زندگی رواقی


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


روزنوشت‌های احمد شهدادی: تفکر و زندگی رواقی در جهان معاصر
انتشار مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است.
صفحه اینستاگرام
https://www.instagram.com/truestoiclife
ارتباط با ادمین
@Saba_ehtesham

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


عیب می

احمد شهدادی



در برخی یادداشت‌ها، از جمله نوشته دیروز، از هنر شراب عرفان سخن گفته‌ام و باز هم خواهم گفت. اما آیا این شراب فقط هنر دارد و عیبی در کارش نیست؟ باید گفت ضرورتا عیب هم دارد. و اصلا در عالم انسانی امر بی عیب می‌توان یافت؟

یکی از معایب شراب مست کننده عرفان همین مست‌کنندگی آن است. یعنی از همین صفت هم عیب پدید می‌آید و هم هنر. اگر مست‌کنندگی شراب به حدی برسد که پیوند و ربط آدمی با واقعیت را قطع کند و شدت توهم چنان باشد که واقعیت دیده نشود، یا امر موهوم واقعیت پنداشته شود، باید گفت شراب عرفان بیش از حد مطلوب خورده شده و باید فکری به حال آن متوهم مست کرد.

در استعاره شراب، عرفان به مثابه جرعه‌ای نشاط‌بخش و معناساز است، نه مخدری اعتیادآور و توهم‌زا. به نظر می‌رسد عرفان در گوهر و جوهر خود توهم‌زا نباشد و پیوند آدمی را با واقعیت قطع نکند. البته برخی این نظر را قبول ندارند و عرفان را یکسره امری زیان‌بخش می‌دانند. فعلاً نمی‌خواهیم جواب مخالفان را بدهیم. ولی در همدلی با مخالفان این قدر می‌توان گفت که نباید اجازه داد سرمستی و شور شراب عرفان ما را در جزیره توهم و خیال‌بافی اسیر کند.

به واقعیت موجود رنگ عرفان زدن کارساز است، نه واقعیت موجود را حذف کردن و ندیدن و توهمات خود را واقعی پنداشتن. اگر عرفان توان فکر کردن درباره اخلاق و اقتصاد و سیاست و علم و جامعه و خانواده و ده‌ها مسئله دیگر را از من بگیرد و با شعر و سماع و رؤیا و علوم خفیه و ذکر و ورد سرم را گرم کند، زهری ویرانگر و کشنده خواهد بود. خود دردی خواهد شد نه علاج درد. در این صورت، راست است که:
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد.

کسانی که مستعد سرمستی توهم‌زا هستند و با خوردن جرعه‌ای بدمستی می‌کنند و در کابوس‌های ذهن بیماری‌طلب خود فرو می‌روند، نباید سراغ این شراب بیایند. برای بقیه هم لازم بلکه واجب است در کنار نگاه و مطالعه عرفانی، به تفکر فلسفی نیز بپردازند. فلسفه پادزهری قوی برای شراب‌های توهم‌زاست.

۱ تیر ۱۴۰۳

@Truestoiclife


چشم پر امید

احمد شهدادی


یکی از درخشان‌ترین و مفیدترین وجوه عرفان، چشم پرامید عارفان به خدا و جهان و هستی است. عارف مأیوس نیست و امیدوارانه می‌زید. همین امید رنگ تازه به جان می‌زند و همه خستگی‌ها و ملالت‌ها را می‌شوید.
به عارف بگو: من غرق گناهم. چگونه می‌توانم آدمی معنوی باشم؟ جوابت می‌دهد: آلوده برای پاک شدن به غیر از خدمت آب کجا دارد برود؟ جز آب چیزی هست که آلودگی را پاک کند؟ شرم از آب هم ممکن است؟

آب گفت آلوده را: در من شتاب
گفت آلوده که: دارم شرم از آب

گفت آب: این شرم بی من کی رود؟
بی من این آلوده زایل کی شود؟

به عارف بگو: آن قدر گره در جان و روان و زندگی‌ام افتاده که خدا می‌خواهد کدام را باز کند؟ جوابت می‌دهد: جادوی چشم یار را دست کم گرفته‌ای؟ بگذار نگاهت کند. آن وقت ببین که چه‌ها می‌کند!

دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحرِ چشمِ خوشت آن همه گره بگشاد

به عارف بگو: راه سلوک به سوی حقیقت هزار و یک شرط و شروط دارد. آدم ناتوانی مثل من کی می‌تواند آن شروط و شرایط را داشته باشد و به آن‌ها وفا کند؟ جوابت می‌دهد: شرط و شروطی در کار نیست. درست است که عنوان و اعتبار زیاد است، اما واقعیت طلب معشوق است. او من و تو را می‌خواهد. دوستمان دارد.

اگر چه شرط نهادیم و امتحان کردیم
ز شرط‌ها بگذشتیم و رایگان کردیم

به عارف بگو: نمی‌دانم کجا بروم. برای قدم بر داشتن در راه حقیقت چه باید بکنم؟ چه کتابی بخوانم؟چه دوستی بگیرم؟ از این همه حرف که در عالم هست، کدام را گوش کنم؟ عارف جوابت می‌دهد: به سراغ مردان مرد برو. به نزد اهل دل بشتاب. بی امتحان و آزمون به حرف کسی گوش نده. اگر می‌خواهی به جنگ شیطانت بروی، شمشیر را در زرادخانه اولیا پیدا می‌کنی. ضمناً پسته دهن بسته نخر.

تیغ در زرادخانهٔ اولیاست
دیدن ایشان شما را کیمیاست

جمله دانایان همین گفته همین
هست دانا رحمة للعالمین

گر اناری می‌خری خندان بخر
تا دهد خنده ز دانهٔ او خبر

ای مبارک خنده‌اش کو از دهان
می‌نماید دل چو دُر از دُرج جان

نامبارک خندهٔ آن لاله بود
کز دهان او سیاهی دل نمود

نارِ خندان باغ را خندان کند
صحبت مردانت از مردان کند

گر تو سنگ صخره و مرمر شوی
چون به صاحب دل رسی گوهر شوی

مهر پاکان درمیان جان نشان
دل مده الا به مهر دلخوشان

کوی نومیدی مرو اومیدهاست
سوی تاریکی مرو خورشیدهاست

به عارف بگو: وقتی سخن می‌گویی مرا سرمست می‌کنی. می‌شود جرعه‌ای از این شراب را به من هم بنوشانی؟ عارف جوابت می‌دهد: سخن من شراب است، اما نه از آن شراب ها که در بازار می‌فروشند. بیا شعرم را بخوان. بیا لبم را ببوس. آن وقت مزه شراب‌های الهی را می‌چشی.

