On Liberty | درباره‌ی آزادی


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


برای انسان عصر جديد، عدالت اجتماعی قائم به وجود آزادی به‌مثابه‌ی پايه‌ای‌ترين حق انسانی است و از همين‌روست كه در اين تقدم وجودی، آزادی بر عدالت پيشی می‌گيرد. چراكه عدالت، تنها بر بنيان آزادی دست‌يافتنی است و آزادی جوهر عدالت است.

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


📃 فساد مردم ناشی از فساد زمامداران است. | ✍🏻 نیکولو ماکیاولی

@Notes_On_Liberty

❃ هیچ زمامداری حق ندارد از تقصیرهایی که شهروندان مرتکب می‌شوند شکایت کند چون تقصیرهای اینان یا از اهمال خود او نشأت می‌گیرند یا از اینکه خودش سرمشق بدی برای شهروندان است. اگر در احوال مللی که امروز به دزدی و راهزنی و معایبی از این قبیل متهم‌اند نیک بنگریم خواهیم دید که چون زمامدارانشان دارای آن معایب‌اند، آنگونه شده‌اند.

❃ منطقه رومانیا پیش از آن‌که پاپ آلکساندر ششم شهریاران کوچک را از آن‌جا بیرون کند، نمونه‌ی زندگی فسادآلود بود و هر بهانه کوچک در آنجا سبب دزدی و غارت و آدمکشی می‌گردید. مردمان آن منطقه از آن‌رو چنان بودند که زمامدارانشان فاسد بودند نه از آن‌رو که، چنان‌که زمامدارانشان ادعا می‌کردند، طبیعت مردمان فاسد شده بود.

آن زمامداران تنگدست بودند و می‌خواستند مانند توانگران زندگی کنند. از این‌رو چاره نداشتند جز اینکه راه دزدی و غارت در پیش گیرند، و این کار را به روش‌های گوناگون انجام می‌دادند. یکی از وسایل زیان‌باری که از آن استفاده می‌کردند این بود که با وضع قانون عملی را ممنوع می‌ساختند و آنگاه خودشان نخستین کسانی بودند که موجبات تجاوز از آن قانون را فراهم می‌کردند، ولی کسانی را که خلاف قانون عمل کرده بودند هنگامی مجازات می‌کردند که می‌دیدند مردمان بسیاری مرتکب آن تقصير شده‌اند: پس مجازات برای نگاه‌داشتن حرمت قانون نبود بلکه مرادشان این بود که جریمه‌ای هر چه بیشتر وصول کنند. نتیجه این بود که مردم روز‌به‌روز فقیرتر می‌شدند ولی بهتر نمی‌گردیدند، و فقیرشدگان به اموال کسانی دست‌درازی می‌کردند که ضعیف‌تر از خود ایشان بودند. از این‌جا همه معایبی ریشه گرفتند که پیشتر برشمردم و منشأ اصلی همه آن‌ها خود زمامداران بودند.

❃ گزارش تیتوس لی‌ویوس سخن مرا تأیید می‌کند: وقتی‌که فرستادگان روم مقداری از غنیمت شهر "ویی" را که وقف پرستشگاه آپولون بود به پرستشگاه می‌بردند، راهزنان دریایی شهر لیپاریس در سیسیل آنان را دستگیر کردند و به شهر بردند. چون تیماسی‌تئوس شهریار لیپاریس شنید که آن اموال را چه کسان و به چه منظور روانه کرده‌اند، با اینکه در شهر لیپاریس به جهان آمده بود مانند شهروندی رومی رفتار کرد، و به مردم شهر گفت غارت کردن چنین مالی دور از خداپرستی است، و فرستادگان روم را با اموال وقف آزاد کرد و به‌راه انداخت. لی‌ویوس در این باره می‌گوید: «تیماسی‌تئوس دل‌های مردمان را، که همیشه مشابه زمامدار خویش‌اند، با احساس خداپرستی آکنده بود.» لورنتسو دِ مدیچی نیز در تأیید این سخن می‌گوید: «مردمان از سرمشق زمامدار پیروی می‌کنند چون همیشه چشم‌شان به زمامدار دوخته است».

📚 | گفتارها، نیکولو ماکیاولی، کتاب سوم

#ماکیاولی #اندیشه_سیاسی
#فساد #فاسد_حکومتی
@Notes_On_Liberty


📃 لیبرالیسم کلاسیک چیست؟ (۴) | ✍🏻 رالف رِیکو

@Notes_On_Liberty

❃ لیبرالیسم کلاسیک بیشترین مخالفت را با دولت‌های سوسیالیستی داشت. برای مثال، لودویگ فون میزس اقتصاددان اتریشی- آمریکایی غیر‌ممکن‌بودن برنامه‌ریزی مرکزی عقلایی را اثبات کرده است. میزس با بیش از ۵۰ سال تلاش توانست فلسفه اجتماعی لیبرال را بعد از چند دهه کمرنگ شدن دوباره بازسازی کند و به‌عنوان سخنگوی مورد تایید ایدئولوژی لیبرال در قرن بیستم شناخته شد. در میان شاگردان فراوانی که میزس تربیت کرد یکی از برجسته‌ترین آن‌ها مورای ان. روتبارد بود که تئوری اقتصادی اتریشی را با دکترین حقوق طبیعی ترکیب کرد تا شکلی از آنارشیسم فردی یا «آنارکوکاپیتالیسم» را به‌وجود‌ آورد. با گسترش جامعه مدنی به سمت محو دولت نظرات روتبارد محدود‌کننده نظرات معتبر لیبرالیسمی شناخته شد.

❃ لیبرالیسم کلاسیک اغلب با «لیبرالیسم نئوسوسیال» در تقابل بوده است. طرز فکری که در حدود سال ۱۹۰۰ از نوع کلاسیک جدا و گسترش یافت. لیبرالیسم سوسیال اساساً از اصول تئوری لیبرالی فاصله گرفت چرا که ظرفیت خودتعدیلی جامعه را رد کردند به‌طوری‌که در این طرز فکر از دولت انتظار می‌رود تا جای ممکن عدم تعادل‌های موجود در جامعه را اصلاح کند. پذیرش این بهانه که این دخالت دولت به منظور تامین آزادی‌های فردی است و تنها در مسائل جزئی اجرا می‌شود برای لیبرال‌های کلاسیک دشوار است، چراکه بسیاری از گونه‌های سوسیالیسم هم، همانند این ادعا را دارند. در حقیقت چه از نظر تئوری و چه عملی به‌سختی می‌توان لیبرالیسم سوسیال را از «سوسیالیسم تجدیدنظر‌خواه» تمییز داد. در هر حال لیبرالیسم کلاسیکی حداقل از زمان سیسموندی به صورت تمام و کمال وجود داشته و اجزا و عناصر آن را در آثار نویسنده‌های بزرگ لیبرال کلاسیکی همچون کندورسه و توماس پین می‌توان یافت.

❃ با انتهای پروژه تقابل کلاسیکی-سوسیالیستی، هم لیبرال‌های کلاسیک و هم محافظه‌کاران ضد‌دولتی احتمالاً قبول دارند که این لیبرالیسم سوسیال است که به‌عنوان دشمن بزرگ جامعه مدنی قد علم کرده است. واجب‌ترین کار لیبرال‌های کلاسیک مواجهه و تقابل با جریان فعلی پیش برنده جهان است. جریانی که «مکالی» آن را «دولت بلعنده‌ی همه‌چیز» خوانده کابوسی که به همان اندازه که تن «برک» را می‌لرزاند «توکویل»، «کنستان» و «هربرت اسپنسر» را هم می‌لرزاند. حال که نزاع آ‌ن‌ها کهنه و به فراموشی سپرده شده، شاید لیبرال‌ها و محافظه‌کاران ضد دولتی بتوانند بین خود بیشتر از آنچه گذشتگانشان فکرش را هم می‌کردند اشتراک پیدا کنند.

#لیبرالیسم #لیبرالیسم_کلاسیک #لسه‌فر
#بازار_آزاد #تجارت_آزاد #مالکیت_خصوصی
#آزادی_فردی #محافظه‌کاری #آزادی_بیان
#جان_لاک #آدام_اسمیت #دیوید_هیوم
#کنستان #توکویل #کارل_منگر #میزس
#کندورسه #هربرت_اسپنسر #ادموند_برک
@Notes_On_Liberty


📃 لیبرالیسم کلاسیک چیست؟ (۳) | ✍🏻 رالف رِیکو

@Notes_On_Liberty

❃ در عین حال، لیبرال‌ها محافظه‌کاری را همراه با رواج نظامی‌گری و سرمایه‌داری می‌دانستند و این خود به سرچشمه‌ای دیگر برای اختلافات بدل شد. درحالی‌که شاخه لیبرال‌های Whiggish مخالفتی با جنگ در راستای اهداف لیبرالی نداشتند و همچنین درحالی‌که جنگ‌های استقلال ملّی یک استثنا به‌شمار می‌رفت، در حالت کلی، لیبرالیسم همراه با انگیزه‌های صلح‌جویانه همراه بود. نوع ایده‌آل لیبرالیسم ضد‌جنگ و ضد‌سرمایه‌داری توسط مکتب منچستر و رهبران آن ریچارد کبدن و جان برایت بنا نهاده شد. «کبدن» نشان داد که تدابیر و انگیزه‌های دولتی در نهایت منجر به بروز جنگ خواهد شد. علاجی که توسط منچستری‌ها پیشنهاد شد تجارت آزاد بین‌الملل بود. بر اساس همین ایده‌ها، فردریک باستیا تئوری برداشتی خود از دکترین لیبرالی را ارائه داد که توجه کل قاره اروپا و بعدها ایالات متحده را به خود جلب کرد

❃ طرفداران لیبرالیسم همواره ثابت‌قدم نبوده‌اند. به‌ویژه زمانی‌که آن‌ها به دولت رو می‌آوردند تا اعتبارات شخصی‌شان را افزایش دهند. برای مثال در فرانسه، لیبرال‌ها از مدارس و نهادهای دولتی برای ترویج سکولاریسم در زیر سلطه Directory(دولت انقلابی فرانسه ۱۷۹۵-۱۷۹۹) استفاده می‌کردند و به همین دلیل در جمهوری سوم (۱۸۷۰-۱۹۴۰) از تصویب قوانین ضد دینی حمایت کردند و همچنین در آلمان بیسمارکی آن‌ها در صف اول مخالفان کلیسای کاتولیک قرار داشتند (با اینکه آزادی ادیان جزو اصول اساسی‌شان بود). این اقدامات به‌نوعی می‌تواند خیانت به اصول و قواعد لیبرالیسم تلقی شود، آن‌هم از طرف کسانی که به‌عنوان وفادارترین و متعصب‌ترین افراد لیبرال شناخته می‌شدند.

