن زد.
ششم.سوال مزبوردر عین کوتاهی،
پاسخی دراز دریافت کرد و بر عکس آنچه
گفته اند:"کوتاه بیا تا که درازت نکنند" اتفاق افتاد!
(ونگارنده گفته است:کوتاه بیا تا که بلاکت
نکنند!)
🟣لطیفه:گویند شخصی فارسی زبان به یکی از بلاد عربی می رود و سوار تاکسی می شود و چون می خواست پیاده شود نمی دانست به راننده،چه بگوید تا تاکسی را متوقف کند و هرچه تلاش کرد وبه ذهن خود فشار آورد نتوانست جمله ای مناسب بر زبان آورد...
ازاین رو،دست به شانه راننده زد و گفت:
عمو،صَدَقَ اللهُ العلیّ العظیم!
باری،قلم نگارنده ازیک جمله به ظاهر ساده،به جاهای دورافتاده پل زد!
آری،ازواژه باید به سوژه رسید و از ترکیب،
مضمون آفريد؛و کار شاعر خلاق همین است
چه؛
یک عمر می توان سخن از زلف یارگفت
دربند آن نباش که مضمون نمانده است!
@yosefzadehgilani1


اصوات و آثار استاد یوسف زاده گیلانی dan repost
سوال:

سلام استاد بزرگوار.
یک سوال داشتم خدمتتون.
ملحدین یک سوره رو به قول خودشون نوشتند و اون رو پاسخ به تحدی قرآن میدونند
میشه اشکالات این متن رو نشون بدید🌷

کوفید (1) و الفیروس المبید (2) بل عجبو ان جاءهم من الصین البعید (3) فقال الکافرون انه مرض عنید (4) کلا بل هو الموت الاکید (5) لا فرق الیوم بین الملوک و العبید (6) فاعتصموا بالعلم و اترکوا التقالید (7) و لا تخرجو لتشتروا السمید (8) وامکثو فی بیوتکم انه بلاء شدید (9) واغسلو ایدیکم بالصابون الجدید (10)

پاسخ:

✅این متن علاوه بر این که از منظر معنی بسیار بی محتواست،از نظر لفظ نیز گرته برداری و تقلید از سبک قرآن است؛آن هم
تقلیدی بس ضایع و بی مایه و سخت مضحک!
که تحدّی هایی از سنخ:
*الفیل و ما اَدراک ما الفیل؛ له خرطومٌ طویل*
و:*و السّماءِ ذاتِ الْبُروج؛ و النّساءِ ذاتِ الْفُروج*
را تداعی کرده،فرایاد می آورد!
باری،قرآن که مسأله تحدّی را مطرح می کند،
منظورش آن است که اولا، محتوایی بیاورید در مقابل و تقابل با قرآن؛
یعنی کاملا در ضدیت با قرآن باشد، نه این که موید محتوای قرآن باشد
و ثانیا،متد و روش شما هم باید برخلاف متد و روش قرآن باشد،نه این که متد و روش شما در انتخاب واژگان و تراکیب دقیقا به تقلید از متد و روش قرآن باشد
بنابراین،شرط تحقق تحدّی و مبارزه و معارضه با قرآن دو چیز کلیدی و اساسی است:
یکم.خروجیِ تحدّی و چالش شما از منظر محتوا باید کاملا مخالف با محتوای قرآن باشد.
دوم.خروجیِ تحدّی و چالش شما باید مستقل باشد و از منظر فرم و شکل نیز باید مغایر با قرآن باشد...
که تحدّی با حفظ این دو شرط از بدْو انشای آن از سوی خدا و اعلام آن به معاندان،تاکنون تحقق نیافته است و نخواهد یافت چون از محالات است
آری،لم یفعلوا و لن یفعلوا

@yosefzadehgilani1399


اصوات و آثار استاد یوسف زاده گیلانی dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish




اصوات و آثار استاد یوسف زاده گیلانی dan repost
#سؤال_151
❓فرق "صَعْب" با "مُسْتَصْعب" چیست❓

