تلک الایام


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


این روزها که می گذرد هر روز.... در انتظار آمدنت هستم
@telkalayam

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


#و_عژل_فرجهم
#سفرنامه ۷

از البوکمال که قصد برگشت کردیم چیزی به غروب نمانده بود. ابوساجد گفت به جای جاده ی اصلی از جاده ی قدیم بوکمال تدمر برویم که هشتاد کیلومتر کوتاه تر است.
جاده پر بود از دست اندازهای ناشی از اصابت بمب و خمپاره.
دو طرف هم تا چشم کار می کرد انواع ماشین های آتش گرفته و متلاشی شده بود...
هوا تاریک شده بود و هیچ چراغی در جاده روشن نبود. ابوساجد دنبال جایی برای نماز می گشت.
وسط بیابان ساختمان خیلی کوچکی پیدا شد که چراغ هایش روشن بود. ابوساجد گفت همین جا نماز می خوانیم.
پیاده شدیم. چند نفر با لباس نظامی مشغول جا به جایی سوخت بودند.
شیر آبی پیدا کردیم و وضو گرفتیم. وارد اتاقک شدیم. رزمنده ها از قبل برایمان مهر گذاشته بودند.
سید محمدمهدی جلو ایستاد و نماز را به جماعت خواندیم
بعد از نماز مغرب سید حسن ان الله و ملائکته... خواند و صلوات فرستادیم...
به وعجل فرجهم که رسیدیم، مردی که ظاهرا فرمانده نیروهای مستقر در ساختمان بود صلواتمان را قطع کرد و گفت: و عژّل فرژهم... و از ما خواست که ما هم همین طور تلفظ کنیم...
با تعجب و اکراه صلوات بعدی را به لهجه ی درخواستی فرستادیم و لبخند رضایت روی لب نیروهای داخل اتاق نشست...
ابوساجد گفت اینها بچه های حزب الله لبنان هستند.
توی لهجه ی اینها و عجل فرجهم (أجل فرجهم) یعنی در فرج تاخیر بیانداز ...
و گفت لبنانی ها معتقدند ایرانی ها باعث شده اند که غیبت امام زمان طول بکشد چون همیشه بعد از صلوات می گویند و عجل فرجهم
نماز دوم را خواندیم و سید حسن ان الله و ملائکته خواند....
صلوات فرستادیم و و عژل فرجهم را با تاکید و صدای بلند تر گفتیم.. صدای خنده از اتاق بلند شد...

#سفرنامه
@telkalayyam


#إزدقاء
#سفرنامه ۶

عمق فاجعه را وقتی بهتر می شود فهمید که پایت را بگذاری آن طرف مرز.
توی کشوری که شش سال است درگیر جنگ ویرانگر داخلی و خارجی است و اکثر زیرساخت هایش نابود شده اند و خیلی از شهرهایش با خاک یکسان شده اند ارزش پول ملی دقیقا ده برابر ارزش پول ماست. تازه اگر بخواهی آن صفر بی ارزش را هم حساب کنی باید بگویی صد برابر.
و باز اگر تبدیل پول را توی صرافی های وطنی انجام داده باشی این ده برابر به دوازده برابر می رسد.
یعنی حتی قدرت خرید یک استکان چای توی مملکت دیگر را نداری.
اینجاست که می فهمی بلایی که بی تدبیری و سوء مدیریت می تواند بر سر یک مملکت بیاورد یک جنگ تمام عیار و ویرانگر نمی تواند بیاورد...
توی چند سال اخیر هم در سفر ترکیه و هم سفرهای عتبات (منهای ایام اربعین) نگاه تحقیر آمیز به پول ایرانی را دیده ام...
خداراشکر که نگاه سوری ها به ایرانی ها ربطی به ارزش پولشان ندارد...
در سوریه از هر گیت بازرسی که بخواهی عبور کنی بهترین رمز عبور : ازدقاء (اصدقاء) است. در همه جای این کشور ایرانی ها و لبنانی ها را با عنوان اصدقاء یاد می کنند.