❃ مقدمات آشتی لیبرالیسم و محافظه‌کاری بعد از تجربه انقلاب فرانسه و ناپلئون به‌ دست آمد. تاثیر‌گذارترین فرد هم در این زمینه بنجامین کنستان بود، کسی‌که می‌توان از او به‌عنوان نماد لیبرالیسم بالنده نام برد. او با توجه به خطر به‌وجودآمدن قدرت نامحدود دولتی، به دنبال جمع کردن هم‌پیمانان ایدئولوژیک به هر صورت ممکن بود. از اعتقادات مذهبی، علایق محلی و آداب و رسوم مردم به‌عنوان منشأ اتحاد در مقابل دولت استفاده شد. در نسل بعدی الکسی دو توکویل این رویکرد «کنستانتی» را به نحوی استادانه شکل داد به‌طوری‌که به‌عنوان حریفی درخور در مقابل تئوری در حال گسترش دولت دیوان‌سالار قد علم کرد.

❃ مخاصمه و رویارویی لیبرال‌ها با محافظه‌کاران ضد دولتی در کشورهای انگلیسی‌زبان با تاکید بر نقش بنتام و رادیکال‌های فلسفی ذکر می‌شود. جان استوارت میل در کتاب «درباره‌ی آزادی» با فراتر رفتن از تقابل فرد با دولت و تعمیم آن به تقابل فرد با جامعه از جریان اصلی تفکر لیبرالی فاصله گرفت. درحالی‌که لیبرالیسم ویلهلم فون هومبولت و همین‌طور کنستان ایجاد بدنه اجتماعی را نتیجه طبیعی رفتارهای فردی می‌دانستند و از محدودیت‌ها بر سر راه بزرگ شدن دولت استقبال می‌کردند، هدف «میل» بازداشتن افراد از رفتن به سمت سنّت‌های نوظهور اجتماعی و هرگونه اقتدار‌گرایی بی‌قید و شرط بود.

@Notes_On_Liberty


📃 لیبرالیسم کلاسیک چیست؟ (۲) | ✍🏻 رالف رِیکو

@Notes_On_Liberty

❃ پس از آن آمریکا به نمونه‌ای از یک ملّت لیبرال و بعد از انگلستان به سرمشقی از لیبرالیسم برای جهانیان تبدیل شد. همان‌طور که شاهدان اروپایی آن زمان متحیّرانه یاد کرده‌اند. آمریکا در طول قرن ۱۹ به کشوری تبدیل شد که دولت تقریباً در آن نقش خاصی نداشت. گروه‌هایی همچون جفرسونین‌ها، جکسونین‌ها و ابولیشنیست‌ها(مخالفین برده‌داری) و در اواخر قرن نوزدهم ضد امپریالیست‌ها اندیشه‌های لیبرالی رادیکال را اظهار و اجرا کردند.

❃ با اینکه در قرن بیستم هم همچنان شاخص‌ترین تئوری‌های لیبرالی در اروپا تولید می‌شد. اما قرن هجدهم را می‌توان از جنبه مقدار نظریه‌پردازی سرآمد دانست. نقاط برجسته این نظریه‌ها حاصل کار اندیشمندان روشنفکر اسکاتلندی، به خصوص دیوید هیوم، آدام اسمیت، آدام فرگوسن و دوگالد استوارت بود. آن‌ها تجزیه و تحلیل‌هایی ارائه دادند که نشان از «وجود ساختارهای پیچیده اجتماعی بدون نیاز به فرض وجود یک قدرت هدایت‌کننده» داشت. تئوری اسکاتلندی «نظم خود‌به‌خودی» سهم تعیین‌کننده‌ای در تشکیل مدل «خود اتکایی» و «خود تعدیلی» جامعه مدنی داشت. مدلی که کارکرد دولت را تنها دفاع از حیطه حقوق فردی در صورت تجاوز دیگران به آن می‌دانست.

❃ به‌عنوان مثال، دوگالد استوارت در کتاب خود با نام «سرگذشت آدام اسمیت» (۱۸۱۱) چنین می‌گوید: «برای رسیدن به بالاترین میزان رفاه، از بدترین نوع وحشی‌گری (بربریسم)، دولت لازم نیست کار شاقی انجام دهد. تنها برقراری آرامش، مالیات‌های ملایم و اجرای سطح متوسطی از عدالت کافی است. بقیه موارد با طی روند طبیعی خود فراهم خواهند شد.» تئوری فیزیوکراتی یعنی اقتصاد آزاد و این طرز تفکر که جهان بدون دخالت مسیر خود را طی خواهد کرد هم به برنامه‌های لیبرالی و هم به فلسفه اجتماعی در نظریه‌پردازی‌های خود می‌پرداخت. بعدها تئوری نظم خودبه‌خود توسط اندیشمندان دیگر لیبرال به‌خصوص هربرت اسپنسر و کارل منگر در قرن ۱۹ و‌ هایک و مایکل پولانی در قرن بیستم بنا شد.

❃ یکی از بحث‌های جدی که بین لیبرال‌ها و بروکین‌ها و به‌طورکلی دیگر محافظه‌کارانی که از جهات بسیاری به لیبرالیسم نزدیک بودند وجود داشت، به یکی از مفاهیم اساسی لیبرالی مربوط می‌شد. درحالی‌که لیبرال‌ها از بازار(شبکه تبادلات ارادی) به‌عنوان اصلی‌ترین وسیله ایجاد نهاد‌ها و استمرار کار آن‌ها نام می‌بردند، محافظه‌کاران تاکید می‌کردند که یک سری مقدمات ناگزیر باید توسط دولت فراهم شود. مقدماتی از قبیل حفاظت از جان، آزادی، حق مالکیت افراد به‌خصوص حمایت دولتی از مذهب.

❃ با ظهور انقلاب صنعتی تعارضات بیشتری بین لیبرالیسم و محافظه‌کاری به‌وجود آمد. نخبگان، نمایندگان و محافظه‌کاران به‌خصوص در بریتانیا، اصولاً از اوضاع قبل از انقلاب صنعتی استفاده می‌کردند تا نمادهای لیبرالی رقبای طبقه متوسط و متجدد خود را هر چه بیشتر کمرنگ کنند. از نظر تاریخی روشن است که آنچه به‌عنوان انقلاب صنعتی شناخته می‌شود، در اصل عکس‌العمل اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها به روند انفجار جمعیت است. در این میان برخی از محافظه‌کاران از نحوه عملکرد بازار و ماده‌گرایی، بی‌روحی و هرج‌ومرجی که به‌نظر آن‌ها از عملکرد بازار ناشی می‌شد، شروع به انتقاد کردند.

@Notes_On_Liberty


📃 لیبرالیسم کلاسیک چیست؟ (۱) | ✍🏻 رالف رِیکو

@Notes_On_Liberty

«لیبرالیسم کلاسیک» اصطلاحی است نشانگر طرز فکری که حامی مالکیت خصوصی، اقتصاد بازار بی‌قیدوبند، حاکمیت قانون، تضمین رسمی آزادی ادیان و رسانه‌ها و دوستی بین ملل برپایه تجارت آزاد است. تا حدود سال ۱۹۰۰ این ایدئولوژی به‌عنوان لیبرالیسم شناخته می‌شد، ولی حالا حداقل در کشورهای انگلیسی‌زبان (ولی نه مثلاً در فرانسه) طبقه‌بندی «کلاسیکی» ضروری به‌نظر می‌رسد، چراکه لیبرالیسم با مالکیت خصوصی و بازاری که طرفدار برابری‌خواهی است تلفیق شده است. این نسخه از لیبرالیسم با نام‌های لیبرالیسم «اجتماعی» و لیبرالیسم «مدرن» و «جدید» هم شناخته می‌شود، البته اگر بتوانیم چنین نگارشی را همچنان لیبرالیسم بنامیم. در هر حال ما در این‌جا از عبارت لیبرالیسم استفاده می‌کنیم تا گونه‌ی کلاسیکی آن را توضیح دهیم.

❃ با اینکه بنای کلی ادعاهای لیبرالیسم دارای جامعیت است، اما در درجه اول باید لیبرالیسم را دکترین و جنبشی برآمده از فرهنگی متمایز و شرایطی خاص دانست. آن فرهنگ همان‌طور که لرد اکتون مورخ انگلیسی هم به‌روشنی اشاره می‌کند همان «غرب» بود، یعنی اروپایی دارای ارتباط نزدیک با «اسقف رم». به عبارت دیگر، زادگاه لیبرالیسم جامعه انسانی خاصی بود که «معجزه اروپایی»(۱) را رقم زد. شرایط تاریخی هم نشانگر تقابل بین سازمان‌های آزاد و ارزش‌های باقی‌مانده از قرون وسطی از یک طرف و ادعاهای مطلق‌گرایانه قرن ۱۶ و ۱۷ از طرف دیگر بود.

❃ درگیری هلندی‌ها در مقابل مطلق‌گرایی عده‌ای از اسپانیایی‌ها منجر به تشکیل قوانین و سیاست‌هایی شد که نمایانگر ویژگی‌های لیبرالی بود: حکومت قانون و تبعیت از حقوق مالکیت؛ آزادی عملی دینی؛ آزادی بیان قابل‌توجه و دولت مرکزی با قدرت شدیداً محدود. موفقیت حیرت‌آور تجربه هلندی باعث ایجاد «اثر نمایشی» در تفکرات اجتماعی اروپاییان و به تدریج عملکرد سیاسی آنان شد. در طول تاریخ لیبرالیسم، این تئوری همواره با توجه به مشاهدات عملی از آن تصفیه و همواره تلاش شده که با استفاده از تئوری‌های صحیح‌تر، روش‌های اتخاذ شده اصلاح شوند.

❃ در مباحثه‌های انگلیسی‌ها در قرن هفدهم در رابطه با قانون، شماری از افراد و گروه‌ها بودند که ویژگی‌های قابل‌توجه لیبرالی را بروز دادند. اما در هر حال یکی از آن‌ها به‌عنوان اولین حزب لیبرال مشخص در تاریخ اروپا برجسته شد: لِوِلِرها (Levellers). این جنبش رادیکالی از طبقه متوسط به رهبری جان لیبرن و ریچار‌آورتون خواستار آزادی تجارت، پایان انحصار دولتی، جدایی کلیسا و دولت، وجود نمایندگان مردمی و محدودیت‌های شدید حتی برای نفوذ پارلمانی بودند. تأکید آن‌ها بر مالکیتی که با مالکیت هر فرد بر خودش آغاز می‌شود و همچنین خصومت آن‌ها با قدرت دولتی نشان‌دهنده این بود که یکی دانستن آن‌ها با دیگرها(۲) تنها به‌خاطر تبلیغات منفی مخالف آن‌ها بوده است. با وجود شکستی که آن‌ها در زمان خود متحمل شدند، اما در هر حال یک مدل نمونه‌ای از لیبرالیسم رادیکالی طبقه متوسط را به اجرا گذاشتند که از آن زمان به بعد به یکی از مشخصه‌های اصول سیاسی مردم انگلیسی زبان بدل شد. اواخر همین قرن جان لاک دکترین حقوق طبیعی زندگی، آزادی و دارایی را ارائه داد که در غالب ایدئولوژی Real Whig (۳) قرن هجدهمی به نسل آمریکای بعد از انقلاب (۴) ارائه شد.