گر نهی تو لب خود بر لب من مست شوی
آزمون کن که نه کمتر ز میِ انگورم

@Truestoiclife


عاشقانه‌ای...

احمد شهدادی


برخی تجربه‌های زندگی چنان پیچیده‌اند که به سختی می‌توان از آن‌ها سخنی گفت یا شنید. جامی در سبحة‌ الابرار تجربه عاشقی را نقل می‌کند که برخلاف همه عشق‌های معمول و معهود، وصال را نمی‌خواهد و در فراق خوش‌تر است.

تصور کنید، حتی اگر تصور کردنش سخت است، که عاشقی از وصال معشوق گریزان باشد و بگوید تحمل فراق برایش شیرین‌تر است. وقتی علت را از او می‌پرسیم می‌گوید: وصال حضور معشوق است و حضور او پر از هیبت و مهابت و شکوه است. اما فراق همراه با امید وصال است. آیا تحمل رنج هیبت معشوق آسان‌تر است یا امید به وصال او؟

یک نکته دیگر هم هست. در وصال همیشه ترس از فراق چنبره زده. فرصت وصال به مویی بند است و هر دم احتمال گسستن آن می‌رود. دل عاشق همیشه مضطرب لحظه جانکاه فراق است. حال این فراق شاید زوال توجه معشوق باشد، یا زوال عشق عاشق، یا سبک شدن و بی اهمیت شدن رابطه عاشقانه.

در عشق‌های معمولی خیابان هم وصال حرمت معشوق را می‌شکند. وقتی عاشق به معشوق می‌رسد، دیگر آن تصویر دست‌نیافتنی و فرورفته در هاله‌ای از احترام و شکوه و عزت، دود می‌شود و به هوا می‌رود. آدم‌ها معمولاً برای چیزی که به دستش می‌آورند و تصاحبش می‌کنند، قدر و قیمت قبلی را قائل نیستند و از چشمشان می‌افتد. وصال گویی تصاحب است و تصاحب چیزی ارج و ارزش آن را کم می‌کند.

تجربه‌های عاشقانه‌ای که در کتاب‌های عرفانی بیان شده، اغلب جنبه‌های پنهان پیچیده‌ترین زوایای روح انسان‌ها را بیان می‌کنند. آیا می‌توان عاشق بود، به وصال معشوق هم رسید، اما از حرمت معشوق چیزی نکاست؟ آنچه عشق نیست و عشق نامیده می‌شود، مستعد این است که پس از وصال تجربه‌ای پیش پا افتاده و نازل شود و آن گرمای شورمند عاشقی سرد شود و یخ بزند.

یکی از خطاهای ما این است که آنچه را عشق نیست عشق می‌نامیم و بعد که دلزده شدیم به عشق بد می‌گوییم و آن را نفرین می‌کنیم.

محنت قرب ز بعد افزون است
جگر از هیبت قربم خون است

هست در قرب همه بیم زوال
نیست در بعد جز امید وصال

آتش بیم دل و جان سوزد
شمع امید روان افروزد


جامی، سبحة‌ الابرار

@Truestoiclife


دوستان گرامی

در جلسه آینده «فیلم و زندگی»، درباره فیلم «جاماندگان» سخن خواهیم گفت.

عزیزان علاقه‌مند به شرکت در این جلسه به
خانم‌ صبا پیام دهند تا عضو گروه «فیلم و زندگی» شوند.

دوشنبه ۱۱ تیر، ساعت ۲۱، در گوگل‌میت منتظر شما هستیم.


نخواستن

احمد شهدادی

در فلسفه رواقی رسیدن به مرحله نخواستن، حقیقت معنا و کمال زندگی است. جهان(Kasmopolis) وطن انسان و مطابق با ساخت و ساختار خود اوست. اگر انسان در پی معنای زندگی است، باید وارستگی و بی‌آلایشی را پیشه خود کند و از شهوت و غضب و رذائل اخلاقی بپرهیزد.

کم خواستن و به کم قانع بودن و صرفه‌جویی (Frugality)، «فلسفه قناعت» رواقیان است. آرامش روحی و آسایش خاطر را نباید فدای چیزی کرد و زندگی را باید آسان گرفت و آسان خواست. در این حال، طلب فضیلت معنای زندگی می‌شود و حرص و ولع به مال و جاه، آن معنا را به محاق می‌برد.

مشهور است که زنون رواقی گفته است: «فلسفه باغی است که دیوار آن منطق است، درختان آن طبیعیات و میوه‌های آن اخلاق‌اند.» سه فیلسوف مهم رواقی، یعنی سنکا، اپیکتتوس و مارکوس اورلیوس، در آثار بر جای مانده از خود چنین فلسفه‌ای را تبیین می‌کنند.

معلوم است که این مفهوم با اخلاق رایج زندگی در دنیای امروز تعارض دارد. زندگی برای خیلی‌ها یعنی پول بیشتر، خانه بزرگ‌تر، ماشین گران‌تر، ظاهر زیباتر، آسایش و رفاه افزون‌تر. امروزه قناعت و سادگی، این وجه مهم و تعیین‌کننده معنای زندگی و رضایت از آن، از یاد رفته و زیر ابرهای سیاه زیاده‌خواهی پنهان شده.

اشتباه نشود. نیازهای اصلی و اولیه زندگی، ضروریات‌اند و بدون برآوردن آن‌ها نمی‌شود زندگی سالم و آرام داشت. منظور دقیقاً باری است که کلمه‌های زیاده‌خواهی و افزون‌طلبی و حرص و طمع دارند. داشتن بد نیست، تعلق بد است. مال و ثروت و زندگی مرفه بد نیست، حرص و زیاده‌خواهی بد است. مصرف بد نیست، اسراف بد است. فیلسوف رواقی می‌گوید: بهترین علاج آنچه با زندگی عقلانی نمی‌سازد، نخواستن است. نخواستن هم آسان نیست.