#سفرنامه
@telkalayyam


#بموالاتکم_ائتلفت_الفرقه
#سفرنامه 5

شیخ علی عکس های تمام صفحات یک دفتر خاطرات را توی گوشی اش ذخیره کرده بود.
می گفت بعد از آزادسازی تدمر توی خرابه ها این دفتر را پیدا کرده، از صفحه هایش عکس گرفته و دفتر را گذاشته سر جایش.
صاحب دفتر دختری بود به نام عایشه.
پیدا بود که این دفتر را از کودکی با خود همراه داشته. صفحات اول آن دست خطی کودکانه داشت و به مرور دست خط پخته تر شده بود و متن ها عاشقانه تر.
در همه ی دفتر می شد عشقی را دید که با بزرگ تر شدن عایشه بزرگ تر و ریشه دار تر شده...
توی صفحه ی آخر نوشته بود این دفتر عشق عایشه است به حسین...
عایشه حالا شاید آواره شده بود اما هنوز تنها آرزویش رسیدن به حسین بود...

#سفرنامه
@telkalayyam


#سفرنامه ۴

ماته یا متّه دمنوش پرطرفدار سوری هاست. ماته البته گیاهی ست که در آمریکای جنوبی می روید و در بین مردم آمریکای جنوبی بسیار محبوب است اما سوریه بزرگ ترین وارد کننده ی مته در جهان است.
سوری ها این دمنوش مقوی و نشاط آور را بسیار دوست دارند. مخصوصا صبح ها آن را با نی مخصوصش میل می کنند.
این اطلاعات را شیخ علی به ما داد و خیلی توصیه کرد که حتما یک بسته مته بخریم و با خودمان به ایران ببریم.
بعدها که دقت کردیم همه جا توی بساط جیش سوری می شد بسته های سبز رنگ حاوی مته را دید و استکان و فنجان هایی که توی آن ها نی مخصوص مته است.
باز از شیخ علی شنیدیم که مورد بوده که نیروی سوری صبح زود سنگر خط مقدم را رها کرده برای تهیه و سرو متّه ی صبحگاهی و داعش از فرصت استفاده کرده و دوباره منطقه را پس گرفته...
العهدة علی الراوی...
به هر حال من هم یک بسته از این گیاه که کمی بوی تنباکو می دهد تهیه کردم به همراه نی مخصوص و الحق که مزه کوفتی دارد…

#سفرنامه
@telkalayyam


#سفرنامه ۳

یکی از برنامه ها بازدید از کارخانه هایی بود که جهادالبنای سپاه ساخته بود. دو تا کارخانه توی نبل و یک کارخانه توی حلب.
کارخانه های نبل یکی کارخانه ی دوخت لباس نظامی برای رزمنده ها بود و یکی کارخانه ی آب معدنی.
کارخانه ی حلب هم یک کارخانه ی بزرگ آب معدنی بود با نام «نحن معکم». همه ی کارکنان این کارخانه ها زنان بودند.
خانواده های شهدای نبل و الزهرا. توی حلب اما این زنان، خانواده های مسلحین و داعش بودند که بی سرپرست مانده بودند....
در بازدید از کارخانه ی نبل، خانم ثقفی به فارسی برای خانم های کارخانه صحبت می کرد و ماجد هم ترجمه می کرد.
تصور این که این خانواده ها چه پیکرهای عزیز و خون آلودی را در همین لباس ها دیده اند فضا را برایم بغض آلود کرد. به حیاط کارخانه آمدم...
ادیب را دیدم که به پهنای صورت اشک می ریزد. خیال کردم او هم فضای سنگین کارخانه را تاب نیاورده
به عربی از من خواست که برای گشایش مشکلش دعا کنم.
از سید محمدمهدی که اشک های او هم راه افتاده بود پرسیدم چی شده؟ گفت بچه هایش توی فوعه در محاصره اند...
ادیب همان کسی بود که شب قبل توی حلب وقتی برای ما شام آورد خودش لب به غذا نزد.
پسرش از فوعه پیام داده بود که امروز هیچ غذایی برای خوردن پیدا نکردیم...

#سفرنامه

@telkalayyam


#سفرنامه ۲

سید حسن قبل از این که عاشقانه هایش را بخواند گفت مجردها دستشان را بلند کنند...
اکثر قریب به اتفاق رزمنده ها مجرد بودند...
در راه برگشت که برای گرفتن سهمیه بنزین پیش کیان رفته بودیم، رضا از ابوساجد پرسید راستی برای من سوال است که چرا توی فاطمیون این قدر مجرد زیاد است...
کیان که سرگرم تلفن بود وارد بحث شد و گفت دلیلش این است که ازدواج توی افغانستان خیلی گران است. بعد همکار افغانی اش را صدا کرد و پرسید توی افغانستان اگر بخواهی زن بگیری باید چقدر پول داشته باشی؟ گفت به جز هزینه های مرسوم ازدواج، اول کار باید سی چهل میلیون به پدر دختر بدهیم...
یاد صحبت های یکی دو روز پیش ابومحمد افتادم که می گفت توی سوریه کل هزینه ای که برای ازدواج لازم است داشته باشی پول یک انگشتر و یک جعبه شیرینی است...
یادم باشد بعدا داستان کیان ایرانی را هم تعریف کنم

