به رنگ آدمیاناند در جماعت خر
که یکتنهند ز تاریخ خر بسی خر-تر
تلف کنند زمان و انرژی مردم
ز فکرشان چو بخواهند چید چند-ی بر
به مغز فندقی از نغزها لغز بافند
در-افکنند به هر ساحلی که شد لنگر
چو بحث وعظ شود واعظ اند سر تا پا
چو بحث خنیا گردد شوند خنیاگر
نه هیچ دانند از آنچه وعظ را شایا ست
نه هیچ آرند از بحث نغمهها سر در
به فوتبال بگیرند از مسی ایراد
فیزیک را بگشایند بر انشتن در
اگر بپیچیشان پا و سر چو حولهی خیس
نریزد از دل این حولهها مگر تسخر
همانقدر فهم از ترّهاتشان یابند
که آدمی فهمد چون که بشنود عرعر
کنند خلق خدا را مدام منتر خویش
نگر که نیست جز این انتظار از عنتر
چرا خر اند؟ جواباش هزار سر دارد
که هر سر-ی به هوایی گرفته است مقر
ولی علیالاغلب فقرِ عزّت نفس است
که این الاغان را میکشد به این معبر
چو بنگرند به خود نیستند راضی هیچ
نه از نتایج علم و نه اشتغال هنر
برای آن که بر این رنج پرده اندازند
به طعن صاحبرایان شوند رویآور
چو هر چه در خود بیند نیاید اش معروف
به هر چه معرفه بیند در-افکند منکر
خدا به این میمونها لباس انسان داد
که افکنند به دلهای مردمان آذر
ستم به میمونها شد که رفت نسبتشان
به این گروه شیاطین آدمیپیکر
خر اند و بر خری خویش استوار و قویم
هزار لعن بدیشان و رحمتاش بر خر
https://t.me/mhhjahanabadi