عکسِ مهتاب


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


تکه‌های به ظاهر پراکنده‌ی ذهن‌. عبدالله ش
? instagram.com/aksemahtab
facebook: fb.com/aksemahtab
ارسال نظر به صورت ناشناس:
https://telegram.me/HarfBeManBot?start=MzI5NzkyNjIx

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


می‌دانید، بعضی وقت‌ها آدم‌ها پیش از آنکه بمیرند دفن می‌شوند. یکی از بدترین مواردش بی‌آبرو شدن آدم‌هاست. نه اینکه به دروغ بی‌آبرو شوند، آنکه اصلا حرفش را هم نزنید... حتی اینکه کسی را برای کار بدی که در لحظه‌ی ضعف انجامش داده رسوا کنند.

بی‌آبرو کردن آدم‌ها اگر کلا فرصت جبران را از آنها نگیرد، حداقلش این است که آن آدم را شاید برای همیشه ببرد به زیر سایه. برای همین است که می‌گویم: زنده به گور.

*****

می‌فرماید: «هرکه عورتی از مومنی را بپوشاند مانند آن است که دخترک زنده به گوری را زنده کرده است». (صحیح الترغیب: ۲۳۳۷)

*****

دنیا امتحان است؛ که اگر امتحان نبود موقت هم نبود. همین مسیر خانه تا دانشگاه یا محل کار هم امتیاز دارد، ثبت می‌شود.

اما علاوه بر امتحان‌های عادی روزانه، هر کس در زندگی خود معمولا یک یا چند امتحان بزرگ را هم باید پشت سر بگذارد.

اما نترسید بعضی از این امتحان‌ها چندان سخت نیست، یعنی قرار نیست کاری انجام دهید.

شخصی محترم که در جامعه هم جایگاهی دارد و به طور کلی انسان خوبی است بنا بر ضعف بشری مرتکب اشتباه بدی می‌شود و تو برحسب اتفاق از این اشتباه مطلع می‌شوی. می‌دانید که، بدی‌های آدم‌های مهربان بزرگتر دیده می‌شود، مثل مشکل در سیستم پخش مرسدس بنز؛ رسوایی بدی است.

ویژگی‌های مثبت پراید، برای بنز رسوایی است...

همین حس دانستن چیزی که می‌تواند مثل بمب صدا کند وسوسه‌انگیز است. ناگهان ویکی‌لیکس درونت بیدار می‌شود و تحریک می‌شوی برای افشاگری. به سادگی تمام همه‌ی شخصیت و موقعیت و گذشته‌ی روشن و چه بسا آینده‌ی شخص مقابل به تو وابسته می‌شود و تو می‌شوی جعبه سیاه او.

وسوسه کننده است نه؟

اينجا آزمایش تو فقط این است که کاری نکنی! منظورم افشاگری است.

#عبدالله_ش
https://goo.gl/CUcttv

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab


درست است که همه می‌میریم، اما ما برای مردن آفریده نشده‌ایم. حتی خود مرگ یک وسیله است.

*****

بدن مانند ماشینی بود که عمر مفید داشت. ما سوار این ماشین شدیم و فقط به رینگ اسپرت و تزئیناتش فکر کردیم، استارت نزدیم، عمر ماشین تمام شد، اما به جایی نرسیدیم.

*****

اگر قرار بود فنا شویم چرا باید می‌آمدیم اصلا؟

اما زندگی خیلی چیزها بود. فقط گذران وقت نبود، فرار نبود.

زندگی خیلی چیزهای دیگر بود. چیزهایی که چندان خوشایند نبودند و ما سعی کردیم با «خوشی» فراموشش کنیم. زندگی برای گذران زندگی نبود.

زندگی تنهایی نیمه‌شب است، پس از رفتن دوستان، بعد از برگشتن به خانه. زندگی تنها شدن با خود است، تنها شدن با کسی که کل روز را از او فرار کرده‌ای.

زندگی درباره‌ی خیلی چیزهاست. چیزهایی که باید شجاع بود و روبرویش ایستاد و به چشم‌هایش خیره شد و پذیرفتش.

*****

پاسخ به سوالاتی که دوستش نداریم...

زندگی درباره‌ی پاسخ به سوال‌های تلخ است، سوالی که پاسخش اتفاقا تلخ نیست، اما نه تا وقتی که از سوال فرار می‌کنی.

به چشمانش خیره شو، بگذار چشمانت عادت کند، فرار نکن. نگذار با چشمان کم‌سو و موی سفید گرفتارش شوی. با ماشین فرسوده و لاستیک‌های پنچر.

#عبدالله_ش
https://goo.gl/bkssX8

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab


ابراهیم که بت‌ها را شکست، قصدش صرفا نابودی آن مجسمه‌های بی‌جان نبود. بی‌شک قوم ابراهیم پس آن بت‌های بزرگتر و زیباتری می‌ساختند، و ساختند، و ابراهیم نیز این را می‌دانست.