T.me/Truestoiclife


«کسی که یرقان دارد عسل را تلخ می‌پندارد؛ کسی که سگ هار او را گزیده از آب بیم دارد؛ در نظر کودک خردسال توپ گنجی گرانبهاست. پس چرا خشمگین شوم؟ زیرا مگر می‌توان تصور کرد که تأثیر اندیشه نادرست در آدمی از تأثیر صفرا در یرقان یا از تأثیر ویروس در هاری کمتر باشد؟»

تأملات، مارکوس اورلیوس


T.me/Truestoiclife


خدای هر کس به اندازه خود اوست

احمد شهدادی


مسافری به شهر بایزید بسطامی رسید. یکی از مریدان بایزید او را دید و از او پرسید:

«آیا بایزید را دیده‌ای؟»

مسافر پاسخ داد:

«من خدا را دیده‌ام و خدا مرا از دیدن بایزید بی‌نیاز کرده.»

مرید گفت:

«اگر بایزید را یک بار ببینی، بهتر از آن است که خدا را هزار بار ببینی.»

مرد مسافر چون این سخن را شنید از مرید خواست که با هم به دیدن بایزید بروند. مرید و مسافر با هم بر سر راهی که بایزید هر روز از آنجا می‌گذشت نشستند تا او را ببینند. پس از مدتی بایزید آمد. مرید بایزید را به مسافر نشان داد و گفت:

«این بایزید است.»

مسافر تا نگاهش به بایزید افتاد فریادی برآورد و در دم جان سپرد. مدتی بعد، مرید به دیدار بایزید رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد. بایزید گفت:

«مسافر خدا را به قدر خود می‌دید. چون در ما نظر کرد، حق تعالی به قدر ما بر او تجلی‌کرد. این بود که طاقت نیاورد و جان سپرد.»

بازنوشت نقلی از فتوحات مکیه

T.me/Truestoiclife


فقر اخلاقی و فقر زیبایی‌شناختی

احمد شهدادی


فقر انواع و اقسامی دارد.

۱. فقر اقتصادی: مهم‌ترین نوع فقر، فقر اقتصادی است، چون این فقر مایه بیشتر فقرهای دیگر است. اگر نیازهای اولیه زندگی تامین نشوند، تفکر و علاج فقرهای دیگر ممکن نمی‌شود. بهتر است چنین بگوییم که در اغلب موارد، تا این فقر رفع نشود، نوبت به رفع فقرهای دیگر نمی‌رسد.

۲. فقر معرفتی: وقتی دانایی کم است، ذهن آدم فقیر است. یعنی منابع و مواد لازم برای فهم و تفسیر جهان را در اختیار ندارد. داشتن نگاه و نظر عمیق، معلول خواندن، گفت‌وگو کردن، آموختن و همیشه طالب معرفت بودن است. امروزه خیلی‌ها حرف می‌زنند و می‌نویسند، اما دچار فقر معرفتی‌اند. تحلیل افکار می‌تواند این فقر را نشان دهد.

۳. فقر زیبایی‌شناختی: آدمی که به این فقر دچار است با هنر و زیبایی سر و کاری ندارد. شعر و داستان و رمان نمی‌خواند، فیلم و نقاشی نمی‌بیند، موسیقی گوش نمی‌کند، تخیل خود را پرورش نمی‌دهد و صرفاً به مناسبات عادی روزمره در زندگی بسنده می‌کند. ارتقای سطح هوش زیبایی‌شناختی هم مهم است. آدمی که فقر زیبایی‌شناختی ندارد، به جای شعرهای کوچه‌باغی شعر مدرن میخواند، به جای فیلم‌های نازل شاهکارها را تماشا می‌کند و به جای موسیقی بازاری، موسیقی اصیل می‌شنود. یعنی می‌کوشد زیبایی‌شناسی خود را تعالی دهد.

۴. فقر زبانی: آدمی که دچار این فقر است، زبان شسته‌رفته و پاکیزه ندارد. نه می‌تواند مطلبی را درست و ساده بنویسد، نه می‌تواند درست و ساده حرف بزند. آشنا نبودن با منابع غنی زبان، مثل شعر و داستان، عامل این فقر است. فقر زبانی اگر برطرف شود، ذهن رفتار ساده‌تر، منطقی‌تر و هماهنگ‌تر خواهد داشت.

۵. فقر دینی: کسانی که خود را دیندار می‌دانند می‌توانند چند نوع دینداری کنند. نوع فروتر دینداری گرایش صرف به مناسک، آداب و اصول، عقاید، تبدیل کردن منظرهای دینی به جزم‌گرایی و داشتن تفکرات خرافه‌‌آ‌میز درباره دین و دینداری است. اما نوع تکامل‌یافته دینداری هم هست. آدمی می‌تواند طوری دین بدارد و بورزد که با عقل و علم و معرفت‌‌های دیگر سازگار باشد یا بکوشد آن‌‌ها را سازگار کند. توجه به اصول اخلاقی و باطن عقاید دینی هم مهم است و فقر دینی را برطرف می‌کند. کسی که از دین فقط پاکی و نجسی می‌فهمد دچار فقر دینی است. این مثالی بیشتر نیست و نمونه‌های فقر دینی بسیار است.

۶. فقر سیاسی: نداشتن موضع سیاسی روشن و دقیق و سنجیده، فقر سیاسی است. آدمی که از نظر فکر سیاسی فقیر است، دموکراسی و دیکتاتوری برایش فرق نمی‌کند. «اولیای امور» را صاحب صلاحیت تام در هر چه اراده کنند می‌داند. به انواع دیگر سیاست‌ورزی و حکمرانی در جهان و تاریخ توجهی ندارد و از خود نمی‌پرسد چه نظام سیاسی و چه فلسفه سیاسی‌ای کارآمدتر و مفیدتر است.

۷. فقر اجتماعی: دچار شدن به این فقر باعث می‌شود آدمی روابط اجتماعی درست نداشته باشد و در انزوای تحمیلی عادت‌ها و خصلت‌های فردی و بسته خود بماند. روابط درست و حساب شده و داشتن مهارت در انواع و اقسام روابط اجتماعی هم، به خصوص در این عصر، بسیار لازم است و باید فقر خود در چنین مهارت‌هایی را جدی گرفت.