✅پاسخ

صَعْب،صفت مشبهه است یعنی دشوار.
مُسْتَصْعَب،اسم مفعول است از مصدر استفعال به معنی دشوار شمرده شده و دشوار یافته شده.
یکی از معانی باب استفعال"وجدان" است(وجدانُ المفعولِ علی صفةٍ) یعنی مفعول را بر صفتی یافتن.
مثل این آیه کریمه از زبان هارون"اِنّ الْقومَ اسْتَضْعَفُونی و کادُوا یَقْتُلونَنی"
(اعراف/١۵٠)؛(آن جماعت،ناتوانم یافتند و نزدیک بود مرا بکشند)
اِسْتَضْعَفُونی، یعنی وَجَدُونی ضعیفاً؛(مرا ناتوان یافتند)
اِسْتَضْعَفْتُ زیداً،یعنی وَجَدْتُه ضعیفاً؛(زید را ناتوان یافتم)
و"اِسْتَصْعَبْتُ حدیثاً"یعنی وَجَدْتُه مُسْتَصْعَباً؛(آن حدیث را دشوار یافتم)
✴️در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می خوانیم" اِنّ حدیثَ آلِ محمدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ"(اصول کافی،ج١،
ص۴٠١)، و نیز امیر سخن علی علیه السلام می فرماید"اِنّ اَمرنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لایَحْمِلُهُ الا عبدٌ مؤمنٌ اِمْتَحَنَ اللهُ قلبَه للایمان و لایَعی حدیثَنا الا صدورٌ اَمینةٌ و اَحْلامٌ رزینةٌ"(نهج البلاغه، خطبه١٨٩)
توضیح:در حدیث اول و دوم،دو واژه "صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ" به کار رفته است و کار یا گفتار اهل بیت علیهم السلام به دو صفت مزبور متصف شده است...
حال،سوال این است که فرق اساسی دو صفت یادشده چیست؟
آیا ذکر آن دو صفت، نوعی تاکید است؟
در پاسخ می گوییم که خیر،از باب تاکید نیست بل از باب تاسیس است و هر کدام از آن دو صفت، معنایی مستقل دارند که در سرآغاز این جستار به طور اجمال بدان اشارت رفت و اکنون مقداری تفصیل داده،بازش می کنیم.
❇️صَعب، چیزی است که فی نفسه و خود به خود دشوار باشد
و مُسْتَصْعَبٌ،چیزی است که دیگران نیز آن را دشوار بیابند و تشخیص دهند
بنابراین،ممکن است چیزی فی نفسه دشوار باشد اما در نظر دیگران،دشوار نیاید
و بالعکس،ممکن است چیزی فی نفسه دشوار نباشد اما برای دیگران دشوار بنماید
چنان که ممکن است یک چیزی نه فی نفسه دشوار باشد و نه در دیدگاه دیگران دشوار آید...
🔹اما در آن دو حدیث آمده است که سخن ما هم فی نفسه دشوار است و هم در منظر دیگران دشوار می آید...
البته منظور از دشواری مزبور،دشواری لفظی نیست،بل دشواری معنوی است و بزرگی و سترگی مفهومی و گران سنگی
مقامی است بدین بیان که معارف اهل البیت علیهم السلام را که ریشه در معارف قرآنی دارد هرکس نمی تواند فهم و هضم کند و به راحتی دریابد
چنان که فراتر از سخنان اهل البیت، قرآن هم، چنین است و سخنی بس سترگ و سنگین است"اِنّا سَنُلْقی علیک قولاً ثقیلاً"(مزمل/۵)
باری،اول باید شرایط و مقدمات و بسترها و زمینه ها را فراهم ساخت،آن
گاه به درک و دریافت و فراچنگ آوردن آن معارف بلند و ارجمند،امید داشت...
باری،لایَمَسُّهُ الا الْمُطَهَّرون.
آری،صید باز معانی،صیادی آسمانی می خواهد و اخذ معارف وحیانی،رجلی ربانی می طلبد...
پس،باید اول از خود رَست، آن گاه به دوست پیوست...
🟢آن نفَسی که با خودی یار چو خار آیدت
و آن نفَسی که بی خودی،یار چه کار آیدت
آن نفَسی که با خودی،خودْ تو شکار پشه ای
و آن نفَسی که بی خودی،پیل شکار آیدت
آن نفَسی که با خودی،بسته ی ابر غصه ای
و آن نفسی که بی خودی، مه به کنار آیدت
آن نفَسی که با خودی،یار کناره می کند
و آن نفَسی که بی خودی،باده یار آیدت
آن نفَسی که با خودی،همچو خزان فسرده ای
و آن نفَسی که بی خودی، دی چو بهار آیدت
جمله ی بی قراریت، از طلب قرار توست
طالبِ بی قرار شو، تا که قرار آیدت
جمله ی ناگوارشت، از طلب گوارش است
ترکِ گوارش ار کنی زَهر، گوار آیدت
جمله ی بی مرادیت، از طلب مراد توست
ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت
عاشق جورِ یار شو،عاشق مهرِ یار نی
تا که نگار نازگر، عاشق زار آیدت
خسرو شرق شمس دین از تبریز چون رسد
از مه و از ستاره ها و الله عار آیدت

📚📚📚@yosefzadehgilani1399


اصوات و آثار استاد یوسف زاده گیلانی dan repost
در نکات پیش گفته گذشته، گفتیم که فعل مجهول "قیل" از نظر وحدت صیغه، و تکْ صیغه ای بودن، نظیر فعل لازم مجهول است که تنها یک صیغه دارد
و برای افاده تعدد و جنسیت(مذکر و مؤنث) و خطاب و تکلّم و غیبت، از ضمیر
مجرور به حرف جرّ مناسب بهره می گیریم و مثلا می گوییم:
ذُهِبَ بِهِ، ذُهِبَ بهما،ذُهِبَ بِهم،
ذُهِبَ بِها، ذُهِبَ بهما، ذُهِبَ بهنَّ
ذُهِبَ بِکَ، ذُهِبَ بکما، ذُهِبَ بکم
ذُهِبَ بِکِ، ذُهِبَ بکما،ذُهِبَ بِکُنَّ
ذُهِبَ بی، ذُهِبَ بِنا.
یا:
ذُهِبَ بزیدٍ،... ذُهِبَ بهندٍ...
و همین طور از سایر مواد، مثل:
رُضِیَ عنه، رُضِیَ عنهما، رُضِیَ عنهم...
غُضِبَ علیه، غُضِبَ علیهما، غُضِبَ علیهم...
و همین گونه است اسم مفعول این مواد،
که تکْ صیغه است، مثل:
مذهوبٌ بِهِ، مَرْضِیٌّ عنها،مغضوبٌ علیهم...
❎در عین حال،که فعل مجهول قیلَ مانند فعل لازمِ مجهول، تکْ صیغه است،اما باید دانست که *چهار فرق*
اساسی بین "قیلَ" و فعل لازم مجهول وجود دارد که عبارتند از:
1.فعل *قیلَ* به تنهایی نیز به کار می رود یعنی بدون حرف جر، مثل:
"قیلَ:قامَ علیٌّ"، و فی القرآن الکریم:
"و *قیلَ* یا اَرْضُ ابْلَعی مائَکِ و یا سماءُ اَقْلِعی و غیضَ الْماءُ و قُضِیَ الْاَمرُ و اسْتَوَتْ علی الْجُودیِّ و *قیلَ* بُعداً لِلْقوم
الظّالمین" (هود/۴۴)؛
بر خلاف فعل لازم مجهول مثل"ذُهِبَ" که بدون ذکر حرف جر، مهمل و بی معنی می شود.
2.فعل مجهول*قیل*مثل فعل معلومش یعنی قالَ، متعدی است،بر خلاف فعلی مثل" ذُهِبَ"، که فعلِ لازم است.
3.نایب فاعلِ*قیل*، جمله‌ یا چیزی است که در حکم جمله است که مفصلا تبیین شد،برخلاف فعل لازم"ذُهِبَ" که نایب فاعل آن، مفرد است(مفرد، مقابل جمله)
4.نایب فاعل*قیلَ*، مجرور به حرف نیست،مثل"قیلَ فی زیدٍ:اِنّه شاعرٌ"،
بل نایب فاعل جمله است؛ بر
خلاف فعل لازم مجهول، که نایب فاعلش
لزوما همان مجرورِ به حرف مذکور در کلام است،مثل"ذُهِبَ بزیدٍ"(زید برده شد)
🟢فتلک عشرةٌ کاملة(مِنْ سنگ تمام) فَخُذْها و کُنْ مِنَ الشّاکرین الحامدین! والحمد لله ربّ العالمین
📚📚📚@yosefzadehgilani1399