ابراهیم بت‌ها را شکست تا قومش با خودشان روبرو شوند، و شدند:

{فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ} (پس به خود بازگشتند و [به هم] گفتند: قطعا شما خود ستمکارید!) انبیاء: ۶۴

به خود برگشتند، همان چیزی که ابراهیم می‌خواست، اما متاسفانه زود از سرزمین درون برگشتند، مانند بسیاری از مردم که از دیدار خود و دنیای درون خود می‌ترسند و همیشه به سوی دیگران می‌گریزند و انتقامِ دنیای زشت وجودشان را از ابراهیم‌ها می‌گیرند.

****

همیشه خودشناسی و خداشناسی را با هم نام می‌برند و این دو واقعا به هم مربوطند، اما این از بس گفته شده معنایش را از دست داده و شعار شده. مثل خیلی از حرف‌های خوب و درست که زمانی ارج و قرب داشته و بعدها معنایش از یاد رفته و احترامش مانده و اکنون وقتش رسیده تا احترامش هم برود. می‌دانید که، اول معنا می‌رود بعد حرمت.

ولی حتی اگر یک شب، در دل تاریکی دو رکعت نماز بگزاری و پس از آن خالصانه ـ که اساسا نماز شب جای اخلاص است ـ با پروردگارت مناجات کنی به طرز عجیبی این معنای خودشناسی را درک خواهی کرد.

یک‌باره خودت می‌شوی، خودِ خودت. همه چیزت را به پروردگارت می‌گویی. شرم و ملاحظات و شخصیتی که از خود در بین مردم ساخته‌ای اما خودت می‌دانی که این «تو» نیستی... همه می‌رود. تو همانی می‌شوی که هستی و می‌دانی که هستی...

دردهایت را می‌گویی، کمبودهایی را که رویت نمی‌شود حتی به مادرت بگویی، گناهانی را که همیشه به سختی و با روش‌های گوناگون و پسورد و پین‌کد مخفی کرده‌ای برای خدایی تعریف می‌کنی که به آسمان دنیا آمده...

آنقدر می‌گویی که با خودت آشنا می‌شوی.

مناجات آینه است، آینه‌ای برای آشنایی با خودی که اگر مدتی طولانی پنهانش کنی در پایان خودت هم با آن غریبه می‌شوی.

مناجات تیشه‌ی ابراهیم است... که ما را به خودمان بازمی‌گرداند.

#عبدالله_ش
https://goo.gl/AAJPjz

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab


#کد_بلال

25- لاتیشا

«مامان من می‌دونم».

این را بلال گفت، بدون آنکه حتی پلک بزند.

دلم هُری ریخت. در حال خوردن شام بودیم و من برای بار هزارم در گفتنش به او شکست خورده بودم. از اینکه نخ سخن را به دست بگیرم شکست خورده بودم، کاش فقط می‌توانستم از جایی شروع کنم، شاید آن وقت می‌توانستم این را به او بگویم اما انگار این ریسمان را از آتش جهنم ساخته بودند. داشتم یک ریز از آقای وید و مگی و وابی و دانش‌آموزان و هر چیز دیگری حرف می‌زدم. آنقدر سریع حرف می‌زدم که فکر نکند می‌خواهم چیزی را به او بگویم.

که ناگهان وسط حرفم پرید و گفت: می‌دونم مامان!

خون در رگ‌هایم خشکید. حس می‌کنم ناگهان سفیدپوست شدم.

«چی رو می‌دونی؟»

(برای مطالعه‌ی این فصل بر روی (Instant view) بزنید. از قسمت بالا می‌توانید اندازه‌ی فونت و رنگ پس زمینه را تغییر دهید)

http://telegra.ph/25--%D9%84%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D8%B4%D8%A7-03-13


تا یک سنی باید از بی‌باکی و بی‌پروایی خودت بترسی که بی‌جا حرفی نزنی و خرابکاری به بار نیاوری.

از یک سنی به بعد اما باید مواظب بی‌حوصلگی خودت باشی؛ محافظه‌کاری و سکوت بی‌جا.

چرا با وجود آنکه زورمان بیشتر شده و بیشتر هم می‌دانیم و اتفاقا مردم هم بیشتر به حرفمان گوش می‌دهند، محافظه‌کارتر می‌شویم؟

یاد جمله‌ای می‌افتم که یکی در اعماق ذهنم گفت: «در پی جوان آرام باش و پیر پرشور». این دو با ارزش‌اند مثل چای داغ در زمستان کردستان، شربت سرد در گرمای جنوب، همین جنوب خودمان.