۸. فقر اخلاقی: به نظر می‌رسد در میان انوع فقرها این فقر از همه مخرب‌تر است. کسی که دچار فقر اخلاقی است، به اخلاقی بودن کارهای خود نمی‌اندیشد و اهمیتی برای اخلاق قائل نیست. چنین آدمی با عینک اخلاق به امور و مسائل نگاه نمی‌کند، بلکه بیشتر با عینک منفعت و خودخواهی به آن‌ها می‌نگرد.

شاید بتوان با انواع فقرها کنار آمد، اما دچار شدن به دو فقر اخلاقی و زیبایی‌شناختی، هم در خود و هم در دیگران، تحمل‌ناپذیر است. همه فقرها سیاه و تاریک‌اند، اما با وجود دو فقر اخلاقی و زیبایی‌شناختی، دیگر هیچ نوری به ذهن و جان آدمی نمی‌تابد و روزنه هر امیدی بسته است.

من باید بکوشم فقر اخلاقی و فقر زیبایی‌شناختی خود را برطرف کنم و از رابطه با کسانی که مبتلا به این دو فقرند بپرهیزم.

T.me/Truestoiclife


رسالت

احمد شهدادی


- نکنه رسالتت رو درب و داغون کردی؟
- درد دارم، رسالتم درد داره، درب و داغون شده.
(نمایشنامه صندلی‌ها، اوژن یونسکو)

ایدئولوژی رسالت درست می‌کند. رسالت منابع و مناشی دیگری هم دارد که فعلاً محل بحث من نیست. اما امروزه هم ایدئولوژی‌ها بسیارند و هم رسالت‌مداران.

رسالت یعنی مأموریت از ناحیه خاص برای ضرورت انجام کاری معطوف به دیگران. خود را مسئول هدایت دیگران پنداشتن.

نمی‌دانم تعریفم از رسالت دقیق است یا نه، اما گمان می‌کنم هر رسالتی سه رکن دارد. الف. مفروضاتی نظری و روش‌هایی عملی برای «بهتر کردن» جهان دارد. ب. نوعی مأموریت از طرف آمری است. ج. از مرزهای «خود» می‌گذرد و به «دیگری» کار دارد.

من این سه جنبه را در خودم نمی‌بینم. نه واقعاً طرح جامعی برای بهتر کردن جهان دارم. نه احساس مأموریت دارم که کسی یا نهادی مرا مأمور به کاری کرده باشد. نه توان و میل دارم از مرزهای زندگی خود فراتر بروم و به دیگران برسم. وقتی این سه اصل در من نیست، طبعاً سودای هدایت کسی را هم در سر ندارم.

واقعا نمی‌دانم کسانی که در فکر هدایت دیگران به راهی هستند، هر راهی، چگونه و از کجا مأمور شده‌اند و این اعتماد به نفس معرفتی را از کجا به دست آورده‌اند.

چند روز پیش مصاحبه‌ای می‌خواندم از یکی از همین هادیان رسالت‌مند، و شاخ درآوردم از جرئت او در پیغمبر‌پنداری خودش. به گونه‌ای سخن می‌گفت که گویا اسرار معرفت مطلق در نزد اوست و جواب همه پرسش‌ها را حاضر و آماده در آستین دارد.

البته آگاهی تشعشعاتی از خودش بروز می‌دهد و آدم صاحب فکر می‌گوید و می‌شنود و در چرخه داد و ستد فکری قرار می‌گیرد. اما این کجا و رسالت‌مداری و خود مأمور‌پنداری کجا.

به هر حال در عجبم، و با اینکه سال‌هاست این رسالت‌مداران را دیده‌ام و شنیده‌ام و خوانده‌ام، از تعجبم کم نمی‌شود، چون مثل موجودات تخیلی فیلم‌های آخرالزمانی، مدام خودشان را بازسازی می‌کنند و در نسخه‌های پیچیده‌تری پدیدار می‌شوند. در عجبم!

T.me/Truestoiclife


دوستان گرامی

در جلسه امشب «فیلم و زندگی»، درباره فیلم «آناتومی یک سقوط» سخن خواهیم گفت.

عزیزان علاقه‌مند به شرکت در این جلسه به
خانم‌ صبا پیام دهند تا عضو گروه «فیلم و زندگی» شوند.

امشب ساعت ۲۱، در گوگل‌میت منتظر شما هستیم.


❇️ برگزاری دوره‌های آموزشی کانال زندگی رواقی❇️


✅ ۱. خوانش و شرح  فیه ما فیه مولانا

✅ ۲. زیست خردمندانه در فلسفه رواقی


🔹مدرس: احمد شهدادی

🔸این دوره‌ها از ۱۵ تیر ماه ۱۴۰۳ آغاز می‌شود.

🔺هر ترم این دو دوره شامل هشت جلسه به صورت آنلاین خواهد بود.
برای هر دوره، گروهی در تلگرام ایجاد می‌شود و شرکت کنندگان به صوت‌های کلاس دسترسی آفلاین خواهند داشت.

🔺مهلت ثبت نام تا ۵ تیر ماه ۱۴۰۳

🔻برای کسب اطلاع از شرایط هر دوره و ثبت نام به
خانم صبا پیام دهید.

https://t.me/Truestoiclife


آه

احمد شهدادی

آه که من دوش چه سان بوده‌ام؟
آه که تو دوش که را بوده‌ای؟



آه کشیدن سوز دل را به زبان آوردن است. چه بسیار آتش‌ها که در عمق جان است و تنها دود و دمی از آن آه می‌شود و سر بر می‌زند. همین آه گاهی طی مرتبه‌ای معنوی است. عارفان به سوز و گداز جان اهمیت بسیار می‌دهند و آن را از عبادت نیز برتر می‌نشانند.