#سفرنامه

@telkalayyam


#سفرنامه ۱

توی شعرخوانی در جمع فرماندهان حیدریون جای خالی شیخ ماجد محسوس بود. به هر حال ماجد تنها شاعر عرب زبان گروه بود.
در عوض توی برنامه هایی که با فاطمیون داشتیم حسابی روی حضور سید حسن به عنوان شاعر افعانستانی مانور دادیم.
توی دومین برنامه وقتی نوبت به شعرخوانی سید حسن رسید گفت می خواهم برای تنوع دو تا شعر طنز عاشقانه با لهجه ی تربتی بخوانم...
از نگاه های تعجب آلود رزمنده ها مشخص بود که هیچ کس معنای شعرها را نفهمیده . سید جواد که مجری برنامه بود مجبور شد شعرهای سید حسن را برای هم وطنانش ترجمه کند...

#سفرنامه
@telkalayyam


#سأل_سائل_بعذاب_واقع

اخبرنی الشیخ عماد الدین عبد الحافظ بدر ان بن شبل المقدسی بمدینة نابلس ...................... عن الامام ابی الحسن علی بن احمد الواحدی رحمه الله قال: قرأت علی شیخنا الاستاد ابی اسحاق الثعلبی فی تفسیره: ان سفیان بن عینیة سئل من قول الله عز و جل « سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَاب وَاقِع» فیمن نزلت؟ فقال: للسائل سألتنی عن مسئلة ما سئلنی احد عنها قبلک، حدثنی جعفر بن محمد عن آبائه صلوات الله علیهم اجمعین قال لما کان رسول الله صلی الله علیه و آله بغدیر خمّ نادی الناس فاجتمعوا فاخذ بید علی صلوات الله علیه فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه فشاع ذلک و طار فی البلاد فبلغ ذلک الحرث بن النعمان الفهری فاتی رسول الله صلی الله علیه و آله علی ناقة له حتی اتی الا بطح فنزل عن ناقته فاناخها فقال: یا محمد امرتنا عن الله ان نشهد ان لا اله الاّ الله و انک رسول الله فقبلناه و امرتنا ان نصلی خمسا فقبلناه منک فامرتنا بالزکاة فقبلناه و امرتنا ان نصوم شهرا فقبلناه و امرتنا بالحج فقبلناه ثم لم تر بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک ففضلّته علینا و قلت: من کنت مولاه فعلی مولاه فهذا شئی منک ام من الله عز و جل فقال و الله الذی لا اله الاّ هو انّ هذا من الله، فولی الحرث بن النعمان یرید راحلته و هو یقول: اللهم ان کان ما یقول محمد حقا فامطر علینا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب الیم، فما و صل الیها حتی رماه الله عز و جل بحجر فسقط علی هامته و خرج [الحجر] من دبره فقتله فانزل الله تعالی: سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَاب وَاقِع لِلْكَافِرِینَ لَیسَ لَهُ دَافِعٌ.

................................

... آن گاه نعمان به پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم گفت: از جانب خدا به ما گفتی که شهادتین بگوییم... گفتی پنج نوبت نماز بخوانیم.. گفتی زکات بدهیم.. گفتی روزه بگیریم...
حالا می خواهی پسر عمویت را بر ما برتری دهی و می گویی هر که من مولای اویم علی مولای اوست...
آیا این حرف خداست یا حرف توست؟
پیامبر فرمود: به خداوندی که خدایی جز او نیست این حرف خداست...
نعمان گفت: خدایا اگر آنچه محمد می گوید حق است، از آسمان سنگی بباران یا عذاب دردناکی بر ما نازل کن... پس در دم، سنگ بزرگی از آسمان فرود آمد و نعمان را به هلاکت رساند و این آیه نازل شد:
سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَاب وَاقِع لِلْكَافِرِینَ لَیسَ لَهُ دَافِعٌ

....
البته سائلین دیگری هم این سوال را (أ مِن الله ام منک...) از پیامبر پرسیده اند از جمله آنها که بعدها إن الرجل لیهجر بر زبانشان آمده...