#عبدالله_ش

عکس: برف در عربستان. آها اینم اضافه کنید: مثل برف در عربستان!
https://goo.gl/SdiwHv

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab


خداوند از تو یک قدم را می‌خواهد: قدم اول را. یک قدم ـ ولو کوتاه ـ یعنی تو خواهان نزدیکی هستی.

می‌فرماید: «اگر بنده‌ام یک وجب به سویم آید یک گز به او نزدیک شوم و اگر یک گز به من نزدیک شود، یک باع به او نزدیک شوم و اگر روان به سویم آید، دوان به سویش آیم». (مسلم)

(گز: فاصله نوک انگشتان تا آرنج. باع: به اندازه‌ی باز شدن دو دست)

چرا می‌فرماید دعا کنید تا شما را استجابت کنم؟ (غافر: ۶۰) مگر از دل ما و خواسته‌ی ما آگاه نیست؟

برای اینکه دعا همان گام اول است. خداوند می‌خواهد قدم اول را ما برداریم... این قانون پروردگار است، به قانون او احترام بگزاریم.

یک چیز دیگر هم هست؛ دعا نشانه‌ی امید است. و می‌دانید که، همیشه سکوت پایان هر رابطه‌ای است. رابطه‌ی خود را با پروردگار قطع نکنیم، حتی اگر فکر می‌کنیم گناهکارترین انسان روی زمینیم.

#عبدالله_ش
https://goo.gl/RDR8vP

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab


این عکس را در یکی از صفحات فیس بوک دیدم. احتمالا به چهل یا پنچاه سال پیش برمی‌گردد و سه جوان را نشان می‌دهد که یکی‌شان با افتخار یک دستگاه «ضبط صوت» را در دست گرفته. الان خنده‌دار به نظر می‌رسد و اصلا مشخص نیست نقش این دستگاه چیست؟

بیست سال به عقب برمی‌گردم، موبایل نماد ثروت بود و اگر عکس‌های آن دوران را مرور کنید حتما کسانی را می‌بینید که در حال مکالمه با موبایل عکس انداخته‌اند. قبل از موبایل وقتی تازه تلفن آمده بود هم همینطور، اگر به آلبو‌های قدیمی‌تر برگردید عکس‌های کسانی را می‌بینید که در حال مکالمه با تلفن عکس گرفته‌اند.

حدود بیست سال قبل که تازه کامپیوتر خریده بودم و هنوز وجود یک کامپیوتر در خانه‌ها چیز جالبی به شمار می‌رفت خیلی از دوستانم پشت کیبورد می‌نشستند و عکس می‌گرفتند.

در همه‌ی عکس‌های قدیمی اگر الان چیزی خنده‌دار باشد یا نوع لباس و مدل مو است و یا این دستگاه‌ها. چیزی که طبیعی است همیشه، خود انسان است، آنهایی که سعی نکرده‌اند با اضافه کردن چیزی به خود جلب نظر کنند و جالب است که همیشه همان‌هایی بیشتر خنده‌دار می‌شوند که بیشتر به مد و این دستگاه‌های «ارزش افزوده» وابسته‌اند و همیشه همان‌هایی طبیعی‌ترند که ساده‌تر.

به نظرتان چهل سال بعد به کدام مورد از عکس‌های امروز ما خواهند خندید؟

#عبدالله_ش
https://goo.gl/6wMn1y

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab


ریاضت، رضایت

هم دانشجو بود و هم دو جای دیگر کار می‌کرد. صبح‌ها به دانشکده می‌رفت و پس آنکه ساعت یک بعد از ظهر خسته و گرسنه از آنجا برمی‌گشت تازه باید به محل کارش می‌رفت. هم اتاقی‌اش غذا پخته و رفته بود. البته غذای آنچنانی هم نبود، عدس پلو. همان برنج با کمی عدس مخلوطش! اما از گرسنگی شدید با اشتها همه‌اش را بدون آنکه حتی گرمش کند خورد و رفت. شب که از کارش برمی‌گشت باید کار دومش را که تایپ بود انجام دهد، یعنی تا ده‌ها صفحه تایپش را انجام نمی‌داد و ایمیل نمی‌کرد اجازه نداشت بخوابد. بعد از پایان کار آنقدر خسته بود که با همان لباس و بدون آنکه حتی جورابش را در بیاورد بیهوش می‌شد.

****

سیستم لذت‌دهی دنیا عجیب است. لذت‌ها ذاتا ماندگاری ندارند. تصور کن به دلیلی یک ساعت سر پا ایستاده‌ای و از بس گرم کارت بوده‌ای حواست به خستگی نبوده، ناگهان کارت تمام می‌شود و تازه آن وقت است که احساس می‌کنی خسته و کوفته‌ای و می‌نشینی. دقیقا به همان لحظه‌ی نشستن فکر کن؛ مدتی خیلی کوتاه، تقریبا چند ثانیه، حس خوشِ عجیبی به آدم دست می‌دهد. خیلی خوش. حتی اگر روی یک چارپایه‌ی سفت نشسته باشی باز هم این حس خوش عجیب را لمس می‌کنی. این چند ثانیه پاداش آن یک ساعت است!