«گفت: نماز کردند؟ گفت: آری. گفت: آه. یکی گفت: نماز همه عمرم به تو دهم، آن آه را به من ده!»
(مقالات شمس)

مولانا همین لحظه را در مثنوی جاودانه کرده است:

آن یکی می‌رفت در مسجد درون
مردم از مسجد همی‌آمد برون

گشت پرسان که جماعت را چه بود
که ز مسجد می برون آیند زود

آن یکی گفتش که پیغامبر نماز
با جماعت کرد و فارغ شد ز راز

تو کجا در می‌روی ای مرد خام
چونک پیغامبر بدادست السلام

گفت آه و دود از آن اه شد برون
آه او می‌داد از دل بوی خون

آن یکی گفتا بده آن آه را
وین نماز من ترا بادا عطا
(مثنوی، دفتر دوم)

همین آه ما را از ته چاه نجات می‌دهد:

آه کردم، چون رَسَن شد آهِ من
گشت آویزان رسن در چاهِ من

آن رسن بگرفتم و بیرون شدم
شاد و زفت و فربه و گلگون شدم

در بُن چاهی همی بودم زبون
در همه عالَم نمی‌گنجم کُنون

آفرین‌ها بر تو بادا ای خدا
ناگهان کردی مرا از غم جدا

گر سرِ هر موی من یابد زبان
شکرهای تو نیاید در بیان

می‌زنم نعره در این روضه و عُیون
خلق را: یا لَیتَ قَومی یَعلَمُون
(مثنوی)

آه هم نجات دهنده از چاه است و هم نشان دهنده راه:

گر نه حدیث او بُدی، جانِ تو آه کی زدی
آه بزن که آهِ تو راه کند سوی خدا
(غزلیات شمس)

خداوند همین آه را خوش می‌خرد و به قیمت بها می‌دهد. آن را کم نبینید:

می‌ستاند آهِ پر سودا و دود
می‌دهد هر آه را صد جاهْ سود
(مثنوی)

گاهی آدمی کاری از دستش بر‌نمی‌آید و فقط آه می‌کشد. به نظر مولانا همین حیرت و سرگشتگی و آتش دل، خود حل مسئله است.

«گفت: آه دریغا چه کنم؟ فرمود: همین که چه کنم؛ پس آنگاه در سماع این رباعی را فرمود:

گفتم: چه کنم؟ گفت: همین که چه کنم
گفتم: به از این چاره ببین که چه کنم

رو کرده به من بگفت: ای طالب دین
پیوسته برین باش بر این که چه کنم»

(مناقب‌العارفین )


T.me/Truestoiclife


قرار با می‌فروشان

احمد شهدادی

قراری کرده‌ام با می‌فروشان
که روز غم به جز ساغر نگیرم


این چه ساغری است که حافط با می‌فروشان قرار گذاشته هر وقت غمگین شد به سراغ آن برود؟ این ساغری از شراب عشق است.

وقتی حافظ ساغری از می عشق می‌نوشد، آن وقت: «ساغر می بر کفم نه تا ز بر/برکشم این دلق ازرق‌فام را». مست عشق، دلق دنیا را از تن به در می‌کند. تن را از تن تهی می‌کند.

اگر خط دور و بر این ساغر را بتوانی بخوانی به خاک که نگاه می‌کنی، از رازهای جام جهان‌نما آگاه می‌شوی:«هر آن‌که راز دو عالم ز خط ساغر خواند/رموز جام جم از نقش خاک ره دانست».

هر کس هم با ما سخن می‌گوید باید از ساغر و می حرف بزند. زیبایی دیگری جز این در خیال ما نمی‌گنجد:«خدا را ای نصیحت‌گو حدیث ساغر و می گو/که نقشی در خیال ما از این خوش‌تر نمی‌گیرد».

تمام عمر اگر بر سر سجاده نماز و عبادت بنشینی ولی مست شراب عشق نباشی، تمام زار و زندگی عابدانه‌ات یک ساغر هم نمی‌ارزد:«به کویِ می‌فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند/زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد».

این شراب از دست محبت او متبرک شده. هر کس هم جرعه‌ای از آن بنوشد، مست و خراب می‌شود. اصلأ زمانه و روزگار شاد آن شراب محبت است:«از آن ساعت که جامِ می به دستِ او مُشَرَّف شد/زمانه ساغرِ شادی به یادِ میگساران زد».

هر کار و باری در دست داری رها کن و در این فصل بهار و گل، ساغر به دست بگیر و شراب عشق بنوش. وقتت را تلف کارهای دیگر نکن:«خوش آمد گل وزان خوش‌تر نباشد/ که در دستت به جز ساغر نباشد».

خدا کند دیرباورانی که معنای شراب محبت را نمی‌دانند جرعه‌ای بنوشند تا حالش را بفهمند:«منکران را هم از این مِی دو سه ساغر بچشان/وگر ایشان نَستانند روانی به من آر».

ساقی جان، مواظب باش، تعلل نکن. قول می‌دهی فردا هم زنده باشم؟ پس زودتر ساغری بیاور:«ساقیا عشرتِ امروز به فردا مَفِکَن/یا ز دیوانِ قضا خط امانی به من آر».

ساقی عزیز من، ما که عمر نوح نداریم. عجله کن. عاشق هم که از عشق سیراب نمی‌شود. پس تا می‌توانی می بریز و ساغر بده:«ساقیا در گردشِ ساغر تعلل تا به چند/دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش».

قبول دارم دوست من، اوضاع عالم بد است. می‌دانی بهترین اوضاع دنیا کی از راه می‌رسد؟ وقتی ساغر به دست بگیری. دنیا وضعی بهتر از این نخواهد داشت:«وضعِ دوران بنگر ساغرِ عِشرت بَر گیر/که به هر حالتی این است بِهینِ اوضاع».

عزیز من، اگر جرعه‌ای از این شراب عشق از ساغر معنا نوشیدی، بخیل نباش، به دیگران هم از این شراب محبت بنوشان:«ای نور چشم من سخنی هست گوش کن/چون ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن».

T.me/Truestoiclife


دو الهیات: دو انسان؛ سنتی یا مدرن

احمد شهدادی


انسان دوره سنت و انسان دوره مدرن دو الهیات متفاوت دارند. در این بحث به تفاوت‌های فلسفی، سیاسی، اجتماعی و کلا معرفتی آن‌ها کاری ندارم و فقط برخی از تفاوت‌های مهم الهیاتی آن‌ها را فهرست می‌کنم. طبعأ با تغییر منظر الهیاتی، بسیاری از مسائل زندگی انسان نیز تغییر می‌کند.

۱. انسان سنتی تکلیف دارد. انسان مدرن حق دارد.

۲. انسان سنتی عقل را با وحی سازگار می‌کند. انسان مدرن وحی را با عقل سازگار می‌کند.

۳. انسان سنتی خود را برای دین می‌خواهد. انسان مدرن دین را برای خود می‌خواهد.