(۱- عبارتی که اولین بار توسط اریک جونز استفاده شد و شرایط گسترش کاپیتالیسم، بازار و پیشرفت سریع کشورهای اروپایی را نشان می‌دهد.
۲- گروهی که خود را لولرهای واقعی می‌دانستند و تفکرات سوسیالیستی-کمونیستی داشتند.
۳- اقلیتی انگلیسی با تفکرات رادیکالی که در اواخر قرن ۱۷ در واکنش به افزایش قدرت و اختیارات دولت به وجود آمد و بعدها گسترش یافت.
۴- اصطلاحی که نشان‌دهنده‌ی دوره‌ای در اواسط قرن هجدهم است که ایالات متحده از انگلستان استقلال یافت.)

@Notes_On_Liberty


«یک حکومت میانه‌رو می‌تواند، هرگاه که خواست، بدون کمترین ترس، از سختگیری خود بکاهد، زیرا قانون، و قدرت داخلیِ چنین حکومتی، آن را همراهی می‌کند. ولی [در یک حکومت استبدادی] هنگامی‌که مستبد، یک لحظه دستش را برای تنبیه بالا نبرد و اگر نتواند آنان را که مقام‌های اولیه را گرفته‌اند، مستقیماً زیر فرمان قرار دهد، همه‌چیز نابود می‌شود؛ زیرا اگر ترس که اصل حکومت استبدادی است، از بین برود، مردم بدون قیم و سرپرست رها خواهند شد»

❈ شارل دو مونتسکیو، روح‌القوانین، کتاب سوم فصل ۹
@Notes_On_Liberty


📃 شیشه‌ی شکسته! (۲) | ✍🏻 فردریک باستیا

@Notes_On_Liberty

❃ اکنون بهتر است جیمز نیک‌سیرت را در نظر بگیریم. در فرضیه نخست؛ یعنی همان که شیشه‌ای شکسته بود، او شش فرانک هزینه کرد و هیچ چیزی بیشتر یا کمتر از داشتن همان پنجره قبلی به دست نیاورد. در فرضیه دوم؛ یعنی همان فرضی که در آن چنین حادثه‌ای رخ نداده بود، او شش فرانک خود را صرف خرید یک جفت کفش کرد و علاوه‌بر داشتن شیشه و پنجره سالم یک جفت کفش نیز به دست آورد.

❃ اکنون اگر جیمز نیک‌سیرت را عضوی از جامعه در نظر بگیریم باید چنین نتیجه‌گیری کنیم که جامعه که شامل کارگران و منافع آنان است، ارزش شیشه شکسته را از دست داده است. با تعمیم این نتیجه‌گیری به این جمع بندی غیرمنتظره می‌رسیم: «جامعه ارزش اشیایی را که به شکل غیرضروری تخریب می‌شوند از دست می‌دهد». و این جمع‌بندی مایه شگفتی حمایت‌گرایان یا همان طرفداران حمایت از صنایع داخلی است. برخلاف نظر آنان «شکستن، تخریب کردن و از هم پاشاندن، اشتغال ملّی را تقویت نمی‌کنند؛ یا به‌طور خلاصه تخریب سودآور نیست».

❃ در برابر این نتیجه‌گیری ما، موضع مونیتور انداستریل (Moniteur Industriel) یا آقای دو سن شامان که به شکلی دقیق محاسبه کرده است که صنایع از آتش‌سوزی پاریس سود می‌برند زیرا خانه‌ها باید بازسازی شوند، چه خواهد بود؟ متأسفم که محاسبات ابتکاری وی را رد می‌کنم به‌ویژه که روح این محاسبات وارد قوانین موضوعه ما نیز شده است اما باید از وی تقاضا کنم تا بار دیگر این محاسبات را انجام دهد و موارد غیرقابل مشاهده را نیز در محاسبات در کنار آنچه دیده می‌شود، مدنظر قرار بدهد.

❃ خواننده باید توجه داشته باشد که در داستان کوتاهی که من ارائه می‌کنم، فقط دو نفر حضور ندارند بلکه سه تن هستند. نفر اول جیمز نیک‌سیرت در نقش مصرف‌کننده است که با تخریب شیشه به‌جای شادمانی از داشتنِ دو چیز، باید به شادمانی داشتن یک چیز کفایت کند. نفر بعدی به‌عنوان شیشه‌بر است و نقش تولیدکننده‌ای را دارد که صنعتش در اثر این سانحه سود برده است. نفر سوم کفش‌گر (یا تولیدکننده دیگری) است که صنعت وی به همان علّت متضرر شده است. نفر سوم معمولاً که در سایه قرار دارد همان شخصیتی است که به آنچه دیده نمی‌شود تشخص می‌دهد، و باوجود اهمیت‌اش از انظار پنهان می‌ماند. او همان کسی است که به ما نشان می‌دهد که سودآور پنداشتن تخریب تا چه حد بی‌معنی است. او همان کسی است که به‌زودی به ما میآموزد که سود ناشی از محدودکردن تجارت نیز تا همان اندازه بی‌معنی است و تحدید تجارت آزاد چیزی غیر از تخریب ناقص نیست. بنابراین اگر به کُنهِ تمامی بحث‌ها بروید، متوجه می‌شوید که همه این بحث‌ها چیزی جز صورت تغییرشکل‌یافته همان کلیشه رایج نیست که «اگر هیچ شیشه‌ای شکسته نشود، آن وقت شیشه‌بُر چطور زندگی‌اش را بگرداند؟»

#اقتصاد #باستیا #حمایت‌گرایی
#اشتغال‌زایی #تجارت_آزاد
@Notes_On_Liberty


📃 شیشه‌ی شکسته! (۱) | ✍🏻 فردریک باستیا

@Notes_On_Liberty

❃ آیا تابه‌حال شاهد خشم‌گرفتن جیمز نیک‌سیرت (James Googfellow) بوده‌اید به هنگام شکسته‌شدن تصادفی یک شیشه پنجره به دست پسر بازیگوش‌اش؟ اگر در چنین صحنه‌ای حضور داشته‌اید، قطعاً باید دیده باشید که تمامی حاضران حتی اگر سی نفر هم باشند، با صاحب خانه همدردی می‌کنند: «اتفاق ناخوشایندی بوده است که ظاهراً برای هیچ‌کس منفعتی ندارد. ولی چنین حوادثی چرخ کسب‌وکار را به حرکت در میآورد. بالاخره هرکسی باید به شکلی امرارمعاش کند. اگر هیچ شیشه‌ای شکسته نشود، آن‌وقت شیشه‌بُر چطور زندگی‌اش را بگرداند؟» اکنون این فرمول همدردی شامل یک تئوری کامل است که باید در وسط این ماجرا مُچ‌اش را بگیریم. چراکه شوربختانه در این مورد بسیار ساده همان واقعیتی دیده می‌شود که در اکثر رخدادهای اقتصادی شاهد آن هستیم.

❃ فرض کنید که تعمیر خسارت شش فرانک هزینه داشته باشد. این بدان معنی است که حادثه یادشده شش فرانک برای صنعت مربوطه درآمدزایی داشته است. موافقم و هیچ مخالفتی با این حرف ندارم. استدلال شما صحیح است. شیشه‌بر خواهد آمد کار خود را انجام می‌دهد و شش فرانک را می‌گیرد و در دلش از کودک بی‌توجه قدردانی می‌کند. این همان اتفاقی است که قابل مشاهده است. اما اگر استنتاج را این‌گونه ادامه دهیم و چنین نتیجه‌گیری کنیم که شکستن شیشه خوب است، به گردش پول کمک می‌کند و موجب تشویق صنعت می‌شود، فریاد خواهم کشید که «نه خير، هرگز این‌گونه نیست: نظریه شما فقط در حد آنچه دیده می‌شود متوقف مانده است؛ و توجهی به آنچه دیده نمی‌شود، ندارد».

❃ آنچه مشاهده نمی‌شود این است که شهروند ما شش فرانک برای چیزی خرج کرده است و در نتیجه توان خرج‌کردن این مبلغ را برای چیز دیگر از دست داده است. مشاهده نمی‌شود که اگر او مجبور به جایگزین کردن شیشه پنجره نمی‌شد برای مثال کفش کهنه خود را تعویض می‌کرد، یا یک کتاب دیگر برای کتابخانه‌اش می‌خرید. به‌طور خلاصه او شش فرانک خود را به‌منظوری استفاده می‌کرد یا به مصرفی می‌رساند که در حال حاضر امکانش را ندارد.

❃ بیایید صنعت را به‌طور کلی در نظر بگیریم. پنجره شکسته شده است، صنعت شیشه شش فرانک به دست میآورد و این چیزی است که دیده می‌شود. اگر پنجره نشکسته بود صنعت کفش (یا صنعت دیگری) شش فرانک عاید خود می‌کرد، و این چیزی است که دیده نمی‌شود. و اگر بخواهیم موارد نادیده را که عامل منفی به حساب میآیند در کنار آنچه که دیده می‌شود و مثبت قلمداد می‌شود، مدنظر داشته باشیم در می‌یابیم که این اتفاق برای صنعت به‌طور عام یا برای اشتغال‌زایی در کشور فایده‌ای ندارد؛ خواه شیشه شکسته شود خواه نه.

@Notes_On_Liberty


👥 دست‌های توطئه؛ به سوی حکومت جهانی (۲)



مصاحبه‌گر- نام کتابتان، «اسب پریده‌رنگ را بنگر» به چه چیزی اشاره دارد؟

کوپر- این نام برگرفته از مکاشفه یوحنا است. آنان از مطالب مکاشفه در انجیل پیروی می‌کنند، درست مانند یک برنامه. آنان آنچه را که در گذشته در این کتاب پیش‌گویی شده است به اجرا در میآورند تا معتقدین به این کتاب را تحت‌تاثیر قرار دهند. به عبارت دیگر چنین می‌گویند که این‌ها در انجیل نوشته شده و حرف خدا است و اگر خدا چنین می گوید ما انسان‌ها که هستیم که بخواهیم مخالفت کنیم؟ روشی عالی برای خنثی کردن هرچه که در مخالفت با آنان گفته شود. آنان می گویند خدا وجود دارد و اگر خدا گفته چنین اتفاقاتی رخ خواهد داد، چنین اتفاقاتی رخ می‌دهد.

فصل سیزدهم کتاب مکاشفه چنین می‌گوید که چهارمین نیروی دست‌اندرکار آخرالزمان، اسب پریده‌رنگ است «و من نگاه کردم، و اسبی پریده‌رنگ در مقابل من بود، و نام سوارکار آن مرگ بود. و جهنم با فاصله‌ای کوتاه از پی آن‌ها میآمد. به آن‌ها چهارمین سلطه زمین داده شده بود تا به کمک شمشیر، گرسنگی، طاعون و درندگان روی زمین، بکشند»

آن سوار اکنون در سراسر جهان ترکتازی می‌کند. ایدز برای همین به‌وجود آمده. همه جنگ‌های روی زمین به همین دلیل واقع می‌شوند. به همین دلیل است که راه‌های درمان سرطان در نطفه از بین می‌روند. آنان می‌خواهند تا سال ۲۰۰۰ دو میلیارد انسان را از بین ببرند. ایدز یک بیماری طبیعی نیست بلکه ساخته دست انسان است و تولید و بین انسان‌ها پخش شده تا جمعیت بشر کنترل شود. هنگامی‌که شمار قربانیان ایدز به اندازه دلخواهشان برسد اعلام خواهند کرد که به درمان ایدز دسترسی پیدا کرده‌اند و مبتلایان را دعوت به دریافت این درمان خواهند کرد. این درمان البته ایدز را متوقف خواهد کرد اما در عین حال سیستم ردیابی در بدن مردم کار خواهد گذاشت تا از این طریق افراد را کنترل کنند. برنامه سیستم ردیابی حیوانات خانگی که درحال‌حاضر اجرا می‌شود برای ردیابی حیوانات خانگی نیست. آنان به حیوانات خانگی شما اهمیت نمی‌دهند. این سیستم ردیابی به ماهواره متصل است. آنان مشغول آزمایش این سیستم ردیابی بر روی حیوانات هستند تا در مرحله بعد بر روی انسان استفاده شود.