همینطور خوردن یک غذای خیلی ساده پس از گرسنگی شدید، شاد شدن زندانیان از اینکه کسی به ملاقاتشان آمده، کسی که اگر خارج از زندان بودند از دیدنش چندان شاد نمی‌شدند، یا خوابیدن بر روی یک زیرانداز نه چندان نرم پس از چندین ساعت کار سخت.

در این شرایط لذت انگار پاداشی است برای سختی، اما پاداشی که از نظر زمانی با آن سختی برابر نیست.

حالا برعکس به قضیه نگاه می‌کنیم. آیا می‌توان لذت را طولانی کرد؟ فرض کن آدم بزند به خط خواب؛ یا بزند به دل غذا و تا می‌تواند بخورد. کم کم لذت خواب و غذا عادی می‌شود و در مرحله‌ی بعد چه بسا باعث دلزدگی یا بیماری شود. آن وقت است که آدم تصمیم می‌گیرد برای اینکه بهتر بخوابد کمی ورزش کند و برای آنکه از غذا لذت ببرد و بیمار نشود کمتر بخورد.

در نهایت انتخاب ما بین این دو مورد است: لذتی کوتاه که پاداش سخت‌کوشی است و پس از آن رضایت، یا زدن به دل لذت‌جویی و در پایان بی‌رنگ شدن آن و پشیمانی.

این سیستم زمین است، برای آنکه از خوشی‌هایش لذت ببریم، و برای رضایت پس از آن بالاجبار باید تا حدودی زاهد شویم. آدم‌های ثروتمند را در حال ورزش دیده‌اید؟ به نظرم یکی از جالب‌ترین صحنه‌های روی زمین است.

عرب به ورزش می‌گوید «ریاضة» یا همان ریاضت! درست است، برای لذت بردن از خوشی‌ها باید ریاضت کشید.

#عبدالله_ش
https://goo.gl/ZG5z4u

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab


پدران ما که پا به مغرب گذاشتند مشرق را به جای گذاشتند در مغرب‌زمین. از آنان نخل و زیتون و نوشته و نقش بر جای ماند و «لا غالب الا الله».

اینجا انگار تکه‌ای از مشرق است: نخلستان اِلش (اِلچِه) در اندلس، یادگار شاهین قریش، عبدالرحمن الداخل؛ همان سوار تنهای بنی‌امیه. این بزرگترین نخلستان «اروپا» است که در حال حاضر یازده هزار درخت نخل دارد حال آنکه تعداد نخل‌های آن تا قرن هجدم حدود دویست هزار اصله بود.

چه غریب و ناآشنا است این دو نام در کنار هم: نخل، و اروپا، آن هم در دورانی که کاج آمده است به بغداد و دمشق و طنجه و بلخ...

#عبدالله_ش
https://goo.gl/43w3MU

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab


#سفر_به_آسمان_هفتم (۱۸)

الوکیل (کارساز ـ پشتیبان)

آرزوهایت را هدیه می‌گیری...

حس می‌کنی دنیا با همه‌ی پیچیدگی‌هایش بزرگتر از توست؟ خود را مانند پری می‌بینی سرگشته در طوفان؟ چون پرنده‌ای هستی که بالش را چیده‌اند و نیاز به کمک دارد؟

چیزهایی داری که می‌ترسی از دستش بدهی؟ کسی را می‌خواهی که هرچه دوست داشتنی است را به او بسپاری؟ فرزندانت، همسرت، مال و سلامتی و جانت؟

به پرتو این نام خداوند یعنی «وکیل» پناه ببر...

از نو با این نام بزرگ آشنا شو. از ضعف‌هایت و از نگرانی‌هایت خلاص شو. تو زیر سایه‌ی آن «وکیل» هستی.

او را وکیل خود برگزین

وکیل کسی است که توکل تنها به او درست است. به او پشت گرم بدار... به کسی جز او اطمینان نکن و آرزوهایت را به هیچ‌کس دیگر نسپار.

حق سبحانه و تعالی درباره‌ی ذات والایش می‌فرماید:

{رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا} مزمل: ۵

(پروردگار مشرق و مغرب است، جز او معبودی [به حق] نیست. او را وکیل (کارساز) خود اختیار کن)

پروردگار مشرق و مغرب از تو می‌خواهد کارساز تو باشد! فقط می‌خواهد با قلب خود بگویی: ای الله تنها تو وکیل و کارساز منی!

قدرتمند و ثروتمندی بر روی زمین هست که به تو بگوید فقط از من کمک بخواه؟! که ناراحت شود اگر بداند از دیگری کمک خواسته‌ای؟

چنین کسی نیست اصلا! توانایی بشر محدود است. آنها نمی‌توانند تو را همیشه و از همه چیز حفظ کنند و برای هر کاری یاری دهند.