اصوات و آثار استاد یوسف زاده گیلانی dan repost
مجموع جمله مزبور،مستأنفه است از این رو محلی از اعراب ندارد، اما جمله"هُنّ
عالماتٌ" در محل رفع است،نایب فاعلِ قیلَ.
١٢صیغه دیگر نیز همین گونه ترجمه و ترکیب می شوند،خواه با حرف جر فی باشد، خواه با حرف جر لام یا با حرف جر علی.
6⃣می دانید که مفعول به، از فاعل نیابت می کند‌؛ قال ابنُ مالک فی ذلک:
یَنُوبُ مفعولٌ بِهِ عنْ فاعل
فی ما لَهُ ک:نیلَ خیرُ نائل
و چون مفعول ماده قال در صیغه معلوم، جمله می باشد، مثل"قال زیدٌ:
عمروٌ عالمٌ"، از این رو در صیغه مجهول _که فاعل حذف می شود_همین جمله ی مفعول به است که نایب فاعل می شود
و در جای فاعل می نشیند چنان که در مثال ها ملاحظه می کنید.
✴️و گاهی هم چیزی که در معنای جمله است،مثل "شعر، بیت، قصیده" و"کلمه" و خود لفظ "جمله" یا لفظ" قول" و لفظ" مقاله" و یا" ضمیری"
که به این امور برگردد، مفعول ماده قول واقع می شود، مثل:
قلتُ شعراً، قلتُ قصیدةً، قلتُ بیتاً، قلتُ جملةً، و قلتُ قولاً،الشّعرُ قلتُهُ،قصیدةً قلتُها،مَقالةٌ قلتُها...
بشّاربن بُرد گوید:
خاطَ لی عمروٌ قباءً لیتَ عیْنَیْه سَواء
*قلتُ شعراً* لیْسَ یُدْری أَ مَدیحٌ اَمْ هِجاء
حال،اگر این فعل معلومِ قلتُ، مجهول شود(قیل) همین کلماتی که مفرد اند ولی در معنی جمله اند،از فاعل نیابت می کنند
بنگرید:
قیلَ شعرٌ،قیلَ بیتٌ، قیلَ قصیدةٌ، قیلَ جملةٌ، قیل قولٌ.
و نيز همان ضمیری که مرجعش یکی از موارد یادشده بود،در صورت حذف فاعل،
از فاعل نیابت می کند،مثل:
الشّعرُ قیلَ(هو مستتر در قیلَ که به الشّعرُ بر می گردد،نایب فاعل است)
و قصیدةٌ قیلَتْ(هِیَ مستتر در قیلَتْ بر می گردد به قصیدةٌ، و فعل قیلتْ به صیغه مؤنث آمد_با این که قصیدة مؤنث مجازی است_چون اسناد به ضمیرِ این مؤنث است که تأنیث فعل واجب است، مثل"الشّمسُ طَلَعَتْ".
🟣در آیه۴٩ و ۵۰ سوره زمر می خوانیم:
"فَاِذا مَسَّ الْاِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ اذا خَوَّلْناهُ نعمةً مِنّا قالَ اِنّما اُوتیتُهُ علی علمٍ
بل هی فتنةٌ و لکنَّ اَکثرَهم لایَعلمون؛ قد
*قالَها*الذین مِنْ قبلِهم..."، که در این جا ضمیر مؤنث در قالَها بر می گردد به"کلمة"(به معنی کلام)، یا به "مقالة"،
و آن کلمه یا مقاله این بود:"اِنّما اُوتیتُهُ علی علمٍ"
یعنی پیشینیانشان نیز همین سخن را را بر زبان می آوردند یعنی می گفتند این نعمت هایی که داریم،خروجیِ دانش خودمان است!
افزودنی است که فعل مزبور یعنی "قالَها"
در آیه مذکور به صورت "قالَهُ" نیز قرائت
شده‌ است که در این صورت مرجعش باید مذکر باشد، مثل" قول، یعنی آن قول را که اینان اکنون بر زبان می آورند،
پيشينيانشان هم می گفتند.
که اگر بخواهیم این قالَها یا قالَه را مجهول کنیم می شود" هذه الْمقالة قیلَتْ"یا "هذا القولُ قیلَ"یا" قیلَتْ هذه الْمقالةُ"، یا" قیلَ هذا الْقولُ".
🔹که به جهت مؤنث آوردن فعل مجهول قیلَتْ در این گونه از موارد نادر می توان گفت،صیغه چهارم فعل مجهول قیلَ نیز فی الجملة درست است.
7⃣با توجه به نکته پیش گفته باید دانست که نایب فاعل قیلَ هرگز شخص واقع نمی شود چون مهمل و بی است.
8⃣اسم فاعل از ماده مورد بحث یعنی ماده قول،مثل اکثر مواد افعال،هر ۶ صیغه را دارد چون به تبع فعل معلومش معنی دار است که صرفش چنین است:
قائلٌ قائلانِ قائلونَ
قائلةٌ قائلتانِ قائلاتٌ
برخلاف اسم مفعول،که آن هم به تبع فعل مجهولش فقط یک صیغه دارد که
"مَقولٌ" باشد یعنی "گفته شده" که برای
افاده تعدد و جنسیت و خطاب و تکلّم و غیبت از متد فعل تبعیت می کند بدین صورت:
١.مَقولٌ فیه:هو عالمٌ ، ٢.مَقولٌ فیهما:هُما عالمانِ، ٣.مَقولٌ فیهم:هُم عالمون
۴.مَقولٌ فیها:هی عالمةٌ، ۵.مَقولٌ فیهما:هُما
عالمتانِ ، ۶.مَقولٌ فیهنَّ:هُنَّ عالماتٌ.
و به صورت اسم ظاهر هم می گوییم:
١.مَقولٌ فی زیدٍ:هو عالمٌ
٢.مَقولٌ فی الزّیْدَیْنِ:هُما عالمانِ
٣.مَقولٌ فی الزّیدینَ:هُم عالمونَ
۴.مَقولٌ فی هندٍ:هی عالمةٌ
۵.مَقولٌ فی الْهندیْنِ:هُما عالمتانِ
۶.مَقولٌ فی الْهنداتِ:هُنَّ عالماتٌ.
❗️بنابراین، گفتن مَقولان، مَقولون، مقولةٌ، مَقولَتانِ، مَقولاتٌ نیز خطاست
چون‌ بی معناست
اما تعبیر"مَقولات عشر"، اصطلاحی فلسفی است، از " قول" به معنی حمْل، "محمولات ده گانه"کما یقولون مثلا:
"هو مِنْ مَقولة کمّ، اَوْ کَیْف"...
پس اشتباه نشود.
9⃣در مفعول ماده قول-که جمله است-
می توان این جمله را با "اِنّ" که از حروف مشبهة بالفعل است، مؤکد ساخت
و همزه اِنّ را بايد مکسور خواند،چون گفتیم مفعول یا نایب فاعل ماده قالَ باید جمله باشد و هر جا که اقتضای جمله باشد،همزه مزبور،مکسور است،کما فی قوله تعالی:"قال:اِنّه یقول:اِنّها بقرةٌ لافارضٌ و لا بِکْرٌ عَوانٌ بینَ ذلک..."(بقره/۶٨)
و مثال جمله نایب فاعل مؤکد به اِنّ پس از قیلَ:
قیلَ فی زیدٍ:اِنّه مجتهدٌ
و قیل فی النّساء:اِنّهنّ مجتهداتٌ.
🔟چهار فرق اساسی