۴. انسان سنتی مناسک‌گراست. انسان مدرن اخلاق‌گراست.

۵. انسان سنتی تقدیرگراست. انسان مدرن تدبیرگراست.

۶. انسان سنتی جبرگراست. انسان مدرن اختیارگراست.

۷. انسان سنتی در جهان بسته می‌زید. انسان مدرن در جهان باز می‌زید.

۸. انسان سنتی مرجعیت پذیر است. انسان مدرن مرجعیت‌گریز است.

۹. انسان سنتی توحدگراست. انسان مدرن تکثرگراست.

۱۰ انسان سنتی مطلق‌باور است. انسان مدرن مطلق‌ناباور است.

۱۱. انسان سنتی «دیگری» را نمی‌بیند. انسان مدرن «دیگری» را می‌بیند.

۱۲. انسان سنتی به تاریخمندی باور ندارد. انسان مدرن همه چیز را تاریخمند می‌بیند.

۱۳. انسان سنتی منابع معرفتی کمتر دارد. انسان مدرن منابع معرفتی بیشتر دارد.

۱۴. انسان سنتی به قصد هدایت دیگری گفت‌وگو می‌کند. انسان مدرن به قصد فهم دیگری گفت‌وگو می‌کند.

۱۵. انسان سنتی نقال است. انسان مدرن نقاد است.

۱۶. انسان سنتی خدای جبار دارد. انسان مدرن خدای جبران کننده دارد.

۱۷. انسان سنتی بیم دارد. انسان مدرن امید دارد.

۱۸. انسان سنتی دین کشکولی دارد. انسان مدرن دین تحلیلی دارد.

۱۹. انسان سنتی مفتون جواب دادن است. انسان مدرن شیفته پرسیدن است.

۲۰ انسان سنتی خدایش مولا و او عبد است. انسان مدرن خدایش عشق و او عاشق است.‌

۲۱. انسان سنتی به مأموریت الهی تبلیغ معتقد است. انسان مدرن به مأموریت انسانی تفهم باور دارد.

۲۲. انسان سنتی تقلید‌باور است. انسان مدرن تحقیق‌باور است.

۲۳. انسان سنتی یک الهیات و یک خوانش را ممکن می‌داند. انسان مدرن چند الهیات و چند خوانش را ممکن می‌داند.

۲۴. انسان سنتی مرگ‌اندیش است. انسان مدرن زندگی‌اندیش است.

۲۵. انسان سنتی در آخرت رستگار می‌شود. انسان مدرن رستگاری را از همین دنیا آغاز می‌کند.

T.me/Truestoiclife


شب

احمد شهدادی


شب
سوار سیاه‌پوشی است در جاده‌های ناسوت وقت
پای فشرده در رکاب اژدهای بالدار زمان
می‌رسد از پشت افق دود‌زده و خونی
و نامه‌ای به دستم می‌دهد
می‌گشایمش اما سفید
می‌خوانمش اما تهی
آیا سواری از مه شیری صبح بیرون می‌زند؟
با کاغذی آغشته به مرکب سیاه
به کلمه‌های مقدس
به رنج‌هایی که در ابدیت منتظر من‌اند؟
بگذار کلمه‌ای ببارد از لب‌های وحدت سبوحی‌ات
ای تمامت مقصد اصحاب غرق
در دریای مواج سراب
ای تنت کلمه
جانت کلمه
گیسوانت کلمه
چشمانت کلمه
شب تاریک‌تر از این ممکن تواند بود؟
آری
هزار و یک در بود و نگشودم
هزار و یک راه بود و نرفتم
هزار و یک پیرهن بود و نپوشیدم
چون
تنها
تو را تو را تو را می‌جستم
ای صنم جبار مست
ای رنگین‌کمان تاریکی
ای عدم‌ترین وجود
تنها تو را می‌جستم و نیافتم
نیافتمت آخر.

T.me/Truestoiclife


کافکا دیروز مرد، اما امروز زنده است

احمد شهدادی


فرانتس کافکا، نویسنده چک، در روزی مثل دیروز، سوم ژوئن، در سال ۱۹۲۴، یعنی درست صد سال پیش، از دنیا رفت. بیماری سل تا چهل سالگی بیشتر به او امان زندگی نداد. یکی از مهم‌ترین داستان‌نویس‌های عصر مدرن صد سال پیش از دنیا رفت، اما آثارش هنوز هم داستان همین امروز است. ادبیات اصیل، که فعلأ همین صفت را برایش می‌آورم، مرگ و تاریخ انقضا ندارد. اصالت آثار کافکا هم او را ماندنی کرده.

از آثار کافکا می‌توان خوانش‌های متفاوت داشت. کافکا را می‌توان سیاسی یا فلسفی یا الهیاتی خواند. مفسران او بسیارند و خوانش‌های متعددی ارائه کرده‌اند. در این چند سطر به یک وجه آثار او اشاره می‌کنم.

کافکا در صدد شکستن «امر مطلق» است. مطلقیت امر مطلق در هر عرصه‌ای و در هر جهانی برای کافکا تحمل‌ناپذیر است. در الهیات آن امر مطلق خدا و دین است. کافکا می‌گوید: «من نه به مسیحیت رنجور کی‌یرکگور می‌آویزم، نه به عبا و قبای خاخام‌های یهودی.» رمان قصر حکایت آن دژ الهی است که ضرورت اسپینوزایی آن را ساخته است.

«نباید به سخنان آقایان زیادی اعتماد کرد؛
آن‌ها عادت دارند که حرف‌های دلپذیر بزنند،
اما حرف‌هاشان کم‌معنا یا بی‌معناست؛
هنوز کلمات از دهنشان بیرون نیامده فراموش می‌شود.
البته مردم همیشه آماده‌اند تا دفعه‌ بعد دوباره گول بخورند.»
در رمان محاکمه، یوزف ک. صبح یک روز معمولی بازداشت می‌شود. تا آخر هم معلوم نمی‌شود چرا و به چه جرمی. آندره ژید گفته همه ما تحت تعقیبیم، بی‌علت و بدون دلیل. هولناکی زندگی در رژیم‌های استبدادی از همین جاست.

در داستان مسخ، انسان کارمند سر به زیر و مطیع امر مطلق «شغل» و مطیع امر مطلق «خانواده»، به حشره تبدیل می‌شود. متامورفوسیس اتفاق می‌افتد. دگردیسی انسان به حیوان و فنا.