توکل، یک یقین قلبی است. توکل تو را زیر چتر بزرگی قرار می‌دهد که از گرمای گناهان و بارش نیرنگ‌ها و طوفان نگرانی‌های دنیا در امان نگه می‌دارد.

ادامه دارد

علی جابر الفیفی
برگردان و بازنویسی: #عبدالله_ش
https://goo.gl/FEqXRP

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab


سوره‌ی نصر (پیروزی) از کوتاه‌ترین سوره‌های قرآن است و از همین رو یکی از آسان‌ترین سوره‌ها برای حفظ است و شاید به همین سبب از سوره‌هایی است که بسیار در نماز می‌خوانیمش.

همینطور این سوره از آخرین سوره‌هایی است که نازل شده (سوره‌ی ۱۰۲ از ۱۱۴ سوره‌ی قرآن)

اما راه رسیدن به سوره‌ی «پیروزی» در قرآن کریم طبیعتا از سوره‌های بلند و متوسط و حتی از دیگر سوره‌های کوتاه می‌گذرد... زیرا پیروزی در آخرین جزء قرآن است.

فکر می‌کنم حکمتش واضح باشد.

سوره‌ی «نصر» آسان است؟ به نظر اینطور می‌رسد. تا ذهنیت «پیروزی» همیشه در ذهن ما درخشان و در معرض دید بماند...

اما چیدن این ثمره فقط در لحظه‌ی پیروزی آسان به نظر می‌رسد. بعضی از میوه‌ها وقت رسیدن خودشان به زمین می‌افتند، اما راه رسیدن به آن مرحله اصلا آسان نیست.

رسیدن به میوه‌ی پیروزی خیلی سخت‌تر از «چیدن» است. خیلی سخت‌تر از مجرد حفظ و خواندن سوره‌ای که نصر نام دارد.

پیروزی، نتیجه‌ی نهایی سوره‌های پیشین است. سوره‌هایی که ما را به سوره‌ی نصر رسانده‌اند. نتیجه‌ی همه‌ی سوره‌های قرآن.

این یعنی علی‌رغم میلم باید بگویم هیچ راه مختصری به سوی پیروزی وجود ندارد. هیچ راه میان‌بری نیست.

«نصر» همچنان یکی از بیشترین سوره‌هایی است که در نمازهایمان خواهیم خواند... اشکالی ندارد...

فقط هنگام خواندنش یادمان باشد که نصر یا همان پیروزی، به این سادگی‌ها نیست.

احمد خیری العمری
برگردان: #عبدالله_ش
https://goo.gl/fCsxwY

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab


دخترم، آدم غمگین پشت کرده به فرداش، رو کرده به خاطراتش.

ایمان داشته باش که خداوند چیزی رو از انسان نمی‌گیره، جای چیزا رو عوض می‌کنه، چیزهای بهتری می‌ده به جاش.

غم و خستگی تا حدی طبیعیه، اما همینقدر که صدای غمگین خاطرات رو می‌شنوی کافیه. برنگرد برای تماشای این تصویر ماتِ غم‌زده، بارت رو سنگین‌تر نکن.

امید برای آینده است، غم برای گذشته. دعا برای آینده است، ترانه‌های غمگین مال گذشته. تو چه بخوای چه نخوای داری به سمت آینده می‌ری، ذهنت رو توی گذشته جا نذار.

دخترم، غم از دست رفته باعث نشه هزاران جایگزین رو نبینی. با نگاهِ به پشتِ سر، با حواسِ پرت، متوجه این همه موهبت نمی‌شی.

هر روز صبح یه پیشنهاد جدیده، منتظر پاسخ مثبت تو.

#عبدالله_ش
https://goo.gl/V7Bz8G

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab


در دوران محنت «خلق قرآن» و تسلط معتزله، عده‌ای مایوسانه به احمد بن حنبل گفتند: ای اباعبدالله، دیدی چطور باطل بر حق پیروز شد؟

امام احمد گفت: «هرگز، پیروزی باطل بر حق هنگامی است که دل‌ها از هدایت به سوی گمراهی متمایل شود، اما دل‌های ما همچنان بر حق ثابت است».

احمد بن حنبل دوران سه خلیفه را در زندان و شکنجه سپری کرد. در پایان دوره‌ی سرکوب معتزله به پایان رسید و پیروزی برگشت، از دل‌ها به روی زمین.

می‌گویم: شکست روی زمین امری طبیعی است. {وتلك الأيام ندوالها بين الناس} ما در تاریخ‌مان روزهای سیاه‌تر هم داشته‌ایم، اما چیزی که باعث شده هر بار برگردیم همین حفظ قلبی حق بوده.