#موقت
@telkalayyam


#و_علی_عباد_الله_الصالحین

در راه برگشت از البوکمال از ابوساجد پرسیدیم این نیروهای خوب را از کجا پیدا کرده ای؟ چطوری گزینش شده اند؟
مثلا همین سلطان توی حلب یا یاسر توی دمشق، با اینکه سن و سالی ندارند به تنهایی می توانند یک استان را اداره کنند....
ابوساجد گفت اینها از اول که اینطوری نبوده اند.
مثلا همین یاسر که اینقدر تعریفش را می کنید مادرش آنقدر التماس کرد و گریه کرد تا راضی شدیم با خودمان بیاوریمش سوریه.
روز اول دست راست و چپش را هم نمی شناخت.
اگر می بینید امروز اینقدر قابلیت دارد، یکی جنگ این جور بارش آورده یکی اعتماد....

#عباد_الله
#قبل_از_خداحافظی
#مدافعان_حرم

@telkalayyam


#السلام_علی_عباد_الله_الصالحین

اینکه آدم ها خودشان راه بیفتند بروند برای کمک به زلزله زده ها باعث اسراف خدمات و کمک رسانی ها می شود. ما اولویت ها و نیازهای اصلی را نمی دانیم و معلوم است که اگر یک مدیریت واحد وجود داشته باشد بهتر می تواند کمک ها و خدمات را توزیع کند.
اما به نظرم درست ترین کار همین است که همه بیایند . اینجا آدم ها و روستاهایی هستند که به قول خودشان هر دوازده ماه سال زلزله زده اند.
سال هاست که دیده نشده اند و انگار این همه سال زیر آوار بوده اند.
بابای آرین می گفت روز اول دو بار خواستم خودکشی کنم اما نگذاشتند. حالا که اینهمه مردم از این همه جای کشور آمده اند و به من تسلیت می گویند خوشحالم. خوشحالم که کنارم هستید. دلم می خواهد آرین را بزرگ کنم هرکاری برایش بکنم که یا دکتر بشود یا مهندس.
توی حرف هایش اگر یک جمله گلایه بود ده تا تشکر و شکر بود...
بروید این آدم ها را پیدا کنید. آدم هایی که بیشتر از سرما و پس لرزه، نگران تنها شدن و فراموش شدن اند. دست خالی هم که باشید یک تسلیت و همدردی کوچک اینجا معجزه می کند.
این راه های ارتباطی به قیمت گزافی ایجاد شده اند. به قیمت خراب شدن خانه ها و داغ جگرگوشه ها...
اینجا به طرز معجزه آسایی آدم های مهربان، آدم هایی که هر کدام چند نفر هستند، آدم هایی که عبادالله هستند، آدم هایی که زندگی شان طبق معمول نیست.. دارند همدیگر را پیدا می کنند. خیلی زود با هم صمیمی می شوند و از هم شماره و آدرس می گیرند...
توانایی هایشان را روی هم می گذارند. ضعف های هم را جبران می کنند و یک دست واحد می شوند.
من فکر می کنم خبرهای بزرگی توی عالم است. قرار است یک اتفاق بزرگ بیفتد . یک دست پنهان دارد عبادالله ها را از گوشه گوشه ی دنیا جمع می کند و به هم می رساند..
چه اربعینی ها... چه مدافعان حرم... چه امدادگران جهادی...
یک نفر دارد آدم های مهربان را از گوشه گوشه ی دنیا جمع می کند و به هم می رساند.. شاید برای یک ماموریت بزرگ

#گسل_ها
#صبح_قریب
#قبل_از_خداحافظی

@telkalayyam


زلزله برای خودش قیامتی ست
آنهایی که زلزله را دیده اند
دیگر به هیچ سقفی اعتماد نمی کنند...