در لس‌آنجلس‌تایمز مورخ ۱۹۹۹ آنان مقاله‌ای با نام ده پیش‌بینی آینده منتشر کردند. یکی از این ده پیش‌بینی کاشت سیستم ردیابی شیمیایی یا مکانیکی در بدن انسان برای کنترل رفتار او بود. پس این برنامه‌ها به هیچ‌وجه مخفی نیستند، بلکه مقابل دیدگان هر کسی که بخواهد آن‌ها را ببیند قرار گرفته‌اند.

مصاحبه‌گر- اما هیچ‌کس نگاه نمی‌کند.

کوپر- نه. هیچ‌کس نگاه نمی‌کند. آنان معتقدند و من هم معتقدم که بزرگ‌ترین تهدید برای نوع بشر، خود بشر است؛ افزایش جمعیت بشر. تحقیقی که در سال ۱۹۵۷ انجام شد حاکی از آن بود که جمعیت بشر تا سال ۱۹۹۰ دو برابر خواهد شد. دو برابر در سی‌وسه سال. می‌توانید تصور کنید؟ دو برابر شدن جمعیت در سی‌وسه سال. و آنان می‌دانستند که افزایش جمعیت به صورت تصاعدی رخ می‌دهد. در تمام طول تاریخ هر بار که جمعیت دو برابر شده طول دورانی که ظرف آن دو برابر شده از بار قبل کوتاه‌تر بوده است. دو برابر شدن بعدی در حدوداً ۲۸ سال اتفاق خواهد افتاد، و بعدی در حدوداً ۲۴ سال. اگر جمعیت بشر در سال ۱۹۹۰ دو برابر شود، در سال ۲۰۱۸ مجدداً دو برابر خواهد شد. می‌توانید تصور کنید؟ و همین الان با مشکل عرضه خوراک و چوب برای ساخت‌وساز و آب‌وهوای تمیز روبروییم. برای همین‌ست که ایدز را بوجودآوردند. نمی‌خواستند دور دنیا بچرخند و بگویند تو، تو و تو، کنار دیوار بایستید، نوبت اعدام شماست. آنان گروه‌هایی از مردم را که نامطلوب می‌شناختند، انتخاب کرده و هدف قرار دادند. مایلم به وضوح بگویم در مورد نامطلوب بودن این گروه‌ها با آنان به هیچ‌وجه موافق نیستم. آنان مخصوصاً سیاهپوستان، اسپانیایی‌تبارها و همجنس‌گرایان را برای ریشه‌کن کردن به‌طورکامل، انتخاب کردند. ایدز قربانیان فراوانی از میان این افراد گرفته.

مصاحبه‌گر- این تئوری بحث‌های زیادی برانگیخته و آن را مضحک خوانده‌اند.

کوپر- این یک تئوری نیست. من مدارک مربوط به آن را دیده‌ام. نام پروژه مربوطه پروژه نائومی بود، MK NAOMI. ایدز براساس مدارکی که من دیده‌ام توسط سازمان سیا و در بخش چهار مریلند ایجاد شد و بودجه آن ده میلیون دلار و ارائه شده توسط بخش جنگ‌افزارهای بیولوژیک بود. نظارت بر آن توسط سیا انجام شد و عملیات تولید آن توسط دانشمندانی که برای وزارت دفاع کار می‌کردند.

مصاحبه‌گر- و اگر این کشتار توسط ایدز آن‌چنان که برنامه‌ریزی کرده‌اند محقق نشود، آیا برنامه جایگزینی دارند؟

کوپر- آنان همیشه چند برنامه همزمان را اجرا می‌کنند تا اگر مردم متوجه یکی از برنامه‌ها شدند و آن را متوقف کردند، برنامه‌های دیگر آنان را به هدف‌شان برساند.

#توطئه #دولت_جهانی #بیل_کوپر
@Notes_On_Liberty


👥 دست‌های توطئه؛ به سوی حکومت جهانی (۱)

@Notes_On_Liberty

میلتون ویلیام کوپر (Milton William Cooper) معروف به بیل کوپر(۶ می ۱۹۴‌۳- ۶ نوامبر ۲۰۰‌۱). کارمند نیروی دریایی، نیروی هوایی و سازمان اطلاعات نیروی دریایی ایالات متحده، نویسنده‌ی کتاب «اسب پریده‌رنگ را بنگر»، در این کتاب درباره‌ی چند توطئه جهانی که بعضی از آن‌ها به بیگانگان فرازمینی مربوط می‌شود، سخن گفته است. از دیگر افشاگری‌های او می‌توان به ترور جان اف. کندی(۳۵امین رئیس‌جمهور ایالات متحده ۱۹۶۱-۱۹۶۳) اشاره کرد. کوپر پس از سال‌ها تهدید، و پس از دو سوقصد که یکی منجر به آسیب به جمجمه، و دیگری به از دست دادن یک پایش شد، سرانجام مدت کوتاهی بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر که اندکی پیش از وقوع توسط او پیش‌بینی شده بود، به ضرب گلوله کشته شد.

❃ آنچه در زیر می‌آید، مصاحبه‌ی او با شبکه CNN است، که دارای نکات قابل‌توجهی است. صحت همه‌ی ادعاهای مطرح‌شده در این مصاحبه، قابل تأیید نبوده و کانال درباره‌ی آزادی، تأییدگر آن نیست و این مصاحبه، به‌خاطر وجود بعضی نکات قابل‌توجه و کمک به گردش اطلاعات در اختیار اعضا و خوانندگان قرار می‌گیرد.


مصاحبه‌گر- شما هم‌چنین افشاگری‌هایی درباره‌ی ترور جان اف. کندی داشته‌اید.

کوپر- بله. در مدارک عملیات اکثریت که در دو یا سه کمد نگهداری می‌شد، اطلاعاتی نیز درباره وقایع دالاس تگزاس [محل ترور کندی] و دلیل وقوع آن‌ها وجود داشت.

آنچه این مدارک نشان می‌داد این بود که سازمان‌های اطلاعاتی جان کندی را برای امنیت ملّی خطرناک می‌دانستند، یا بهترست بگویم او را برای نظم نوین جهانی خطرناک می‌دانستند، نظم نوین جهانی که در آن دوران مشغول آماده‌سازی برای تشکیل یک دولت جهانی بود.

فرمان اجرایی کندی که هنوز هم موجود است، مبنی بر لزوم چاپ پول باعث شکستن کمر خزانه‌داری آمریکا می‌شد، خزانه‌داری آمریکا که به دنبال پیش‌راندن آمریکا به طرف نظم نوین جهانی و دولت واحد جهانی بود، به دنبال از بین بردن اقتصاد ما که زیربنای جامعه ماست. او هم‌چنین از ارسال پشتیبانی هوایی به خلیج خوک‌ها سر باز زد و در نتیجه باعث شکست عملیات خلیج خوک‌ها شد. او همچنین چندین بار و در ملاءعام سازمان سیا را تهدید به از هم پاشیدن و تبدیل‌شدن به صدها بخش کوچکتر کرده بود. او همچنین دستوری مبنی بر تهیه یک برنامه برای آشکارسازی حقیقت مربوط به یوفوها صادر کرده بود. نمی‌دانم این حقیقت چه بود. ممکن است حتی این حقیقت این بوده باشد که یوفوها وجود خارجی ندارند، اما در هر صورت او دستور داده بود برنامه‌ای برای آشکارسازی حقیقت در همان سال تهیه و اجرا شود. سازمان‌های امنیتی چنین چیزی را غیرقابل قبول می‌دانستند. بر اساس مدارکی که من دیده‌ام ترور او به دستور کمیته سیاست‌گذاری گروه بیلدربرگ انجام شد. گروه بیلدربرگ در حقیقت دولت سری جهانی است. این ترور توسط ماموران بخش ۵ اف‌بی‌آی، سرویس مخفی اطلاعاتی، سازمان اطلاعات و بخش اطلاعات نیروی دریایی، که من نیز در استخدام آن بودم، انجام شد.

ضربه‌ی کشنده به سر، به‌دستِ راننده لیموزین حامل رئیس‌جمهور و توسط تفنگ طراحی‌شده توسط سازمان سیا شلیک شد. این تفنگ از نوع بادی بوده و می‌توانست گلوله یا دارت سمی شلیک کند. در مورد کندی این تفنگ ساچمه منفجرشونده‌ای شلیک کرد که آغشته به سمّ صدف دریایی بود. شلیک توسط راننده در یکی از فیلم‌هایی که توسط مردم حاضر در صحنه گرفته شده بود ثبت شده بود. من به مدت ۱۶ سال به جست‌وجو برای یافتن این فیلم پرداختم تا بالاخره یک کپی از این فیلم را به دست آوردم. از سال ۱۹۸۸ تاکنون همواره در هر جا صحبت کرده‌ام این فیلم را هر جا که امکان آن بوده هم نمایش داده‌ام تا مردم را بیدار کنم.

اما باید بدانید که این دولت ما نیست که مرتکب چنین اعمالی می‌شود. این قانون اساسی و منشور حقوق ما نیست که ابزاری ناکارامد است. بلکه این اعمال توسط اعضای جوامع سری که در تمام سطوح جامعه و دولت ما نفوذ کرده‌اند انجام می‌شود. هر افسر اطلاعاتی نیروی دریایی که می‌شناختم یک عضو درجه ۳۲ یا ۳۳ فراماسونری بود. از افسر مافوق خود پرسیدم چرا همه شما فراماسون هستید؟ و او پاسخ داد به این دلیل که فراماسون‌ها سوگند برادری و حفط اسرار خورده‌اند، به همین دلیل اگر بخواهند کسی را استخدام کنند که سِرنگه‌دار باشد، فراماسون‌ها را که قبلاً تمرین حفظ اسرار کرده‌اند استخدام می‌کنند. بعدها من فهمیدم واقعیت امر از چه قرار است؛ فهمیدم اصولاً کسی در اطلاعات نیروی دریایی استخدام نمی‌شود مگر آن‌که فراماسون باشد یا عضو انجمن گل سرخ و صلیب. دلیل این‌که من به استخدام این سازمان درآمدم این بود که در نوجوانی عضو جامعه دُمولای DeMolay بودم، جایی‌که نوجوانان تحت آموزش قرار می‌گیرند تا بعدها فراماسون شوند.