اصوات و آثار استاد یوسف زاده گیلانی dan repost
#سؤال_150
❓آیا در کلام عرب فعل "قُلْنَ"(ماضی مجهول) کاربرد دارد؟ توضیح دهید❓

✅جواب
نه کاربرد ندارد زیرا معنی ندارد
توضیح:در کتب و آثار صرفی قدیم،پس از صرف "قیل"، به قُلْنَ که می رسند، می گویند:
قُلْنَ مشترک است بین ٣صیغه؛
١.ماضی معلوم:
قالَ قالا قالوا
قالتْ قالَتا *قُلْنَ*
٢.ماضی مجهول:
قیلَ قیلا قیلوا
قیلتْ قیلَتا *قُلْنَ*
٣.امر حاضر(صیغه١٢):
قُلْ قُولا قُولوا
قُولی قُولا *قُلْنَ*
🔹که اولی و سومی صحیح اند؛ چون
دارای معنی اند، قُلْنَ(ماضی معلوم، صیغه۶)
یعنی گفتند،مثل آیه٣١سوره یوسف:
"قُلْنَ حاشَ لِله؛ ما هذا بشراً‌؛ اِنْ هذا
اِلّا مَلَکٌ کریمٌ"؛(گفتند جل الْخالق! این که بشر نیست!او جز فرشته ای ارجمند نیست)
و قُلْنَ(امر حاضر) یعنی بگویید، مثل آیه
٣٢سوره احزاب:
" قُلْنَ قَولاً معروفاً"؛(شایسته،سخن بگویید)
اما دومی یعنی قُلْنَ( ماضی مجهول، صیغه ششم،جمع مؤنث) نادرست است زیرا فاقد مبنا و معناست.
و اگر کسی صیغه مزبور را چنین معنی کند:
"آن زنان گفته شدند" یا "آن چند جمله گفته شد" یا "آن زنان یا جمله ها یاد شدند"؛
🟣در پاسخ می گوییم که تمام این تعابیر و معانی_چنان که هویداست_یا مهمل و بی معنا و مضحک است و یا برخلاف ظاهر و ضد ذوق سلیم است و از صاحب
طبع مستقیم نه چنان تعابیری صادر می شود و نه آن تعابیر غلط دیگران را تفسیر
و توجیه می کند!
❇️گفتنی است کتب صرفی جدید نیز به تبعیت از کتب قدیم،همان اشتباه آشکار
قدیمی ٧قرن پیش را تکرار کرده اند
(از باب مثال،صرف ساده،ص١۴٣،چاپ
سی و هشتم١٣٧۵، و صرف روان با حدیث و قرآن،ج٢، ص١۶٠)
ℹ️در حالی که ماده "قول" در قالب مجهول،١ صیغه بیش تر ندارد و آن صیغه یکم است در ماضی:قیلَ
و در مضارع: یُقالُ