در داستان «هنرمند گرسنگی»، هنرمندی به قفسی می‌رود و مردم را سرگرم می‌کند، اما همان جا هم از گرسنگی جان می‌دهد.

بشر عصر جدید در نظام بروکراتیک سلطه و قدرت گیر گرده است و باید از لابه‌لای چرخ‌دنده‌های آن خود را بیرون بکشد. راهکار کافکا برای شکستن «قفس آهنین» امر مطلق، پناه آوردن به هنر و ادبیات است. با تجربه زیبایی‌شناختی، تجربه رهایی از امر مطلق ممکن می‌شود.

بی‌پناهی و استیصال انسان در جهان مدرن، هسته داستان‌های کافکاست. اضطراب، یأس، تنهایی، مرگ‌اندیشی، انزوا، همه قفس‌اند، اما به قول خود کافکا «میله‌ها در درون خود من است.»

«آدم خوشبخت، طرف تاریک واقعیت را نمی‌بیند. هیاهوی زندگی‌اش صدای موریانه مرگ را که وجودش را می‌جود، می‌پوشاند. خیال می‌کنیم ایستاده‌ایم، حال آنکه در حال سقوطیم. این است که حال کسی را پرسیدن، یعنی به صراحت به او اهانت کردن. مثل این است که سیبی از سیب دیگر بپرسد: حال کرم‌های وجود مبارکتان چطور است؟ یا علفی از علف دیگر بپرسد: از پژمردن خود راضی هستید؟ حال پوسیدگی مبارکتان چطور است؟
حال کسی را پرسیدن، آگاهی از مرگ را در انسان تشدید می‌کند. و من که بیمارم، بی دفاع‌تر از دیگران رودررویش ایستاده‌ام.»

کسی که کافکا بخواند، دیگر نمی‌تواند خودش را از دست این کارمند مسلول اداره بیمه خلاص کند. برای من کافکا معلم جسارت تجربه رهایی از امر مطلق است.

T.me/Truestoiclife


نیک‌بختی

احمد شهدادی


ارسطو در رساله «تحریض به فلسفه»(Protrepticus) که از نوشته‌های اولیه اوست، زندگی را قفس نفس، گور نفس و مرگ نفس می‌داند و معتقد است جان آدمی وقتی به مرگ می‌رسد تازه حیات برتر و حقیقی پیدا می‌کند. زندگی همراه با لذت و شادکامی هم نصیب فیلسوفان است. او در اخلاق نیکوماخوس می‌گوید که روی آوردن به زندگی دنیوی، دست کم تا حدودی، برای رسیدن به زندگی سعادتمندانه واقعی ضرورت دارد.

ارسطو در همین کتاب اخلاق نیکوماخوس نیز به بحث لذت و رابطه آن با معنای زندگی پرداخته. وی از ائودایمونیا(Eodaimonia) یا «سعادت» سخن می‌گوید. سعادت، یا به ترجمه مرحوم لطفی در ترجمه اخلاق نیکوماخوس «نیک‌بختی»، که امری غیر از «خوشبختی» رایج است، به نظر ارسطو یعنی فضیلت همراه با لذت. «خیر غایت همه چیز است.» اگر آدمی در پی رسیدن به غایت باشد، تیر خود را درست به هدف زده. این سعادت نه لذت است، نه ثروت، نه جاه. این هدف ارزش ذاتی دارد.

ارسطو معتقد است: سه نوع زیستن می‌توان تصور کرد: زندگی سیاسی، زندگی لذت‌جو، زندگی معطوف به «تئوریا» و «نظر». به وحدت رسیدن نفس و قوه عاقله، یا به تعبیری بهتر حاکم شدن قوه عقل کلی‌نگر و غایت‌اندیش بر نفس خواستار و جزئی‌نگر، معنای زندگی حکیمانه و شادکام است.

در نظر ارسطو حکمت نظری و حکمت عملی دو پایه معنا و هدف زندگی انسان‌اند. اگر کسی فضایل را بشناسد، یعنی حکمت نظری داشته باشد، اما اهل حکمت عملی نباشد، دچار «آکراسیا» شده است. آکراسیا یعنی وضعیتی که انسان در آن می‌داند اما عمل نمی‌کند. این همان است که به قول حافظ: «ملالت علما هم ز علم بی‌عمل است».

نداشتن حکمت عملی ملالت ایجاد می‌کند. دانایی بسیار، اما کردار اندک.

T.me/Truestoiclife


خودشیفتگی

احمد شهدادی

یکی از مشکلات روانی انسان‌ها «خودشیفتگی» است.

۱. تعریف اختلال این است: عشق افراطی به خود و به قول فروید در کتاب «پیش درآمدی بر خودشیفتگی»، خود را توانای مطلق فرض کردن. کریستوفر لش هم در کتاب کلاسیک خود می‌گوید: خودشیفتگی یعنی پیش رفتن تا انتهای خط ارضای خود. همو می‌گوید: شخصیت خودشیفته نمی‌تواند خوشبختی و موفقیت دیگران را ببیند و به همین علت لذت بردن از زندگی برای او ناممکن است.

۲. یکی از نشانه‌های این اختلال بی‌علاقگی تقریباً مطلق به دیگران است. اگر پای عشق در میان نباشد، آدم با خودش عشق‌بازی می‌کند و این بازی خطرناکی است.

۳. نشانه‌های دیگر آن چیست؟ گفته‌اند: خودستایی، اعتماد به نفس کاذب، لاف زدن، نیاز به نمایش خود در همه جا، غرور و تکبر، خودبزرگ‌بینی، حسد.

۴. آیا خودشیفتگی کلا اختلال است؟ خیر. اگر این صفت به افراط نرسد و مهر و محبت به دیگران را از دل آدم بیرون نکند و او را گدای تحسین و تشویق دیگران نسازد، بیماری نیست. به هر حال، دوست داشتن خود یا حب ذات، در طبیعت بشر هست و باید هم باشد، چون موجب تکامل و شکوفایی شخصیت می‌شود.

۵. آیا خودشیفتگی سن خاصی دارد؟ خیر. از پنج ساله تا هشتاد و پنج ساله را می‌تواند درگیر کند.