@Notes_On_Liberty


«کارتاژ وقتی تقوای ملّی خود را از دست داد، دیگر چگونه می‌توانست خود را حفظ کند. مردم کارتاژ به‌قدری فاسد شده بودند که هانیبال سردار و زمامدار خود را نزد رومیان، یعنی دشمنان‌شان، متهم و بی‌آبرو کردند، زیرا هانیبال می‌خواست از سوءاستفاده‌ی زمامداران کارتاژی جلوگیری کند.

بدبخت کسانی که می‌خواهند اهل کشوری باشند که آن کشور اصلاً به‌معنای واقعی وجود ندارد. بیچاره اشخاصی که می‌خواهند ثروت خود را در مقابل حرص و طمع بی‌حدوحصر افرادی که نابودکنندگان ثروت عمومی هستند، نگه دارند».

❈ شارل دو مونتسکیو، روح‌القوانین، کتاب سوم، فصل ۳
@Notes_On_Liberty


📃 هگل؛ لیبرال؟ محافظه‌کار؟ تمامیت‌خواه؟ (۳)

@Notes_On_Liberty

❃ در این‌جا نیز سخنان هگل درباره‌ی دولت به دنبال این عبارات میآید: «حق آزادی ذهنی یا درون ذاتی محور تفاوت روزگار باستان با عصر جدید است»، و سپس اضافه می‌شود که این حقِ «نامتناهی، اصل کلی و موثر» صورت نوین تمدن شده است. کمی بعد این جمله میآید: «آنچه حائز بالاترین اهمیت است این است که قانون آزادی خاص در سراسر قانون عقل تنیده شده باشد...»(۵)

❃ هگل مصرانه می‌گوید که: «با توجه به حق خودآگاهی»، قوانین الزام‌آور نیستند مگر همگان از آن‌ها مطلّع باشند(۶). ظلم است که، چنان‌که از دیونوسیوس جبار، حکایت می‌کنند، قوانین را در جایی آنچنان بلند بیاویزند، یا در مجلدات قطور عالمانه طوری مدفون کنند که هیچ شهروندی قادر به خواندن آن‌ها نباشد. حمله‌ی کوبنده هگل به نویسنده‌ی مرتجع، فون هالر، نیز در جهتی مشابه صورت می‌گیرد. فون هالر از نظریه «حق با قوی است» دفاع کرده بود که بیشتر به درد هیتلر می‌خورد، و هگل در بحث از این نویسنده می‌گوید: «نفرت از قانون و از حق مشخص در قانون، وجه ممیزی است که تعصب و کهنه‌پرستی و شلختگی ذهنی و نیات خير مزورانه را زیر هر نقابی که پنهان باشد، به‌وسیله آن به‌وضوح و به‌طور خطاناپذیر می‌توان تشخیص داد»(۷). چنین دفاع محکمی از حکومت قانون، شالوده‌ی خوبی برای بنا کردن دولت توتالیتر با دستگاه پلیس مخفی و قدرت دیکتاتوری آن نیست.

❃ انکارپذیر نیست که غلوّی که هگل در توصیف دولت می‌کند، و تصوّر او دایر بر اینکه آزادی را باید در گزینش‌های عقلانی جست، هر دو در معرض سوءاستفاده و کژنمایی شدید در خدمت توتالیتاریسم است. اما همچنین انکارپذیر نیست که چنین کاری سوءاستفاده است. آنچه از نظریات هگل درباره سلطنت مشروطه و آزادی بیان و حکومت قانون و محاکمه با حضور هیأت منصفه دیدیم، برای روشن کردن این معنا کافی است.

❃ مشکل این است که امروز کمتر کسی از ما عقل را به شدت هگل جدی می‌گیرد. اگر کسی به ما بگوید که امور دولت را چگونه می‌توان به عقلانی‌ترین وجه گردانید، گفته‌ی او را حمل بر بیان ترجیحات شخصی خودش می‌کنیم، و مسلّم می‌گیریم که دیگران نیز ترجیحات دیگری دارند، و در باب اینکه چه چیزی از همه «عقلانی»تر است، بر این عقیده‌ایم که چون هیچ‌کس واقعاً نمی‌تواند به این پرسش پاسخ دهد، بهتر است این حرف‌ها را کنار بگذاریم و ببینیم چه چیزی را از همه بیشتر می‌پسندیم.

❃ بنابراین، وقتی هگل درباره «پرستش» دولت سخن می‌گوید، یا درباره‌ی تحقق آزادی در دولت عقلانی، گرایشمان به این است که هر دولتی را از هر قسم که دل‌مان خواست، مصداق سخنان او بدانیم، که قرائتی به‌کل ضد نیات هگل است. مقصود خود او از «دولت عقلانی»، چیزی کاملاً عینی و کاملا مشخص بود. دولت عقلانی می‌بایست دولتی باشد که افراد به انتخاب خویش از آن پشتیبانی و اطاعت کنند، زیرا واقعاً با اصول آن موافق‌اند و به‌راستی از اینکه جزیی از آن‌اند احساس رضایت دارند. به نظر هگل، هیچ دولت عقلانی هرگز ممکن نبود با شهروندان خود به‌طرزی رفتار کند که دولت نازی یا دولت استالینیستی رفتار می‌کرد. به وجه مشابه، همین‌که پی ببریم در دولت عقلانی هگل، منافع فرد و منافع جمع در هماهنگی با یکدیگرند، دیگر نخواهیم هراسید که منافع دولت در تعارض با حقوق فرد قرار گیرد و بی‌رحمانه آن را خرد کند.

۵- عناصر فلسفه حق، بند ۲۶۵
۶- عناصر فلسفه حق، بند ۲۱۵
۷- عناصر فلسفه حق، بند ۲۵۸
📚 | هگل، پیتر سینگر

#هگل #فلسفه_سیاسی #لیبرالیسم
#فلسفه_حق #اندیشه_سیاسی #دولت
#پادشاهی_مشروطه #آزادی_فردی
#حکومت_قانون #آزادی_بیان
@Notes_On_Liberty


📃 هگل؛ لیبرال؟ محافظه‌کار؟ تمامیت‌خواه؟ (۲)

@Notes_On_Liberty

❃ حتی مدافعان کنونی دموکراسی احياناً درباره نحوه تصمیم‌گیری بیشتر افراد برای رأی دادن به نامزدان مورد نظرشان با هگل هم‌عقیده‌اند؛ نکته‌ای که بر سر آن با او اختلاف دارند این است که، صرف نظر از اینکه اکثر رأی‌دهندگان چقدر تابع هوا و هوس و انگیزه‌های آنی باشند، به هر حال انتخابات یکی از ارکان و عناصر ذاتی هر جامعه آزاد است. هگل قویاً این ادعا را رد می‌کرد، زیرا عقیده داشت انتخاب ناشی از هوا و هوس و انگیزه‌های آنی، عمل آزادانه نیست. ما هنگامی آزادیم که بنای انتخاب ما بر عقل باشد. اینکه کل اداره دولت به چنین گزینش‌های بلهوسانه‌ای وابسته شود، به عقیده او مساوی خواهد بود با سپردن سرنوشت جامعه به دست بخت و تصادف.

❃ آیا آنچه گفتیم به‌معنای آن است که هگل به‌راستی مدافع دولت‌های تمامیت‌خواه یا توتالیتر است؟ کارل پوپر در کتاب پرخواننده‌اش جامعه‌ی باز و دشمنان آن قائل به چنین نظری است، و در تأئید آن مطالبی از هگل نقل می‌کند که هر خواننده‌ی لیبرال امروزی را حتماً به خشم می‌آورد. اینک چند نمونه از آن مطالب: «دولت مثال [یا ایده‌ی الاهی] است آن‌طور که روی زمین وجود دارد... بنابراین، دولت را باید به‌عنوان تجلّی امر الاهی در زمین بپرستیم... دولت مشی خدا در سراسر جهان است... دولت... به‌خاطر خودش وجود دارد»(۲). به عقیده پوپر: «این اظهارات منتخب کافی است که... پافشاری [هگل] را بر حجیت اخلاقی دولت که ناسخ هرگونه اخلاقیات و هرگونه وجدان شخصی است، نشان دهد»(۳) و در رشد و نمو توتالیتاریسم امروزی، نقشی پراهمیت به وی بسپارد.

❃ تأكيد هگل بر عقلانیت به‌عنوان عنصر ذاتی آزادی، چنین قرائتی را از سخنان او حتى موثق‌تر می‌کند. زیرا کیست که بگوید چه چیزی عقلانی است؟ هر حکمرانی وقتی به این نظریه مجهز شد که فقط گزینش عقلانی گزینش آزادانه است، از آن پس قادر به سرکوب هرکسی خواهد بود که با برنامه‌های عقلانی وی برای آینده کشور مخالفت کند -زیرا اگر برنامه‌های او عقلانی باشند، انگیزه‌ی مخالفان قطعاً تمایلات خودخواهانه یا هوس‌های غیر عقلانی است، نه عقل، و چون گزینش‌شان مبتنی بر عقل نیست، پس لامحاله آزاد نیست!

❃ بنابراین، توقیف روزنامه‌ها و ممنوعیت اوراق و نشریات مخالفان به معنای تحدید آزادی بیان نیست، دستگیری رهبرانشان مساوی ایجاد تضييق در آزادی عمل نیست، و بستن مکان‌های مذهبی آنان و برپا ساختن مراسم عبادی جدید و عقلانی رسمی به جای آن به‌منزله‌ی سلب آزادی مذهبی نیست. این بیچاره‌های گمراه فقط هنگامی به آزادی حقیقی خواهند رسید که با این روش‌ها هدایت شوند و به عقلانیت برنامه‌های رهبرشان پی ببرند! اگر تصوّر هگل از آزادی این است، پس آیا هیچ فیلسوفی هرگز بهتر از او نمونه‌ای از دودوزه‌بازی در گفتار فراهم ساخته است که هیتلر و استالین آن‌طور مؤثر از آن در اجرای نقشه‌های تمامیت‌خواهانه‌ی خویش استفاده کردند؟

مدعای پوپر به آن محکمی نیست که به نظر میآید. اولاً مطالبی که او نقل کرده تقریباً همه، نه از نوشته‌های خود هگل، بلکه از یادداشت‌هایی گرفته شده که دانشجویان وی از تقریراتش برداشته‌اند. این یادداشت‌ها را ویراستاری پس از مرگ هگل انتشار داده و در پیشگفتار توضیح می‌دهد که تا حدی آن‌ها را بازنویسی کرده است. ثانیاً دست‌کم یکی از این اظهارات مطنطن در ترجمه، غلط از کار درآمده است. جمله‌ای که پوپر نقل می‌کند این است: «دولت مشی خدا در سراسر جهان است»، که ترجمه‌ی صحیح‌تر آن باید چنین باشد: «مشیت خدا درباره‌ی جهان این است که دولت وجود داشته باشد»(۴)، و این معنایی جز این ادعا ندارد که وجود دولت به یک معنا بخشی از نظام الاهی است. ثالثاً «دولت» در نزد هگل نه صرفاً به‌معنای «حكومت»، بلکه دال بر کل حیات اجتماعی است. بنابراین، منظور او نه تجلیل و تکریم حکومت در برابر مردم، بلکه جامعه به‌طور کلی است. رابعاً مطالب نقل شده را باید در مقابل سایر مطالب گذاشت، زیرا هگل غالباً یک جنبه از موضوع را به شدیدترین صورت بیان می‌کند و سپس جنبه دیگر را در برابر آن می‌نهد و توازن برقرار می‌سازد.