✳️10 نکته

1⃣ماده"قول" در قالب معلوم،واجد جمیع صیغه ها(ماضی، مضارع، امر) می باشد چون دارای معناست.
ولی در قالب مجهول چنان که گذشت یک صیغه بیش تر ندارد... و آن قیلَ بود در ماضی، و یُقالُ بود در مضارع.
و برای افاده ی تعدد، یعنی* اِفراد و تثنیه و جمع *و نیز جهت افاده ی *جنسیت* و
فهماندنِ *خطاب و تکلّم و غیبت*همانند فعل لازم مجهول از ضمیر مجرور به حرف جر(فی،لام،علی)استفاده می شود،
مثل:
١.قیلَ فیه:هو عالمٌ
٢.قیلَ فیهما:هُما عالمانِ
٣.قیل فیهم:هُمْ عالمونَ
۴.قیلَ فیها:هِیَ عالمةٌ
۵.قیلَ فیهما:هُما عالمتانِ
۶.قیلَ فیهنّ:هُنَّ عالماتٌ
٧.قیلَ فیکَ:اَنتَ عالمٌ
٨.قیلَ فیکُما:اَنتما عالمانِ
٩.قیلَ فیکُمْ:اَنتمْ عالمونَ
١.قیلَ فیکِ:اَنتِ عالمةٌ
١١.قیلَ فیکُما:اَنتما عالمتانِ
١٢.قیلَ فیکُنّ:اَنتُنَّ عالماتٌ
١٣.قیلَ فِیَّ:اَنا عالمٌ
١۴.قیلَ فینا:نَحْنُ عالمونَ

2⃣در شش صیغه غایب به جای ضمیر می توان اسم ظاهر آورد ومثلا گفت:
١.قیلَ فی زیدٍ:اِنّه شاعرٌ
٢.قیلَ فی الزّیْدَیْنِ:اِنّهما شاعرانِ
٣.قیل فی الزّیدینَ:اِنّهم شاعرونَ
۴.قیلَ فی هندٍ:اِنّها شاعرةٌ
۵.قیلَ فی الهندَیْنِ:اِنّهما شاعرتانِ
۶.قیلَ فی الهنداتِ:اِنّهنّ شاعراتٌ.
❗️روشن است که در خطاب و تکلّم نمی توان اسم ظاهر آورد؛ زیرا اسم ظاهر،غایب محسوب می شود و تکلّم و خطاب،حاضر است و آوردن اسم ظاهر ناممکن است.
3⃣تکْ فعل مجهول "قیلَ" را می توان با حرف جر *لام* و نيز با حرف جر *علی*
به کار برد و گفت:
قیلَ لَهُ:هو عالمٌ (بدو گفته شد که خودش یا فلانی دانا است)
و:قیل لزیدٍ:علیٌّ عالمٌ(به زید گفته شد علی دانا است)
و:قیلَ علیه:هو جاهلٌ(به او گفته شد که او جاهل است)
و:قیل علی زیدٍ:هو جاهلٌ(به زید گفته شد
که او نادان است)
و:قیلَ علی هندٍ:هِیَ بَغِیٌّ(به هند گفته شد
که او بدکاره است)
الباقی صیغه ها نیز به همین ترتیب با تغییرات مناسب،صرف می شوند.
🔶در کاربرد قیلَ با حرف جر فی؛ و حرف جر علی"قیلَ فیه:هو عالمٌ" و
"قیلَ علیه:هو جاهلٌ"،بین دو ضمیر مزبور
اتحاد است؛
برخلاف کاربردش با حرف جر لام که ممکن است بین دو ضمیر مزبور اتحاد یا اختلاف باشد چنانکه در ترجمه مثال
"قیلَ له:هو عالمٌ گذشت اگر به جای ضمیر اول،اسم ظاهر بیاوریم و بگوییم"قیلَ لزیدٍ:هو عالمٌ"
باز در این جا همان دو احتمال وجود دارد.
4⃣تکْ فعل مضارع مجهول یعنی یُقالُ هم، مثل قیلَ صرف می شود و از نظر کاربرد ظاهری با همدیگر فرقی ندارند.
5⃣از ١۴ صیغه پیش گفته تنها به ترجمه و تحلیل ادبی(ترکیب) دو مثال اکتفا می کنیم:
أ) قیل فیه:هو عالمٌ(در باره او گفته شد که دانا است)
*تحلیل ادبی:
قیلَ:ماضی مجهول،مبنی بر فتحه.
فیه:جار و مجرور،متعلق است به قیلَ.
هوَ:در محل رفع،مبتدا
عالمٌ:مرفوع،خبر
🔹مجموع جمله"قیلَ فیه:هو عالمٌ" محلی از اعراب ندارد؛ چون مستأنفه است
🔹ولی جمله"هو عالمٌ" در محل رفع است؛
نایب فاعل است برای قیلَ.
ب) قیلَ فی النّساء :هُنَّ عالماتٌ(در باره آن زنان،گفته شد آنان دانشمند اند)
*تحلیل ادبی
قیلَ:ماضی مجهول،مبنی بر فتحه.
فی النّساء:جار و مجرور، متعلق است به قیلَ.
هُنَّ:در محل رفع، مبتدا
عالماتٌ:مرفوع، خبر