@telkalayyam


#یا_من_لا_یشغله_سمع_عن_سمع

بابای آرین این روزها کارش شده روایتگری.
دست هر تازه واردی را می گیرد می آورد کنار آوارهای خانه اش.
دسته گل ازدواجش را گذاشته روی تاقچه ای که دیگر نیست.
آهنی را که روی گردن خانمش افتاده بود نشان می دهد...
روی آوارها نشانی گذاشته که جای مرگ عزیزانش گم نشود.
می گوید مبینا که داشت می خوابید سجاده اش را هم گذاشته بود زیر سرش گفت بابا نماز صبح یادت نرود بیدارم کنی...
می گفت توی مدرسه مبینا را مسخره کرده بودند که بابایت کارگر است. مبینا گفته بود قول می دهم آنقدر درس بخوانم تا دکتر شوم تا دیگر کسی نگوید بابایت کارگر است.
می گفت کاش دفتر مشق عبدالباسط را از زیر آوار پیدا می کردم و نشانتان می دادم. توی دفتر مشقش نوشته بود ایران آباد. نوشته بود می سازمت وطن.
می گفت اما عبدالباسط ماند زیر آوار.
می گفت خیلی سال است که بچه های ما زیر آوارند . اگر می گذاشتند بچه های ما مملکتشان را آباد می کردند...
می گفت خبرنگار از من پرسید چه آرزویی داری بردمش پای قبر عزیزهایم گفتم آرزوهای من اینجا زیر خاکند...

#گسل_ها
#صداهای_زیر_آوار
#تپانی

@telkalayyam


#یا_من_لا_یشغله_سمع_عن_سمع

پیرمرد خیال می کرد این روحانی هایی که همراه ما هستند الان که از کوئیک برگردند صاف می روند پیش آقای روحانی.
گفت ما از شما ممنونیم ، قدم روی چشم ما گذاشتید ولی به آقای روحانی بگویید این رسمش نبود. ما از شما خیلی انتظار داشتیم. به آقای روحانی بگویید من پیرزن نود ساله را روی کول گذاشتم تا کجا آوردم پای صندوق رای که به شما رای بدهد...
حقش نبود که از ماشینت پیاده هم نشوی و درد و دل این مردم را نشنوی...
گفتم حرف دلش را بنویسم بگذارم اینجا شاید...

#گسل_ها
#کوئیک_حسن
#صداهای_زیر_آوار

@telkalayyam


#السلام_علی_عبادالله_الصالحین

اول که گفت اسمم عبادالله است توی دلم خنده ام گرفت. گفتم مگر این بابا چند نفر است که اسمش را گذاشته اند عبادالله؟
بعد شروع کرد به آمار دادن.
اینکه دقیقا چند نفر از روستایشان کانکس گرفته اند و چند تا کانکس دیگر لازم است. آمار روستاهای دیگر و کل منطقه هم توی دستش بود. هم آمار جزئی و هم آمار کلان. حتی می دانست توی فلان روستا کی چه مشکلی دارد.
کارش این بود که نیروهای جهادی را توی کل منطقه ببرد سر همان کاری که اولویت داشت و می دانست که کدام خیّر را وصل کند به کدام مشکل...
به تنهایی و به خوبی داشت کار چند تا ارگان را انجام می داد.
می گفت از قدم خیر حضرت آقا اینجا را از روز اولش هم آبادتر می کنیم.
خلاصه اسم با مسمّایی داشت.
عبادالله.
یعنی بندگان خدا...

#گسل_ها
#قلعه_بهادری
#عبادلله_مرادی
#قبل_از_خداحافظی

@telkalayyam


#...

از موسیقی های آرامبخش زندگی
صدای مکیده شدن آشغال های کوچک درلوله ی جاروبرقی ست

#قبل_از_خداحافظی

@telkalayyam


#ان_ذکر_الخیر_کنتم_اوله_و_اصله_و_فرعه_و_معدنه_و_ماواه_و_منتهاه...

از اتاق عمل صدایم کردند که سریع برو فلان دارو را برای احمد بگیر و بیاور
سریع دارو را گرفتم و برگشتم به اتاق عمل. همزمان با من دکتری که قرار بود احمد را عمل کند وارد شد و سلام علیک کردیم. یک آقای میان سال هم یکی دو ساعت بود پشت در ایستاده بود و از همه سراغ همین آقای دکتر را می گرفت.
آن آقا هم آمد و سلام علیک کرد.
پرونده ی پسرش را نشان دکتر داد و گفت پذیرش می گوید باید ده میلیون پول بریزی من هیچی پول ندارم. دکتر نگذاشت مرد حرفش را تمام کند گفت یک خودکار به من بده. من دست کردم توی جیبم و خودکارم را به دکتر دادم.
دکتر دستور عمل را خط زد و پایین آن چیزهای دیگری نوشت. بعد برگه را تحویل آن آقا داد و گفت من اینجا نوشتم که قرار است پسر شما توی اتاق عمل فقط معاینه شود. نهایت پولی که از شما بگیرند صدهزار تومن است. شاید هم کمتر.
با خودم گفتم ما همیشه از زیرمیزی گرفتن ها شنیده ایم اما شاید این جور دکترها هم کم نباشند. و یادم آمد که آن خودکار را روز عید غدیر از یکی از سادات هدیه گرفته بودم....