۲- کارل پوپر، جامعه‌ی باز و دشمنان آن، ترجمه عزت‌الله فولادوند، صص ۶۸۹، ۶۹۰
۳- همان ص ۶۹۱
۴- هگل به خدای متشخص عقیده نداشت، و به فرض هم که مسیحی بود، مسیحی مرتدی محسوب می‌شد زیرا معتقد بود که مبدا آفریننده، یعنی خدا، با کل عالم یکی است. (آیزایا برلین، ترجمه عزت‌الله فولادوند، پاورقی صفحه ۱۴۵)

@Notes_On_Liberty


📃 هگل؛ لیبرال؟ محافظه‌کار؟ تمامیت‌خواه؟ (۱)

@Notes_On_Liberty

❃ معما این است که هگل که آن‌چنان بر آزادی تأکید می‌ورزید که آن را هدف تاریخ معرفی می‌کرد، چگونه توانست بگوید که آزادی در جامعه‌ی خودکامه‌ی آلمان آن روز متحقق شده است؟ آیا او چاپلوسی فرومایه بود که می‌خواست با تحریف و تبدیل معنای آزادی به ضد آن، خود را نزد فرمانروایانِ وقت عزیز کند؟ از آن بدتر، آیا او نیای فکری دولت توتالیتر یا تمامیت‌خواهی بود که صد سال پس از مرگش در آلمان به ظهور رسید؟

❃ نخستین گام به سوی حل معما، طرح سوالی مربوط به واقعیت قضایاست: آیا اوصافی که هگل از دولت عقلانی در سطح آرمانی می‌دهد، صرفاً وصف دولت پروس در زمانی است که او مشغول نگارش بود؟ نه، نیست. برخی شباهت‌های قوی وجود دارد، ولی بعضی تفاوت‌های مهم و پرمعنا نیز هست که من فقط به ذکر چهار فقره از آن‌ها بسنده می‌کنم. شاید مهمترین تفاوت این است که پادشاه مشروطه هگل (اگر همه‌چیز در سطح آرمانی پیش می‌رفت) کاری به‌جز امضا نداشت، حال آن‌که فردریش ویلهلم سوم در پروس، بیشتر سلطانی مطلق‌العنان بود. دومین تفاوت این است که در پروس عملاً پارلمانی وجود نداشت، اما قوه مقننه هگل، گرچه بالنسبه فاقد اختیار بود، مجرایی برای بیان افکار عمومی فراهم می‌ساخت.

❃ سوم این‌که هگل، ولو در محدوده‌ای کاملاً معين، پشتیبان آزادی بیان بود. البته با ملاک‌های امروز، او در این زمینه به‌غایت غيرليبرال به نظر می‌رسد، زیرا به هیچ‌گونه آزادی افترا و اهانت یا «هجوکردن توهین‌آمیز» حکومت یا وزیران قائل نبود. ولی به‌هرحال، ما درصدد داوری درباره او بر مبنای ملاک‌های امروز نیستیم، و فقط می‌خواهیم نظریاتش را با وضع پروس در زمانی‌که او اشتغال به نگارش داشت مقایسه کنیم، و چون فلسفه حق تنها ۱۸ ماه پس از تحمیل سانسور اکید مصرح در فرمان‌های ۱۸۱۹ کارلزباد از چاپ درآمد، مسلماً می‌توان گفت هگل به هواخواهی آزادی بیان به مقداری بیش از حد مجاز در آن زمان استدلال می‌کرد. تفاوت چهارم اینکه هگل محاكمه با حضور هیأت منصفه را راهی برای مشارکت بیشتر شهروندان در جریان دادرسی می‌دانست و طرفدار آن بود، ولی حق محاکمه با حضور هیأت منصفه در آن عصر در پروس وجود نداشت (۱).

❃ برای تبرئه‌ی هگل از این اتهام که او فلسفه خویش را یکسره به قصد خوش‌حال کردن مقام سلطنت در پروس ساخته و پرداخته است، ذکر همین تفاوت‌ها کافی است. اما باز هم این تفاوت‌ها هگل را به هیچ قسم ليبرالی به‌معنای امروزی تبدیل نمی‌کند. او حق رأی را مردود می‌داند و آزادی بیان را محدود می‌سازد، و همین خود گواه صحت آن گفته است. هگل از هر چیزی که بویی از حق همگانی انتخاب نماینده از آن به مشام می‌رسید به‌قدری تنفّر داشت که مقاله‌ای در مخالفت با «لايحه اصلاحی» انگلستان نوشت، زیرا «لایحه» مذکور به نابرابری‌ها و سوءاستفاده‌ها در انتخاب نمایندگان مجلس عوام پایان می‌داد (هرچند البته هنوز حق رأی را از اکثر بزرگسالان مرد دریغ می‌داشت، تا چه رسد به زنان).

❃ بدیهی است پس از آنچه از افکار هگل درباره‌ی آزادی دیدیم، چنین چیزی نباید تعجب‌آور باشد. او مسلماً [به‌درستی] فکر می‌کرد حاصل حق رأی همگانی چیزی جز این نخواهد بود که مردم بر طبق منافع مادی خویش رأی دهند، یا مطابق حبّ و بغض‌هایی که بلهوسانه و به‌علّت دمدمی مزاجی نسبت به فلان یا بهمان نامزد انتخاباتی پیدا کرده‌اند؛ و یقیناً اگر شاهد انتخابات در یکی از دموکراسی‌های امروزی بود، تغییری در عقیده‌اش نمی‌داد [فارغ از ناسازگاری درونی لیبرالیسم حقیقی با لیبرال‌دموکراسی‌های امروزی].

۱- عناصر فلسفه حق، بندهای ۲۲۸ و ۳۱۹

@Notes_On_Liberty


📃 گزارشی از وضع تهران!

@Notes_On_Liberty

ارنست اورسل، جهانگرد بلژیکی بود که در روزگار پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار، در سال ۱۲۶۱ به ایران سفر می‌کند. سفرنامه‌ی قفقاز و ایران، نوشته‌ی او که در سال ۱۸۸۵ در پاریس به چاپ رسیده است، نکات جالبی را درباره‌ی آن روزگار در اختیار خواننده قرار می‌دهد. بخشی از گزارش او از وضع شهر تهران، در زیر می‌آید:

«در این محلات آرام، سگ‌های بی‌شماری سرگردان‌اند که برخلاف اسلامبول اصلاً مورد علاقه و توجه مردم نیستند. در پای دیواری خزیده و اکثر اوقات در عالم چرت به سر می‌برند، فقط گاهی تکه نانی که عابر حیوان‌دوستی به سویشان می‌اندازد چرت‌شان را پاره می‌کند و آن‌ها را مجبور می‌سازد از جای خود تکانی بخورند و آن را بگیرند. هر کوچه در انحصار دسته‌ای از سگ‌ها بود که همدیگر را خوب می‌شناختند و هرگز اجازه نمی‌دادند سگ غریبه‌ای به حریم آن ها تجاوز کند. ورود یک ناشناس که سر و وضعش نشان می‌داد حق دخول به این محله را ندارد، سروصدای تمامی سگ‌ها را بلند می‌کرد، تا حدی که آن تازه‌وارد راه خود را می‌کشید و از آن‌جا دور می‌شد. بارها من به چشم خود دیدم که سگ سرگردان و کلافه‌ای که از تعقیب چندین سگ متجاوز به ستوه آمده بود، خود را دیوانه‌وار و بی‌ملاحظه به کوچه‌ای انداخته است، بی‌آنکه حق ورود به آن‌جا را داشته باشد و بلافاصله حمله‌ی جدیدی از سوی سگ‌های اختصاصی آن کوچه -یا ساکنان محل!- عليه او آغاز می‌شد. به این ترتیب سگ های سرگردان این شهر برای دفاع از حقوق خود یا برای به دست آوردن یک قطعه استخوان یا تصاحب یک ماده سگ زیبا در یک جنگ و ستیز دایمی به سر می‌بردند، و همه‌شان نیز از این جدال‌ها نشانه‌های افتخارآمیزی با خود به یادگار داشتند: به‌ندرت سگی پیدا می‌شد که چشمش کور، یا پایش لنگ نباشد. اگر احیاناً سگی دو گوشش سالم و دمش دست نخورده مانده بود، به حق استحقاق به دست آوردن لقب سگ شایسته و خوشبخت تهران را داشت. این حيوانات بخت‌برگشته -که اغلب محصول وصلت‌های ناجور و هوس‌های تصادفی و کوچه‌ای بودند- از فرط بدبختی، بیشتر در معرض ابتلا به مرض نفرت‌انگیز برص که تمامی جسم نحیف حیوان را می‌خورد قرار می‌گرفتند و آنگاه با چنان منظره‌ی چندش‌آوری در پلیدی‌ها غلت می‌خوردند که حتی نمی‌شد به آن‌ها نگاه کرد. این‌ها در واقع پاریاهای نسل سگ بودند.

اشخاص خیلی فقیر و بدبخت در حوالی دروازه‌ی نو دور هم گرد آمده بودند. این‌ها در میان بیغوله‌ها و کلبه‌های گلی، اغلب در زیرزمین‌ها و زاغه‌ها همراه با قاطرهای گرسنه و الاغ‌های لاغر، با تب و لرز و گرسنگی و صدها بدبختی دیگر زندگی می‌کردند. به محض اینکه کسی وارد این محله می‌شد، یک مشت گدا و گرسنه و بدبخت (که واقعاً قابل ترحم بودند) دور او را احاطه می‌کردند و از او با التماس پول و صدقه می‌خواستند. برای اینکه به هر کدام از آن‌ها چیزی برسد، از سر و کول هم بالا می‌رفتند: مردها یکی از اعضای ناقص بدن خود را نشان می‌دادند، و زن‌ها بچه های رنجور و رنگ‌پریده‌ی خود را... و همه یک‌صدا و یک‌زبان ناله می‌کردند: ما گرسنه‌ایم! عجیب آنکه درست در نزدیکی آن‌ها، در وسط یک میدان کوچک، تیر اعدام آماده بود. هشدار وحشتناک و غم‌انگیزی برای همه‌ی این بینوایان!

محله‌ی زشت و نفرت‌انگیز دیگری نیز وجود داشت که از فرط تل نجاست و کثافت و بوی گند و تعفّن که همه‌جا را پر کرده بود، نمی‌شد از آنجا گذشت. برای ساکنان این کوچه‌های آلوده و متعفن گذار یک خارجی از این طرف‌ها ترس و وحشت زیاد ایجاد می‌کرد. در این محله با هر قیافه‌ای که مواجه می‌شدیم با بیم و سوءظن خاصی ما را نگاه می‌کرد. بازار آن‌جا -که از چند دکان محقّر و جدا از هم تشکیل شده بود- با اجناس فاسدی که آن‌ها را به قیمت نازل خریداری یا از میان زباله‌های کوچه های شهر جمع‌آوری کرده بودند، پر بود. این‌جا را یهودی محله می‌گفتند».