اصوات و آثار استاد یوسف زاده گیلانی dan repost
#سوال_149
❓علت عداوت چیست❓
✅جواب:جهالت!
در کلمه١٧٢ نهج البلاغه آمده است:
"النّاسُ اَعداءُ ما جَهِلوا"
(مردم دشمن آنند که نمی دانند)
باری،اگر انسان نسبت به شرایط محیط،نا آگاه باشد، تحمل محیط برایش سخت و دشوار می آید اما هنگامی که از
آن شرایط باخبر شود ناگهان همه چیز برایش قابل تحمل می گردد.
گویند شخصی در قطار با مسافری همنشین شد که چند فرزند خردسال شلوغ داشت ولی آن ها را از شیطنت و
کارهای نادرست شان باز نمی داشت.
این مرد مسافر بسیار عصبانی شد و رو به پدر آن بچه ها کرد و گفت چرا مراقب
بچه هایت نیستی؟
آن مرد با چشم های اشکبار گفت:ببخشید،
همسرم در بیمارستان در حالت سختی است و من در فکر او بودم و از کودکان غافل شدم.
این مرد با شنیدن این سخن و آگاه شدن از دلیل عدم مراقبت پدر،وضعش دگرگون شد و عذر خواهی کرد و بچه ها را نوازش نمود و روحش آرام گرفت.
🟣آری،هنگامی که آن مرد از شرایط موجود آگاه شد،عداوت او به دوستی مبدل گشت.
در مسائل اعتقادی در طول تاریخ، بسیار
دیده شده است که دو گروه به جان هم افتاده اند و علت اصلی آن، بی خبر بودن
از اعتقاد دیگری بوده است و اگر آگاه بودند نه تنها به عداوت بر نمی خاستند
بلکه با هم دوستی داشتند.
❇️مولوی در مثنوی می گوید:
شخصی یک درهم به چهار نفر داد که یکی از آن ها فارس بود و دیگری عرب و سومی ترک و چهارمی رومی.
و به آن ها گفت که هر چه می خواهید
با آن بخرید...
وقت ناهار شد آن شخصی که فارس بود گفت انگور بخریم، عرب گفت انگور خوب نیست من عنب دوست دارم
و آن کس که ترک بود گفت نمی شود،
باید اوزوم بخریم...
نفر چهارمی گفت اصلا امکان ندارد باید
استافیل تهیه کنیم!
❗️در واقع، همه آنان یک چیز می خواستند اما بر اثر جهل و نا آگاهی به جان هم افتادند و قیل و قال راه انداختند...
*در تنازع آن نفر جنگی شدند
که ز سرّ نام ها غافل بُدند
مشت بر هم می زدند از ابلهی
پُر بُدند از جهل و از دانش تهی
صاحبِ سرّی عزیزی صد زبان
گر بُدی آن جا بدادی صلحشان
پس بگفتی او که من زین یک درم
آرزوی جمله تان را می دهم
مثنوی معنوی،دفتر٢،ابیات٣۶٨٨-٣۶٨١
📚📚📚@yosefzadehgilani1399


اصوات و آثار استاد یوسف زاده گیلانی dan repost
#سوال_148
مدهامّتان چه صیغه ای است؟
✅پاسخ
"و مِنْ دُونِهما جنّتانِ... مُدْهامّتانِ"(رحمان
/۶۴-۶٢)؛(و فروتر از آن دو پردیس،دو پردیسی دیگر است؛که از شدت سبزی به سیاهی می زنند )
واژه مُدْهامّتانِ،اسم فاعل مثنی و مؤنث است از مصدر
ثلاثی مزید اِدْهیمام(سخت سبز شدن وسیاه گشتن)
اِدْهَمَّ اللّیلُ یَدْهامُّ اِدْهیماماً؛(شب، سخت سیاه شد)، که اسم فاعلش می شود مُدْهامٌّ
یعنی به سیاهی زننده(چیزی که سخت سیاه می شود)
و دلیل تثنیه وتانیث آوردن"مُدْهامّتان" این است که موصوفش در آیه مزبور
مؤنث است و مثنی که"جنّتان" باشد.
🔹نکته:چون باب افعیلال لازم است از این رو مشتقاتش نیز لازم است
پس مُدْهامّتانِ نمی تواند اسم مفعول باشد زیرا از فعل لازم نمی توان اسم مفعول تام یعنی بدون واسطه حرف جر
ساخت مثلا از فعل لازم ذهب اسم مفعول ساختن غلط است زیرا مذهوب
گفتن مهمل است و فاقد معنی📚📚📚
@yosefzadehgilani1399


اصوات و آثار استاد یوسف زاده گیلانی dan repost
#سؤال_147
در ابیات زیر:
أ تَرجُو أمّةٌ قَتَلَتْ حسينا
شفاعةَ جَدِّهِ يومَ الْحساب
فَقَدْ قَدِمُوا علیه بِحکمِ جَور
فَخالَفَ حُکمُهم حکمَ الْکتاب
سَتَلْقی یا یزیدُ غداً عذاباً
مِنَ الرّحمانِ یا لَکَ مِنْ عذاب
نام بحر،تقطیع ابیات و بیان وزن عروضی
، تعیین زحافات و علل را ذکر کرده، حرف رَوی و حرف وصل را توضیح دهید

✅پاسخ
نام بحر:*وافر*
است که دارای ۶ مُفاعَلَتُن است
(مُفاعَلَتُنْ ممکن است دچار زحاف و علت حذف شود و مبدل به مَفاعی لُنْ یا فَعولُنْ گردد که توضیحش در ادامه این جستار خواهد آمد)
🟣تقطیع و تبیین وزن عروضی به دو صورت کلی و تفصیلی؛
🔹تقطیع کلی:
١.مَفاعی لُنْ مُفاعَلَتُنْ فَعُولُنْ
مُفاعَلَتُنْ مَفاعی لُنْ فَعُولُنْ
٢.مُفاعَلَتُنْ مُفاعَلَتُنْ فَعُولُنْ
مُفاعَلَتُنْ مَفاعی لُنْ فَعُولُنْ
٣.مَفاعی لُنْ مُفاعَلَتُنْ فَعُولُنْ
مَفاعی لُنْ مُفاعَلَتُنْ فَعُولُنْ
🔹تقطیع تفصیلی:

