آهاحمد شهدادیآه که من دوش چه سان بودهام؟
آه که تو دوش که را بودهای؟آه کشیدن سوز دل را به زبان آوردن است. چه بسیار آتشها که در عمق جان است و تنها دود و دمی از آن آه میشود و سر بر میزند. همین آه گاهی طی مرتبهای معنوی است. عارفان به سوز و گداز جان اهمیت بسیار میدهند و آن را از عبادت نیز برتر مینشانند.
«گفت: نماز کردند؟ گفت: آری. گفت: آه. یکی گفت: نماز همه عمرم به تو دهم، آن آه را به من ده!»
(مقالات شمس)
مولانا همین لحظه را در مثنوی جاودانه کرده است:
آن یکی میرفت در مسجد درون
مردم از مسجد همیآمد برون
گشت پرسان که جماعت را چه بود
که ز مسجد می برون آیند زود
آن یکی گفتش که پیغامبر نماز
با جماعت کرد و فارغ شد ز راز
تو کجا در میروی ای مرد خام
چونک پیغامبر بدادست السلام
گفت آه و دود از آن اه شد برون
آه او میداد از دل بوی خون
آن یکی گفتا بده آن آه را
وین نماز من ترا بادا عطا
(مثنوی، دفتر دوم)
همین آه ما را از ته چاه نجات میدهد:
آه کردم، چون رَسَن شد آهِ من
گشت آویزان رسن در چاهِ من
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم
شاد و زفت و فربه و گلگون شدم
در بُن چاهی همی بودم زبون
در همه عالَم نمیگنجم کُنون
آفرینها بر تو بادا ای خدا
ناگهان کردی مرا از غم جدا
گر سرِ هر موی من یابد زبان
شکرهای تو نیاید در بیان
میزنم نعره در این روضه و عُیون
خلق را: یا لَیتَ قَومی یَعلَمُون
(مثنوی)
آه هم نجات دهنده از چاه است و هم نشان دهنده راه:
گر نه حدیث او بُدی، جانِ تو آه کی زدی
آه بزن که آهِ تو راه کند سوی خدا
(غزلیات شمس)
خداوند همین آه را خوش میخرد و به قیمت بها میدهد. آن را کم نبینید:
میستاند آهِ پر سودا و دود
میدهد هر آه را صد جاهْ سود
(مثنوی)
گاهی آدمی کاری از دستش برنمیآید و فقط آه میکشد. به نظر مولانا همین حیرت و سرگشتگی و آتش دل، خود حل مسئله است.
«گفت: آه دریغا چه کنم؟ فرمود: همین که چه کنم؛ پس آنگاه در سماع این رباعی را فرمود:
گفتم: چه کنم؟ گفت: همین که چه کنم
گفتم: به از این چاره ببین که چه کنم
رو کرده به من بگفت: ای طالب دین
پیوسته برین باش بر این که چه کنم»
(مناقبالعارفین )
T.me/Truestoiclife