📚 | ارنست اورسل، سفرنامه‌ی قفقاز و ایران، ترجمه علی‌اصغر سعیدی، ۱۳۸۲

#قاجار #ایران #ارنست_اورسل #سفرنامه
@Notes_On_Liberty


📖 رساله‌ی دوم درباره‌ی حکومت (۷)

@Notes_On_Liberty

۹- شک ندارم که این دکترین در نزد بسیاری عجیب‌وغریب به‌نظر می‌رسد. اما پیش از آنکه آن را محکوم کنند، از آن‌ها می خواهم به این پرسش من پاسخ دهند که یک شهریار یا یک دولت بر اساس چه حقی می‌تواند بیگانه‌ای را، به‌دلیل جرمی که در قلمرو او مرتکب شده است، محکوم به مرگ یا کیفر دیگری کند؟ مسلماً قانون آن کشور که با تصویب قانونگذاران اعلام و منتشر شده است به گوش آن بیگانه نمی‌رسد. حتی اگر چنین قانونی به گوش او برسد، او را ملزم به اجرای آن نمی‌کند. آمریت قانونگذار، که نسبت به افراد آن جامعه اعمال می‌شود، در مورد آن بیگانه قدرتی ندارد. در نزد یک هندی، کسانی‌که بالاترین قدرت قانونگذاری در انگلستان، فرانسه، یا هلند را دارا هستند، با بقیه افراد جهان تفاوتی ندارند و از این‌رو آمریتی نسبت به او ندارند.

بنابراین، اگر همه‌ی انسان‌ها، بر اساس قانون طبیعت، قدرت كيفر دادن خلافکاران را، همان‌گونه که خود تشخیص می‌دهند، نداشته باشند، من نمی‌دانم چگونه حکمران یک کشور می‌تواند بیگانه ای از کشور دیگر را کیفر دهد؛ چراکه، در ارتباط با آن بیگانه، حکمران یک کشور همان قدرتی را دارد که همه‌ی انسان‌ها طبیعتاً نسبت به دیگران دارند.

۱۰- علاوه بر جرمی که مجرم در اثر شکستن قانون مرتکب می‌شود، که خود انحرافی است از قانون راستین عقل، و از آن طریق اعلام می‌دارد که اصول طبیعت بشری را زیر پا گذاشته و به موجودی زهرآگین و فسادآور تبدیل شده است، یک آسیب همگانی نیز وارد شده است و افراد دیگری نیز از تخطّی او صدمه دیده‌اند. در چنین حالتی، شخصی که صدمه دیده است (علاوه بر حق مشترکی که در کیفر دادن مجرم دارد) دارای حق ویژه‌ای برای دریافت غرامت از شخص مجرم است. دیگرانی که ادعای او را عادلانه تلقی می‌کنند نیز می‌توانند به شخص آسیب‌دیده راهنمایی و کمک کنند تا خسارت خود را از مجرم بگیرد و آسیبی را که دیده است جبران کند.

۱۱- از این دو حق صریح و روشن (یکی حق کیفر جرم برای پیشگیری و ممانعت از تجاوزهای مشابه که حق همه انسان‌هاست، و دیگری جبران خسارت که فقط حق کسی است که آسیب دیده است)، چنین نتیجه می‌شود که حکمران به دلیل آمریتی که همگان به او سپرده‌اند حق دارد، اگر به مصلحت همگان ببیند، از کیفر مجرم بگذرد. اما حق ندارد از جبران خسارت و به‌دست‌آوردن رضایت فرد زیان‌دیده صرف‌نظر کند. کسی‌که زیان دیده است حق دارد به نام خود درخواست خسارت کند و تنها اوست که می‌تواند از حق خود بگذرد.

به‌دلیل داشتن حق صیانت نفس، یعنی قدرتی که همه‌ی انسان‌ها دارا هستند تا با کیفر مجازات از تکرار آن جلوگیری کنند، و به دلیلِ داشتن حق حفظ و نگهداشت نوع بشر توسط هر آنچه که عقلانی است، شخص آسیب‌دیده این حق را دارد که مال یا بهره‌ی کار مجرم را به تصرف خود در آورد. از این‌رو، همه‌ی انسان‌ها در وضعیت طبیعی حق دارند قاتل را بکشند. این حق به دو دلیل متعلّق به آن‌هاست: اول، برای ترساندن و بازداشتن دیگران از ارتکاب چنین جرمی (که هیچ خسارتی نمی‌تواند آن را جبران کند)، و دوم، برای در امان داشتن دیگران از تکرار جنایت از سوی کسی‌که از عقل و معیارهای قانونی، که خداوند در اختیار بشر قرار داده، سرپیچی کرده است.

او با بی‌حرمتی و قتل ناعادلانه یک فرد عليه بشریت اعلام جنگ داده است و می‌توان او را مانند یک شیر یا پلنگ، یعنی جانوران وحشی‌ای که انسان از دست آن‌ها نه اجتماع و نه امنیتی دارد، تباه کرد. این‌ها همه بر آن قانون بزرگ طبیعت استوار است که «هرکس خون انسان دیگری را بریزد خون او باید ریخته شود». قائن [= قابیل] کاملاً متقاعد شده بود که پس از کشتن برادر خود، همه این حق را دارند که او را تباه کنند. به همین دلیل بود که فریاد بر آورد «هرکس مرا پیدا کند باید مرا به قتل برساند.» صراحت چنین حکمی در دل همه انسان‌ها روشن و آشکار است.

#رساله_دوم_درباره‌ی_حکومت #جان_لاک
#لیبرالیسم #حکومت_قانون #آزادی_فردی
#مالکیت_خصوصی #قانون_اساسی #آزادی
@Notes_On_Liberty


📃 کشتیبان سیاست در میان طوفان سرخ و سیاه!

@Notes_On_Liberty

❃ سی‌ویکم تیرماه، سالروز درگذشت احمد قوام، نخست‌وزیر میهن‌دوست و بزرگترین سیاستمدار تاریخ معاصر ایران است. او پنج دوره به نخست‌وزیری ایران رسید دو بار در سال‌های ۱۳۰۰ و ۱۳۰۱، و سه بار در ۱۳۲۱، ۱۳۲۶ و ۱۳۳۱.

دوره اول و دوم نخست‌وزیری قوام، با بحران شدید اقتصادی ایران هم‌زمان بود، به همین‌خاطر او در تلاش برای جذب سرمایه‌گذاری خارجی و دریافت وامی از ایالات متحده برآمد. بحران اقتصادی در آن زمان به حدی بود که قوام در نامه به علاء، سفیر ایران در ایالات متحده، می‌نویسد: «قشون ایران چهار ماه است که حقوق دریافت نکرده‌اند و اگر این افلاس اقتصادی و بی‌پولی دوام یابد، دردسرهای بسیار برای دولت مرکزی ایران به بار خواهد آمد». تلاش قوام در این دوره با کارشکنی‌های بسیار از سوی انگلیسی‌ها روبه‌رو شد و به جایی نرسید. او پس از این، در روزگار زمامداری سردار سپه، به تبعید رفت و در فرانسه اقامت گزید و پس از هفت سال به ایران بازگشت و خانه‌نشین شد؛ شیری در قفس! پس از استعفای رضاشاه به تهران وارد شد و بار دیگر در صحنه سیاست نقش‌آفرینی کرد.

❃ دوره سوم نخست‌وزیری او نیز با بحران‌ها و چالش‌های فراوان روبه‌رو بود؛ یک‌سال از پادشاهی محمدرضا پهلوی می‌گذشت و آتش جنگ جهانی دوم همچنان گریبان ایران را گرفته بود. دوره چهارم نخست‌وزیری با غائله‌ی آذربایجان همراه بود. قوام در سفر به مسکو و ملاقات با استالین و مولوتوف، توانست با وعده‌ی امتیاز نفت شمال، زمینه‌های خروج ارتش سرخ از ایران و نجات آذربایجان را فراهم کند. «مداخلات قوه‌ی مقننه و تحریک بر ضد دولت، سرانجام مشروطه‌ی ایران را به یک تراژدی غمناک خواهد رساند»؛ این عبارتی بود که قوام در آخرین روز دوره چهارم نخست‌وزیری‌اش گفت. سرانجام با توطئه‌های گوناگون، قوام، درحالی‌که او درصدد استیفای حق ایران از امتیاز نفت جنوب بود، سرنگون شد.

«کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد»؛ عبارت مشهور بیانیه‌ای بود که قوام، پنجمین دوره نخست‌وزیری خود را با آن آغاز کرد. او در این بیانیه، پیکار خود با اتحاد «افراطیون سرخ با ارتجاع سیاه» را اعلام داشت و در پی حل بحران اقتصادی عظیمی که در دوران نخست‌وزیری مصدق ایجاد شده بود، برآمد.

❃ این بار نیز سایه‌های توطئه، قوام را رها نکرند، کاشانی در واکنش به استعفای مصدق و نخست‌وزیری قوام، اعلام داشت که: «اگر قوام نرود اعلام جهاد می‌کنم و خودم کفن پوشیده با ملّت در پیکار شرکت نماییم». پس از این، بازارها بسته شد و مردم به خیابان‌ها ریخته و «به خشونت و غارت مغازه‌ها و آتش‌زدن اتومبیل‌ها» پرداختند. همین امر زمینه‌های سقوط کابینه پنجم قوام را فراهم آورد و او پس از آگاهی از این رویداد استعفای خود را به شاه تقدیم داشت.

❃ در امرداد ۱۳۳۱، لایحه‌ای از سوی هواداران مصدق به مجلس تقدیم و تصویب شد که به سبب آن، قوام، مفسد فی‌الارض شناخته می‌شد و اجازه‌ی توقیف و مصادره‌ی اموالش صادر گردید. ماه‌ها بعد مظفر بقایی، عضو جبهه ملّی در مجلس گفت: «مجلس شورای ملّی قوام‌السلطنه را مفسد فی‌الارض شناخته. مفسد فی‌الارض هم مطابق شرع ما مهدورالدم است. یعنی اگر کسی برود و همین الان این آدم بی‌همه‌چیز را بکشد، هیچ گناهی شرعاً ندارد، این شخص مفسد فی‌الارض است».

❃ در ۳۱ تیرماه ۱۳۳۴ قوام، که سخت بیمار و رنجیده بود، پس از سال‌ها جانفشانی در راه ایران، در آغوش آن آرام گرفت؛ «بالاخره روزی خواهد رسید که مردم بی‌غرضی در این مملکت اوراق تاریخ را ورق بزنند و از میان سطور آن، حقایق مربوط به زمان ما را بخوانند. من می‌روم و تاریخ ایران قضاوت خواهد کرد که به روزگار این ملّت چه آمده است و به پاداش فداکاری‌های خادمین مملکت چه رفتاری شده است».