ما شکست خورده‌ایم، بارها، اما با این تفاوت که شکست را به عنوان وضعیت نهایی نپذیرفتیم.

می‌گویم: اگر در خلوت از درد اشک می‌ریزیم، این اشک را به نمایش نگذاریم. ناله‌ی ما دوست را ناامید و دشمن را شاد می‌کند.

می‌گویم: اگر بر حسب طبیعت بشری‌مان اشکی می‌ریزیم ملالی نیست، اما غم را نهادینه نکنیم. به رسمیتش نشناسیم. غم یک لحظه‌ی انسانی گذرا است که باید در همان حد نگهش داشت.

چهره‌ی زخمی یک پیروز

یک چیز درباره‌ی شکست احد جالب است. مسلمانان در آن نبرد شکست خوردند، اما روز احد، روز پیروزی کفار هم نبود. بسیاری از ما نمی‌دانیم که مسلمانان درست پس از شکست احد با وجود زخم‌هایشان به تعقیب مشرکان پرداختند و درست روز بعد از آن در حمراء الاسد پیروز شدند!

هدف اصلی از این غزوه، ناکامل ساختن پیروزی مشرکان و ترساندن آنان و بالا بردن روحیه‌ی مسلمانان بود. مشرکان قصد داشتند با حمله به مدینه کار مسلمانان را یک‌سره کنند، اما با شنیدن خبر حمله‌ی دوباره‌ی مسلمانان به گمان اینکه نیروهای تازه‌نفس مسلمان در حال ضد حمله هستند ترسیده و به سمت مکه گریختند.

جالب است که پیامبر صلی الله علیه وسلم ـ که خود زخمی عمیق بر چهره داشت ـ دستور داده بود تنها کسانی در این غزوه حضور یابند که در احد بودند! همان زخمی‌ها و خسته‌های شکست دیروز.

چرا؟ تا شکست در دل‌ها تثبیت نشود. چون پذیرش شکست بدتر از از خود شکست است.

برگردیم پس از هر شکست، این هدایت را، این پیروزی را حفظ کنیم در دل، برای روز موعود: {وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ}

#عبدالله_ش
https://goo.gl/qhkVkh

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab


پدر پیر پسرش را صدا زد. پسر با احترام نزد پدر آمد و به نرمی گفت: بله پدر عزیزم؟ فدایتان شوم، بفرمایید با من کاری داشتید؟

پدر گفت: بله پسرم، برو پیش آقای فلانی چیز مهمی را تحویل بگیر و برگرد.

پسر با «احترام» تمام گفت: پدر عزیزم، فدای وجودتان شوم من الان حوصله ندارم.

بعد هم دست پدر را بوسید و برای اینکه به پدر پشت نکند و بی‌حرمتی نشود عقب عقب برگشت... ناگهان چیزی یادش آمد:

ـ بابا چای نمی‌خواین؟

ـ نه پسرم.

*****

یادم هست چند وقت پیش ویدیویی پخش شده بود از یک دزد که در حال سرقت از یک مغازه با دیدن قرآن، آن را برداشت و بوسید.

نظرات زیر ویدیو طبق معمول متفاوت و گاه متضاد بود. عده‌ای این کار دزد را ستایش و عده‌ای نکوهیده بودند.

این وضعیت ـ احترام بدون اطاعت ـ متاسفانه مدت‌هاست دامن امت ما را گرفته.

خداوند دزدی را حرام کرده، اما او دزدی می‌کند و به کتاب خدا احترام می‌گزارد حال آنکه در همان قرآن حکم مجازات دزدان به صراحت ذکر شده است.

احترام هزینه‌ای ندارد. بوسه‌ای بر قرآن، خاموش کردن موسیقی وقت اذان، خم و راست شدن جلوی «جناب شیخ» و خیلی از این کارها آدم را راضی می‌کند، اما اطاعت امر خدا خیلی وقت‌ها با دلخواه یا منافع کوتاه مدت انسان‌ها نمی‌سازد.

*****

به تصویر خوب نگاه کنید. قاچاقچی مشروب برای حفظ ماشینش بر روی آن آیات قرآن چسبانده است. همان قرآنی که شراب را حرام اعلام کرده.

#عبدالله_ش
https://goo.gl/WxQCtt

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab




می‌گوید:

وقتی بمباران شدید می‌شود احساس می‌کنم بدنم چیزی کم دارد... انگار این دو دست برای محافظت از فرزندم کافی نیست. نمی‌توانم «قصی» و «مایا» را هم بغل کنم. پشت من پنهان شده‌اند اما هنوز قسمت‌هایی از بدنشان پیداست...