۶. آیا مخصوص طیف یا طبقه یا جنسیت خاصی است؟ خیر. خودشیفتگی به سن و جنس و شغل و سواد و مذهب و قومیت خاص منحصر نیست.

۷. خودشیفتگی صرفاً فردی نیست، بلکه نوع اجتماعی هم دارد. اگر من گمان کنم ملیتم بهترین است و علم و هنر فقط نزد ماست، خودشیفتگی اجتماعی دارم.

۸. خودشیفتگی خیلی وقت‌ها رهبران و سیاستمداران و حاکمان و نخبگان جامعه را بیشتر درگیر می‌کند و طبعأ آثارش در این موارد مخرب‌تر است. خودشیفتگی هیتلر و استالین ملت بلکه ملت‌هایی را به خاک فنا نشاند.

۹. درمان این اختلال هم بیشتر شناختی و انواعی از روان‌درمانگری است و کمک به زدودن غبار توهم از پیش چشم‌های فرد خود‌شیفته، و گاهی هم با صلاح‌دید روان‌پزشک دارو‌درمانی.

۱۰. از دوستی روان‌شناس خواستم یک درمان ساده و در دسترس و مؤثر برای خودشیفتگی من پیشنهاد بدهد. گفت: سعی کن تا می‌توانی با دیگران همدلی کنی و برای رشد این صفت در خودت به آدم‌های دیگر هر قدر و هر طور می‌توانی کمک کن. این تمرین خودشیفتگی را کاهش می‌دهد.

T.me/Truestoiclife


دوستان گرامی

در جلسه آینده «فیلم و زندگی»، درباره فیلم «آناتومی یک سقوط» سخن خواهیم گفت.

عزیزان علاقه‌مند به شرکت در این جلسات به
خانم‌ صبا پیام دهند تا عضو گروه «فیلم و زندگی» شوند.

دوشنبه ۲۱ خرداد، ساعت ۲۱، در گوگل‌میت منتظر شما هستیم.


فاصله فکرها

احمد شهدادی


چند روز پیش با هم‌سفری صحبت می‌کردم. به نظرم بسیاری از مواضعمان درباره زندگی با هم اختلاف جدی داشت. چند مورد را برایتان می‌نویسم. من درصدد داوری اخلاقی درباره مواضع او نیستم. فقط می‌خواهم بگویم من با چنین آدمی نمی‌توانم دوست شوم. بین ما هزاران سال نوری فاصله هست.

فرض کنید شما هم با چنین هم‌سفری همراه شده‌اید.

او معتقد است صرفاً باید با آدم‌های دیندار دوست شد و رابطه داشت. اما چند نفر از بهترین دوست‌هایی که شما در زندگی داشته‌اید دیندار به معنای رسمی کلمه نبوده‌اند. با این حال از بهترین‌ها بوده‌اند.

او معتقد است روابط انسانی باید در چارچوب‌های خط‌کشی شده تنظیم شود. دوست یک نوع رابطه را می‌طلبد، همکار یک نوع، همسایه یک نوع. به گمان شما، درست است که رابطه‌ها سطح‌های مختلف دارند و نباید با هم اشتباه شوند، اما خط‌کشی قانونی و حقوقی در روابط انسانی بی‌معناست. هسته و گوهر همه روابط انسانی محبت و انسانی دیدن آن‌هاست نه قانونی و حقوقی دیدنشان.

به نظر این هم‌سفر، آدم به وقت معامله و خرید و فروش، حتی با برادرش، باید قرارداد رسمی و شاهددار و رسمی بنویسد و تنظیم کند. به نظر شما در چنین مواردی قراردادها بی‌معنا هستند. بگذار به فرض برادرت سرت کلاه بگذارد. چه ایرادی دارد؟ برادرت است. تازه به فرض که سرت کلاه گذاشت، می‌توانی به دادگاه بروی و از او شکایت کنی؟

هم‌سفر معتقد است آدم نباید با نزدیکانش، کسانی مثل همسر و فرزند و خواهر و برادر مثلاً، عقاید خود را لو بدهد. مثلاً جلوی برادرش بحث دینی نمی‌کند، فیلم نمی‌بیند، چون ممکن است صحنه داشته باشد، از ترس‌هایش حرف نمی‌زند، چون ممکن است هیبتش پیش او شکسته شود، اجازه نمی‌دهد فرزندش بحث سیاسی کند و «جو آرام خانواده» را خراب کند. شما نظرتان برعکس این‌هاست.

هم‌سفر با آدم‌های سیگاری دوست نمی‌شود، چون فکر می‌کند مصاحبت با آدم سیگاری سرطان می‌آورد و کسی که به خودش رحم نمی‌کند و سیگار می‌کشد، حتماً ابایی ندارد که به تو هم ضرر بزند. ولی بسیاری از بهترین کسانی که شما در زندگی شناخته و دیده‌اید سیگاری بوده‌اند و رابطه با آن‌ها عشق شما بوده است.

هم‌سفرتان خیلی از فکرها را خطرناک می‌داند، اما به نظر شما فکر خطرناک نیست. تفکر آزادی و رهایی است. فکر نکردن خطر واقعی است.

هم‌سفر، وقتی در سفری جمعی همه مثلاً دیزی آبگوشت می‌خواهند و سفارش می‌دهند، هوس چلوماهی می‌کند و آن را سفارش می‌دهد. شما آبگوشت دوست ندارید، ولی برای اینکه تصمیم جمعی را خراب نکنید همان آبگوشت را با بدبختی می‌خورید.

هم‌سفرتان خیلی راحت به آبدارچی‌ محل کارش سفارش چای و آب خنک و ... می‌دهد، اما شما دلتان نمی‌خواهد کسی برایتان کاری اختصاصی انجام دهد، هر چند وظیفه‌اش باشد.

هم‌سفرتان یک متن تبریک عید را برای صد نفر فوروارد می‌کند، اما شما به پنج نفر تبریک می‌گویید و برای هر کدام هم متن جداگانه می‌نویسید.

هم‌سفر شما...

گمان نمی‌کنم کسی علاقه داشته باشد با چنین آدمی دوست شود. برای من که راه دوستی با چنین آدمی قطعاً بن‌بست است. فقط در همان سفر کوتاه تحملش می‌کنم.

T.me/Truestoiclife

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

397

obunachilar
Kanal statistikasi