#و_عژل_فرجهم
#سفرنامه ۷
از البوکمال که قصد برگشت کردیم چیزی به غروب نمانده بود. ابوساجد گفت به جای جاده ی اصلی از جاده ی قدیم بوکمال تدمر برویم که هشتاد کیلومتر کوتاه تر است.
جاده پر بود از دست اندازهای ناشی از اصابت بمب و خمپاره.
دو طرف هم تا چشم کار می کرد انواع ماشین های آتش گرفته و متلاشی شده بود...
هوا تاریک شده بود و هیچ چراغی در جاده روشن نبود. ابوساجد دنبال جایی برای نماز می گشت.
وسط بیابان ساختمان خیلی کوچکی پیدا شد که چراغ هایش روشن بود. ابوساجد گفت همین جا نماز می خوانیم.
پیاده شدیم. چند نفر با لباس نظامی مشغول جا به جایی سوخت بودند.
شیر آبی پیدا کردیم و وضو گرفتیم. وارد اتاقک شدیم. رزمنده ها از قبل برایمان مهر گذاشته بودند.
سید محمدمهدی جلو ایستاد و نماز را به جماعت خواندیم
بعد از نماز مغرب سید حسن ان الله و ملائکته... خواند و صلوات فرستادیم...
به وعجل فرجهم که رسیدیم، مردی که ظاهرا فرمانده نیروهای مستقر در ساختمان بود صلواتمان را قطع کرد و گفت: و عژّل فرژهم... و از ما خواست که ما هم همین طور تلفظ کنیم...
با تعجب و اکراه صلوات بعدی را به لهجه ی درخواستی فرستادیم و لبخند رضایت روی لب نیروهای داخل اتاق نشست...
ابوساجد گفت اینها بچه های حزب الله لبنان هستند.
توی لهجه ی اینها و عجل فرجهم (أجل فرجهم) یعنی در فرج تاخیر بیانداز ...
و گفت لبنانی ها معتقدند ایرانی ها باعث شده اند که غیبت امام زمان طول بکشد چون همیشه بعد از صلوات می گویند و عجل فرجهم
نماز دوم را خواندیم و سید حسن ان الله و ملائکته خواند....
صلوات فرستادیم و و عژل فرجهم را با تاکید و صدای بلند تر گفتیم.. صدای خنده از اتاق بلند شد...
#سفرنامه
@telkalayyam