«مامان خیلی خوابم میاد، ولی می ترسم» معمولا ساعت هشت می‌خوابد اما آن شب از ساعت ۹ تا ۱۱ پشت سر هم به دستشویی می‌رفت و سوالات کودکانه‌ی بی‌پاسخی می‌پرسید. مثل اینکه: «چرا ما رو بمباران می‌کنن؟» یا اینکه «کی بمباران تموم می‌شه؟»

در پایان فقط وقتی دست‌هایم را روی گوشش گذاشتم به خواب رفت.

نمی‌دانم کی می‌میریم، اما می‌دانم که فقط یک ساعت بعد با صداهای بلندی که انگار قرار نیست قطع شوند از خواب پریدم...

احساسات یک مادر در غوطه‌ی دمشق تحت محاصره. برگردان از صفحه‌ی فیس‌بوک (nivin.hotary)

https://goo.gl/bCFFbr

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab


«اگر کسی چهره‌های ما را هنگام سفر از آشویتس به اردوگاه باواریا می‌دید، هنگامی که کوه‌های سالزبورگ را با آن قله‌های سرکشیده زیر اشعه‌ی خورشید از پشت همان اندک دریچه‌ها و میله‌ها می‌دیدیم اصلا باور نمی‌کرد این چهره‌ی همان کسانی است که پیش‌تر همه‌ی امید خود را به زندگی و آزادی از دست داده بودند.

اما علی رغم آن، زیبایی طبیعت دل ما را در مدتی کوتاه به تسخیر خود در آورده بود...

یک شب در حالی که لیوان‌های سوپ‌مان را در دست داشتیم و از خستگی روی کف کلبه ولو شده بودیم ناگهان یکی از زندانیان هیجان زده وارد شد و از ما خواست سریع به زمین دور و بر کلبه برویم تا منظره‌ی عجیب غروب خورشید را ببینیم...

بیرون از کلبه ایستادیم و ابرهای روشن در غروب را تماشا کردیم. همه‌ی آسمان پر از ابرهایی بود که پی در پی در حال تغییر بودند، از آبی مایل به خاکستری تا سرخ خونی... یکی از زندانیان گفت: چقدر دنیا می‌تواند زیبا باشد» (به نقل از ویکتور فرانکل)

زندانی چشمان دیگری دارد که جهان را با آن می‌بیند. کسی که زندان را تجربه نکرده از فهم تجربه‌ی آنان ناتوان است.

[محمد الاحمری: نبت الارض وابن السماء، الحریة والفن عند علی عزت بیجوفیتش].

چقدر بد است عادت کردن به این همه چیز عجیب، زمین، گیاهان، آسمان و غروب... و مهتاب.

https://goo.gl/wF7fZY

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab


#کد_بلال

۲۴ـ بلال

بیچاره مادرم… چند روز است که می‌خواهد چیزی را به من بگوید. این را می‌توانم از چشمانش بفهمم، اما نمی‌تواند. کاملا می‌دانم قرار است چه بگوید. می‌خواهد بگوید که قرار است بمیرم. تصور می‌کنم این برایش خیلی سخت باشد. اما به نظر من مرگ اینقدر هم بد نیست. منظورم چیزی است که قرار است بعدش رخ دهد. ناگهان همه‌ی چراغ‌ها خاموش می‌شوند و به احتمال زیاد چیزی را احساس نخواهم کرد. اگر هم چیزی پس از مرگ باشد فکر نکنم به جای بدی بروم. حتما بهتر از اتاق شیمی درمانی است. درباره‌ی پس از مرگ از امجد خواهم پرسید. هرچند مطمئنم تجربه‌ی آن را ندارد.

(برای مطالعه‌ی این فصل بر روی (Instant view) بزنید. از قسمت بالا می‌توانید اندازه‌ی فونت و رنگ پس زمینه را تغییر دهید)

http://telegra.ph/24--%D8%A8%D9%84%D8%A7%D9%84-02-21


تماشاگرانی که گریان و خوشحالند، بازیکنانی که همدیگر را در آغوش گرفته‌اند، یا از روی شادی یا برای دلداری.

و تماشاگری که ناباورانه، تنها بر روی سکو مانده میان آشغال‌های به جا مانده‌ی تماشاگران، و نورافکن‌هایی که یکی یکی خاموش می‌شوند...

***

کار دنیا خیلی شبیه به طرفداری از این تیم‌هاست.

به جذابیت «طرفداری» فکر کرده‌اید؟ گاهی که تیمت در یک بازی حیثیتی عقب می‌افتد با آن همه استرس باز هم به تماشای بازی ادامه می‌دهی. دلهره، قدم زدن، گاه نگاه نکردن به صفحه‌ی تلویزیون و گوش دادن به صدای گزارشگر... به امید یک حادثه در دو سه دقیقه‌ی پایانی. و ناگهان صدای پر از هیجان گزارشگر که: گل!!! و انفجار...