#قبل_از_خداحافظی
#سپاس_از_دعاهای_خیرتان...

@telkalayyam


اِسـْـلیمـــے dan repost
برای یک نوجوان عاشق تخیل که بعد از خریدن کتاب های مدرسه، اول از همه شعرهای کتاب ادبیاتش را بلند بلند می خواند و حسابی که کیفور شد می نشیند به جلد کردن کتاب ها، تصور کردن اتفاقات غیر شاعرانه ای مثل پیوند دو تا عنصر هیدروژن و اکسیژن جوری که منجر به تولید آب شود! قطعا کار مسخره ای است. آب در ذهن او هیچ وقت در زنگ علوم تولید نمی شود! آب در ذهن او از قریه ای در کاشان می آید که می رود پای سپیداری تا فروشوید اندوه دلی. آب در ذهن او همیشه در مشک سقایی است که عصر عاشورا با دسته چهل اختران وارد حرم کریمه می شود و شالی سبز بر صورت دارد. آب یعنی ظرف های مای ِ طریق الحسین که به همه یکی می دهند مال خود خودشان.
آب برای کسی که عاشق تخیل است، فراتی است که لابد از پشت نخل ها پا به پای او دارد مى آید کربلا و هیچ وقت نمی رسد.


@eslimii


اِسـْـلیمـــے dan repost
نامش هَفهاف بن مهند راسبی بصری است. ساعت پنج و شش عصر رسید کربلا. فکر می کرد آن لشکر سی هزار نفره که در ظاهر پیروز شدند لشکر حسین اند. رفت سمت لشکر گفت مولای من کجاست؟ گفتند مولای تو کیست؟ گفت پسر علی بن ابی طالب. گودال را نشانش دادند. فهمید ورق برگشته. فهمید دیر رسیده. کاش بصره اینقدر از کربلا دور نبود!
رفت سمت‌ گودال. نگفت دیر شده! نگفت ببخش حسین‌ جان نیامدم به یاری ات! نگفت لیاقت نداشتم با تو باشم! نا‌امید نشد. گفت مولای من! لحظاتی دیگر می آیم زیارت.
زد به دل لشکر. محاصره شد. شهید شد. افتاد نزدیک گودال.
ای کسانی که فکر می کنید جا مانده اید! هفهاف بصری بعد از حسین شهید شد! می گویند هفهاف آخرین‌ شهید واقعه است اما من می گویم‌ هفهاف اولین زائر کربلاست!

#۱۰
@eslimii


تلک الایام dan repost
#ایها_المجتبی_یابن_رسول_الله...


کریم
به کسی می گویند
که با لبخند در را به روی تو باز کند
بی آنکه
از صدای در، خاطره ی خوشی داشته باشد


#حتی_بیشتر
@telkalayyam


مُسَوَّده | چرک‌نویس dan repost
روی تن نازنین برادرش لحد چید و اشک‌ریزان این‌گونه سرود:

▪️أ أدهُنُ رَأسی أم أطیبُ مَحاسِنی
و رَأسُکَ مَعفورٌ و أنت سَلیبو؟!

▫️چطور می‌توانم به سر و محاسنم روغن و عِطر بزنم،
درحالی‌که سرِ تو روی خاک و بدنت برهنه در کفن است؟!

▪️فلا زِلتُ أبکی ما تَغَنَّت حَمامَةٌ
و ما هَبَّت صَبًا و جَنوبو

▫️پس تا کبوتر نوحه‌سرایی هست و باد صبا می‌وزد، باید بر تو گریه کنم!

▪️فلَیسَ حَریبًا مَن اُصیبَ بِمالِهِ
و لکنَّ مَن واریٰ أخاهُ حَریبو

▫️غارت‌زده آن نیست که مالش را برده باشند؛
غارت‌زده کسی است که برادری چون تو را به خاک می‌سپارد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
📚 اشعار سیدالشهداء در رثای برادرش امام حسن مجتبی: المناقب،ج3،ص205.
#اشعار #مرثیه
☑️ @Mosawwadeh

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

1 040

obunachilar
Kanal statistikasi