بیت یکم:
أَ تَرجُو اُمْ(=مَفاعی لُنْ)
مَتُنْ قَتَلَتْ(=مُفاعَلَتُنْ)
حسینا(=فَعُولُنْ)
شفاعةَ جَدْ(=مُفاعَلَتُنْ)
دِهِ یَومَ لْ(=مَفاعی لُنْ)
حساب(=فَعولُنْ)
بیت دوم:
فَقَدْ قَدِمُوا(=مُفاعَلَتُنْ)
علیه بِحُکْ(=مُفاعَلَتُنْ)
مِ جَوْر(=فَعُولُنْ)
فَخالَفَ حُکْ(=مُفاعَلَتُنْ)
مُهُمْ حُکْمَ لْ(=مَفاعی لُنْ)
کتاب(=فَعولُنْ)
بیت سوم:
سَتَلْقی یا(=مَفاعی لُنْ)
یَزیدُ غَدَنْ(=مُفاعَلَتُنْ)
عذاباً(=فَعُولُنْ)
مِنَ الرَّحْما(=مَفاعی لُنْ)
نِ یا لَکَ مِنْ(=مُفاعَلَتُنْ)
عذابٍ(=فَعُولُنْ)
🟢توضیح زحافات و علل
چنان که در مطلع این جستار گفته آمد
بحر وافر از ۶ تفعیله ی مُفاعَلَتُنْ تشکیل می شود که در ابیات مزبور این تفعیله را مشاهده می کنید...
پس این تفعیله ی مُفاعَلَتُنْ طبق قاعده ی بحر وافر است و مشکلی ندارد
از این رو،زحافات و یا علل حذف را باید
در تفعیله های دیگر دید و کاوید
و آن تفعیله های دیگر عبارت است از
مَفاعی لُنْ و فَعُولُنْ
که در تفعیله ی اول یعنی مَفاعی لُنْ، زحاف عَصْب وجود دارد و در تفعیله ی دوم یعنی فَعُولُنْ علت حذف دیده می شود که شرحش در پی می آید:
✴️زحاف عَصْب:
ساکن کردن حرف پنجم
تفعیله ی مُفاعَلَتُنْ است که می شود:
مُفاعَلْتُنْ(با سکون لام) که در نتیجه، وزن
مُفاعَلْتُنْ می شود مَفاعی لُنْ.
✴️علت حذف:
اگر علاوه بر زحاف عَصْب،
سبب خفیف یعنی"تُنْ" از تفعیله ی مُفاعَلْتُنْ
حذف شود،به این حذفِ سببِ خفیف، علت حذف گویند که در نتیجه، مُفاعَلْتُنْ می شود فَعُولُنْ.
❇️قافیه،حرف رَوی، و حرف وصل:
*قافیه*ی ابیات یاد شده- چنان که پیداست-به ترتیب، کلمات "حساب،کتاب و عذاب" است
که به آخرین حرف اصلی قافیه در این ابیات
یعنی(ب) حرف *رَوی*گویند و به حرف(ی) که از اشباع کسره ی حرف (ب) تولید می‌شود(=حسابی،کتابی،عذابی)، حرف وصل گویند📚📚📚📚
@yosefzadehgilani1399


مترجم dan repost
با سلام
اهداف گروه( انجمن ادبیات عربی): 👇
✅ پاسخ به کلیه سوالات در زمینه صرف و نحو/ترجمه/ قواعد عربی و بلاغت ... توسط اساتید فرهیخته امثال استاد یوسف زاده و سایر اساتید محترم...
✅بحث و مناظره های علمی در گروه
✅مشاوره دادن به دانشجویان در زمینه درسی و راهنمایی کردن آنها.
✅گذاشتن فایل های مهم و کاربردی در زمینه مکالمه و فن ترجمه.
✅متن خوانی عربی:
🆔 @motalatarabi
علت حذف کاربر از گروه:
❗️توهین به افراد و مذاهب
❗️ارسال مطالب نامرتبط با اهداف گروه
❗️مزاحمت در خصوصی کاربران
✅لطفا پس از ورود، قوانین را مطالعه کرده،مراعات کنید
✅دوستان مستعد خود را در گروه عضو کنید:
▶️https://t.me/joinchat/ENrmdxgCkn_MEhgQx9RkZQ
🆔
@motalatarabi


حسن یوسف زاده dan repost
سلام علیکم
به گروه ادبی زیر بپیوندید و دوستان مستعد و اساتید و افراد قوی را عضو نمایید
ارادت-یوسف زاده گیلانی 👇👇


اصوات و آثار استاد یوسف زاده گیلانی dan repost
🟢#سوال_146
❓تعبیر "جمع مذکر سالم" درست است یا "جمع سالم مذکر"❓
توضیح دهید