و یا باخت ناباورانه در دقایق پایانی و احتمالا شکسته شدن یکی از وسایل خانه و سپس بیرون نرفتن و ندیدن کارناوال شادی تیم حریف و منتظر ماندن برای اینکه روزی در کوچه‌ی تو هم عروسی شود.

این زندگی دنیاست، مانند طرفداری از تیم‌مان... به امید کارناوال شادی خودمان طاقت می‌آوریم، حتی اگر به چند سال بکشد.

این زندگی دنیاست، همیشه‌اش شادی نیست. امید است که همه‌ی شکست‌هایش را قابل تحمل می‌کند.

این زندگی است، گاه نمی‌توانی از سرافکندگی باخت از خانه بیرون بیایی، یا شاید هم شجاعانه بزنی به دل طرفداران تیم مقابل و برای اثبات برتری تیمت کل فدراسیون و جامعه‌ی داوری و حتی فیزیک و جاذبه را زیر سوال ببری. اما این چیزی را عوض نمی‌کند و باز تو می‌مانی و آن امید.

این زندگی دنیاست، همیشه شادی نیست، همیشه فریاد «گل!» نیست. گاه هم سکوتِ بُهت است، گاه هم گلِ خورده است در دقایقِ پایانیِ وقت اضافه.

***

شادی‌های ناقص، تکه تکه

اگر طرفدار چند تیم باشی قضیه جالب‌تر هم می‌شود... در ایران طرفدار یک تیم، در اسپانیا یک تیم دیگر، در ایتالیا، انگلستان و... و ممکن نیست همه‌ی تیم‌هایت در یک سال روی فرم باشند. مانند دنیا که اگر وضع مالی‌ات خوب است شاید مرگ عزیزی شیرینی‌اش را تلخ کند و اگر در تحصیلت موفق شوی در عشق شکست می‌خوری...

و گاه در دوراهی می‌مانی، تیمت در اسپانیا و تیمت در انگلستان در لیگ قهرمانان اروپا به هم خورده‌اند. یکی را باید فدای دیگری کنی! یا تحصیل، یا عشق، یا موفقیت کاری و مهاجرت، یا ماندن در شهری که دوستش داری.

اینجا دنیا است، حتی دوستانت همیشه و در همه چیز با تو هماهنگ نیستند؛ تیم ایرانتان یکی است، اما در اسپانیا طرفدار دو تیم مخالفید!

بالاخره یک جا اوضاع وفق مراد نیست، اما همه چیز هم بد نیست. آنقدر هست که ادامه دهی.

می‌بینید که، نه آنقدر خوب است که دنیا بهشت شود، نه آنقدر بد که ناامید شوی و دست از «طرفداری» برداری. ادامه می‌دهی، با شادی‌های موقت و غم‌های موقتی. آنقدر فریبا هست که منتظر بمانیم... تا وقت اضافه، تا سوت داور.

#عبدالله_ش
https://goo.gl/dSSQ2G

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab


#سفر_به_آسمان_هفتم (۱۷)

رودی از گناهان

بارها در زندگی‌ات بیمار شده‌ای، اینطور نیست؟ چه کسی شفایت داد؟ مگر نه اینکه خداوند شفایت داده؟ چرا فکر می‌کنی خداوند فقط از پس این بیماری برنمی‌آید؟ چنین گمانی اصلا خودش گناه و مستحق عقوبت است...

نکند این بیماری به سبب این اعتقادِ بیمار باشد؟ پس اول این بیماری را از قلبت دور کن و سپس به آن «شافی» رو بیاور.

همه‌ی این بیماران که در بیمارستان‌ها بستری هستند منتظر اجازه‌ی شفا از شافی سبحانه و تعالی هستند...

او صدای ناله‌ها و آهِ دردناک بیماران را می‌شنود، او جای درد را می‌داند... او آتشِ درون را می‌بیند.

و هرگاه دیگر نیازی به این بیماری نباشد و رود گناهان همراه با ناله‌های درد از وجودت خارج شد امر به عافیت می‌دهد. و تو باز بر روی همین زمین به روی پاهایت می‌ایستی، پاک از همه‌ی گناهان!

نام و شماره‌ی پزشکان از یادت می‌رود، وقت پزشک، هر چه وقت قبلی است، آزمایشگاه، رادیولوژی...

در اتاقت یک بیمارستان خصوصی بساز به نام سجاده...

برای سجده وقت قبلی بگیر...

و یک نام را یادداشت کن، در قلب خود: الشافی!

خداوندا، ای شافی، ای درمانگر! شفا و رحمت خودت را نصیب هر روح ضعیف و بدن زجردیده و قلب خسته‌ای بگردان،

تو شنونده‌ی دعایی...

علی جابر الفیفی
برگردان و بازنویسی: #عبدالله_ش
https://goo.gl/4Lz3Li

t.me/akseMahtab
instagram.com/akseMahtab

Показано 20 последних публикаций.

414

подписчиков
Статистика канала