✅پاسخ
در عربی باید گفت جمع المذکر السّالم

🟢تحلیل
جمع:مضاف
المذکر:مضاف الیه
السّالم:صفت "جمع"
که معادل این دو ترکیب همزمانِ اضافی و وصفی در فارسی می شود:
"جمع سالم مذکر"
❗️نظیر تعبیر "ابوک الکبیر"
که ترکیب اضافی و وصفی است و معنی و معادلش در فارسی می شود:
(پدر بزرگ تو)
و مانند "کتابُک الکبیر" یعنی( کتابِ بزرگِ تو)
ملاحظه می‌کنید که تعبیر عربی با تعبیر فارسی توفیر دارد و متفاوت است.
🟣بنابراین، کلمه "جمع" در آن تعبیر عربی از سویی مضاف است و از دیگرسو،موصوف؛
مضاف است به المذکر و موصوف است برای السّالم.
که اعراب این کلمه *السّالم*طبق قاعده
تبعیتِ صفت از موصوف، بستگی دارد به اعراب کلمه *جمع* که موصوف است
بنابراین،هر اعرابی که کلمه جمع در جمله دارد،همان اعراب را کلمه السّالم
می گیرد؛ که ممکن است رفع باشد یا نصب وجر.
به این٣ مثال بنگرید:
١.هذا جمعُ المذکرِ السّالمُ
٢.رأیتُ جمعَ المذکرِ السّالمَ
٣.عَجِبْتُ مِنْ تمثیلِکَ بجمعِ المذکرِ السّالمِ
(=هذا اَبوکَ الْکبیرُ
رأیْتُ اَباکَ الْکبیرَ
مررتُ بِاَبیکَ الْکبیرِ)
❗در پاره ای از کتاب ها کلمه السّالم را صفت المذکر می گیرند که نادرست است
(راجع النّحو الوافی،ج ١،ص١١٨)
زیرا بی گفتن پیداست و حاجت به حجت
نیست که این "جمع" است که می تواند سالم باشد یا ناسالم (جمع مکسر)، اما این که "مذکر" سالم باشد یا مکسر،مهمل و بی معنی است و حکایت از قلّت تدبر دارد فتأمّل!
❇️نکته بسیار مهم
اگر در معادل "جمع المذکر السّالم" در فارسی به جای تعبیر"جمع سالم مذکر"
بگوییم"جمع مذکر سالم"، این تعبیر،
گرته برداری است از همان تعبیر عربی اش یعنی "جمع المذکر السّالم"
و می دانید که تعبیری که بر پایه ی گرته برداری باشد،درست و دقیق نیست هرچند مشهور باشد.
از سوی دیگر،اگر کسی در عربی به جای تعبیر درست و دقیقِ" جمع المذکر السّالم"، بگوید:" جمع السّالم المذکر"،
این تعبیر نیز از باب گرته برداری از نمونه
فارسی آن است یعنی همان تعبیر"جمع سالم مذکر".
که معمولا آن دسته از نویسندگان عجم که به عربی می نویسند چون با کاربردها و واژگان و تراکیب فارسی بیش تر مأنوسند،در نگارش عربی،گرفتار آفت گرته برداری می گردند📚📚
@yosefzadehgilani1399


اصوات و آثار استاد یوسف زاده گیلانی dan repost
#سوال_144
❓مفرد "واجبات" چیست؟
واجب یا واجبة؟مشروحا توضیح دهید

✅پاسخ
مفرد "واجبات" می تواند "واجب" باشد و نیز می تواند "واجبة" باشد.
بستگی به کاربرد ها دارد چه، ما هم "واجب اسمی" داریم،به معنی وظیفه و تکلیف، و هم "واجب و واجبة وصفی" داریم، به‌ معنی لازم و ضروری.
دو مثال(یکی برای واجب اسمی و یکی برای واجب وصفی)
از باب مثال در کاربرها مثلا می گویند:
١."هذا واجبٌ علیک"؛(این کار وظیفه توست،تکلیف توست)
حال، اگر بخواهیم این واژه را همانند واژه"ضارب"-که جمع سالمش می شود
ضاربون و ضاربین-جمع ببندیم و بگوییم
واجبون و واجبین، غلط است چون شرط جمع بستن به واو و نون را -که در پایان این مقال خواهد آمد-ندارد؛ از این رو آن را با الف و تا(ا+ت) جمع می بندیم و می گوییم واجبات.کما یقال للتّلمیذ"اُکتُبْ
واجباتِک المنزلیّةَ"؛(تکالیف خانگی ات را
بنویس)
و نيز در کاربردها می گویند:
٢."الاَعمال الواجبة فی الحجّ"؛(کارهای لازم و ضروری حج)
واژه" الواجبة" که در این جا وصف است نیز بر واجبات جمع بسته می شود و می گویند مثلا"الواجبات فی الحجّ".
نکته:
شرط جمع بستن با واو+نون(در حالت رفعی) و با یا+نون(در حالت نصبی و جری) اگر واژه، "اسم" باشد عبارت است از:
۱. عَلَم
٢.مذکر
٣.عاقل
۴.فاقد تای تانیث
۵.مرکّب نباشد
اسمی که جامع شرایط مزبور باشد کلمه
"زید" است.
و کلمه"واجب اسمی" پاره ای از شروط یادشده را ندارد.
و اما اگر واژه شما وصف باشد باید حایز
این شروط باشد:
۱.وصف مذکر
٢.عاقل
٣.فاقد تای تانیث
۴.افعل که مؤنث آن فعلاء است نباشد
۵.فَعْلان که مونثش فَعْلی است نباشد
۶.وصفی که مذکر و مونثش یکسان است نباشد.
وصفی که جامع شروط مذکور باشد، کلمه"ضارب" است.
که واژه"واجب وصفی" پاره ای از شروط یادشده را ندارد📚📚📚
@yosefzadehgilani1399


#سوال_143

🔵سوال تستی که در یکی از کانال ها گذاشته اند 👆👆

✅لیس فی المختار الاَول حالٌ
در گزینه اول حال وجود ندارد
بی حال است!
🔹در ضمن‌، ضمیر در " و ابْتَسم لهم" باید به صورت تثنیه بیاید " و ابْتَسم لهما" چون مرجعش تثنیه است که تلمیذیْن ضاحکیْن باشد


🆔https://t.me/yosefzadehgilani1

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

1 192

obunachilar
Kanal statistikasi