#قوام #احمد_قوام #کشتیبان_سیاست
#مصدق #بنیان‌گذاران_تروریسم_در_ایران
@Notes_On_Liberty


📃 ماکیاولی و مفهوم آزادی دولت

@Notes_On_Liberty

❃ منظور ماکیاول را از «آزادی»، که در نظرش جزو ویژگی‌های مهم دولت است، در قالب مثال بهتر می‌توان تشریح کرد تا در چهارچوب تعریف. جمهوری روم قدیم به‌عنوان نمونه‌ای از دولت آزاد دائماً پیش چشم اوست. آزادی از دید ماکیاولی ویژگی‌ای است که دولت باستانی روم در آن تاریخ که جمهوری بود داشت ولی بعداً که ژولیوس سزار و سایر امپراتوران جانشین وی قانون اساسی جمهوری را نقض کردند و زمام قدرت سیاسی را مستبدانه به دست گرفتند، نابود شد و از بین رفت.

❃ از این قرار، برای اینکه قومی از آزادی، به آن مفهوم که ماکیاولی در نظر دارد، بهره‌مند باشند استقلال آن‌ها و نبودن‌شان تحت تسلّط اقوام دیگر به‌تنهایی کافی نیست (گرچه این شرط لازم است). روم قدیم در تحت حکومت امپراتوران، و نیز بسیاری از شهرهای ایتالیا در زمان خود ماکیاولی که تحت حکومت فرمانروایان مستبد محلی قرار داشتند، همه دولت‌های مستقل بودند ولی هیچ‌کدام آزادی نداشتند.

❃ نیز آزادی دولت تنها عبارت از آن درجه آزادی عمل که ممکن است به شهروندان عطا گردد نیست. زیرا یک حکومت خودکامه ممکن است آزادی‌خواه باشد به این مفهوم که زمامدار مستبد دخالت خود را در زندگانی خصوصی شهروندان به حداقل تنزل دهد. به‌واقع شاید کمتر دولتی در تاریخ بتوان یافت که شهروندان آن به‌اندازه‌ی شهروندان رومی در عصر قدرت امپراتوران، پس از انقراض جمهوری روم، از آزادی بهره‌مند و از قید دخالت خودسرانه دولت در زندگانی خصوصی افراد، مصون بوده باشند. ولی منظور ماکیاول از «دولت آزاد» حکومت‌هایی از این سنخ که در عین استبداد، لیبرال نیز باشند نیست.

❃ ولی اگر بگوییم که آزادی از نظر ماکیاول به‌معنی «خودمختاری» است، این حرف به تعبیری درست خواهد بود، گرچه گفتنش در این‌جا سوءتفاهم ایجاد خواهد کرد. چون‌که بی‌درنگ اندیشه‌های روسو، انکار مربوط به حکومت نماینده‌ی خلق و غیره، در پیش چشم خواننده ظاهر خواهد شد درحالی‌که هیچ‌کدام از این اندیشه‌ها، در آن تاریخ، به ذهن ماکیاولی راه نداشتند.

❃ دولت در نظر ماکیاولی شبیه یک جسم ارگانیک است که به‌علّت وجود برخی زیربناها، که سازمان‌های بنیانی آن هستند به شکل دولت در می‌آید، همچنان‌که تبدیل‌شدن پیکر انسانی به یک ارگانیسم زنده ناشی از همین وضع است. اجزایی که در زیربنای دولت وجود دارند عبارت‌اند از قوانین، مقررات، و نهادهایی که امور مردم به کمک آن‌ها اداره می‌شود و فرق میان دولت‌های آزاد و مقید را به همین یک وسیله می‌توان کشف کرد که آیا این دولت‌ها از قوانین و دستورالعمل‌هایی که حاکم بر نحوه‌ی زندگانی آن‌هاست از صمیم قلب اطاعت می‌کنند یا از روی اجبار.

دولت مقید -دولتی که در آن احکام فرمانروایان به‌زور بر اتباع کشور تحمیل می‌شود- به پیکری بیمار مانند است که اعضای آن از انجام وظیفه‌ی طبیعی خود به شکل آزاد، عاجزند و پزشکی همواره لازم است که با تجویز دارو و دادن دستورهای لازم، آن‌ها را به انجام وظایف‌شان در داخل دستگاه بدن مجبور سازد. اما دولت آزاد -دولتی که در آن شهروندان آزادانه و از روی میل از قوانین کشور اطاعت می‌کنند- به پیکری سالم شبیه است که در آن اعضای مختلف بدن وظایف خود را آزادانه انجام می‌دهند و نیازی نیست که پزشکی دائماً مراقب و بالای سرشان باشد.

#ماکیاولی #دولت_آزاد #آزادی #استبداد
#آزادی_فردی #لیبرالیسم #اندیشه_سیاسی
@Notes_On_Liberty


📃 جامعه آزاد با سرمایه‌داری رفیق‌سالار تفاوت دارد (۲) | ✍🏻 ایمون باتلر

@Notes_On_Liberty

❃ به‌طور مثال، شرکت‌های قدیمی و جاافتاده به سیاستمداران فشار می‌آورند تا در زمینه‌های مختلف، به‌ویژه در مورد کیفیت محصول و استانداردهای تولید، مقررات بیشتری وضع کنند و دقیقاً مشخص نمایند که چه چیزی مجاز به تولید است و با چه شیوه‌ای باید تولید شود. این شرکت‌ها اغلب استدلال می‌کنند که وجود چنین مقرراتی برای حفاظت از عموم مردم در مقابل کالاهای بنجل و تقلّبی یک امر لازم است. اما نتیجه‌ی واقعی این مقررات، حفاظت از کسب‌وکار و منافع شرکت‌های بزرگ در مقابل شرکت‌های کوچکتر و نوپایی است که احتمال دارد محصولاتی ابتکاری با شیوه‌هایی ابتکاری تولید کنند که در فهرست مقررات دولتی ذکر نشده‌اند و تولید آن‌ها ممکن است بازار را از انحصار شرکت‌های قدیمی خارج سازد.

❃ یا به‌طور مثال، سیاستمداران با دخالت در امور اقتصادی و با توجیه حمایت از مشاغل و صنایع داخلی، از بودجه‌ی عمومی برای نجات صنایع و شرکت هایی استفاده می‌کنند که در آستانه‌ی ورشکستگی قرار گرفته‌اند و یا از طرف رقبای خارجی تهدید می‌شوند. سیاستمداران حتی ممکن است برای حفاظت از صنایع داخلی، ورود کالای خارجی را ممنوع کنند. این قبیل مقررات و ممنوعیت‌ها شاید تسکینی موقت برای صنایع ورشکسته داخلی و کارکنان آن‌ها فراهم آورند، اما نهایتاً هزینه‌ی این بذل و بخشش‌ها بر دوش مالیات‌دهندگان و عموم مردمی خواهد بود که علاوه بر پرداخت هزینه، قدرت و گستره‌ی انتخابشان محدودتر می‌شود و مجبورند کالاهایی با کیفیت پایین‌تر را به قیمتی بالاتر تهیه کنند.

هرقدر یک جامعه از آزادی و مبانی آن بیشتر فاصله بگیرد و در عوض اختیارات اقتصادی گسترده‌تری به مقامات دولتی اعطا کند، تولیدکنندگان و سیاستمداران آن جامعه مجال و امکان بیشتری می‌یابند تا برای بهره‌کشی از مردم به‌منظور تأمین منافع شخصی خود با یکدیگر تبانی کنند. آثار این نوع سرمایه‌داری رفیق‌سالار را می‌شود در همه‌جای دنیا یافت، اما این مشکل در اقتصادهایی که از کمترین میزان آزادی برخوردارند به مراتب شدیدتر است. در این گونه اقتصادها، اغلب بدیهی فرض می‌شود که هر کس به مقام و قدرتی می‌رسد از قدرتش برای پر کردن جیب خود و اقوام و دوستانش استفاده می‌کند، و گاه حتى امتناع از چنین کاری ممکن است نشانه ضعف یا بی‌عرضه‌بودن تلقی شود!

❃ اما مقامات دولتی در یک جامعه اصالتاً آزاد مجاز نیستند که با استفاده از اختیارات قانون‌گذاری یا از پول مالیات‌دهندگان و بودجه عمومی کشور به رفقای خود امتیازات ویژه اقتصادی اعطا کنند. در چنین جامعه‌ای، قواعدی سخت‌گیرانه وجود دارد که دقیقاً تعیین می‌کند نحوه استفاده از قدرت چگونه باشد و بودجه عمومی در کجا و چگونه صرف شود. تولید کنندگان نمی توانند برای گرفتن تخفیفات و امتیازات ویژه با موفقیت به رایزنی با سیاستمداران بپردازند، چراکه اصولاً اختیار اعطای این قبیل امتیازات از مقامات دولتی گرفته شده و چنین قدرتی از اساس وجود ندارد.

آن‌چه به شرکت‌ها و سیاستمداران قدرت بهره‌کشی از مردم را می‌دهد سرمایه‌داری رقابتی نیست، بلکه فقدان آزادی است.

#اقتصاد #آزادی #اقتصاد_آزاد
#آزادی_فردی #آزادی_اقتصادی
#مالکیت_خصوصی #بازار_آزاد
#مبادله_آزاد #رقابت_آزاد
@Notes_On_Liberty


📃 جامعه آزاد با سرمایه‌داری رفیق‌سالار تفاوت دارد (۱) | ✍🏻 ایمون باتلر

@Notes_On_Liberty

❃ عده‌ای استدلال می‌کنند که در نظام سرمایه‌داری شرکت‌های بزرگ و ثروتمند برای منافع خودشان به بهره‌کشی مردم فقیر می‌پردازند و سیاستمداران با اعطای انحصارات و امتیازات ویژه و انواع بذل و بخشش‌ها و سوبسیدها به نورچشمی‌ها و رفقای خود در کمپانی‌های بزرگ، ثروت توده‌ها را به تاراج می‌برند.

❃ اما در یک جامعه‌ی اصالتاً آزاد، وجود رقابت باعث می‌شود که بهره‌کشی و «سرمایه‌داری رفیق‌سالار» امکان‌ناپذیر شود. هر کسب‌وکاری برای زنده‌ماندن و ادامه‌ی کار به مشتریان خود وابسته است. اگر شرکتی نتواند نظر مشتریان را جلب کند یا نتواند خدمات شایسته‌ای به آنان ارائه دهد، مشتریان به‌سادگی از معامله با او خودداری کرده و به تأمین‌کننده‌ی دیگری مراجعه می‌کنند. و آنچه در یک جامعه آزاد همیشه وجود دارد، همین تنوع و کثرت انواع شرکت‌ها و تأمین‌کنندگان مختلف است، زیرا در جوامع آزاد دولت‌ها قدرت و اختیاری ندارند که اقدام به ایجاد انحصارات کنند یا به حمایت از کمپانی‌های خاص و نورچشمی بپردازند یا مردم را از راه‌اندازی و رشد کسب‌وکارهای جدید باز دارند.

❃ اقتصادی که اصالتاً آزاد باشد به خودی خود و به شکلی مستمر «رقابت تولید می‌کند» و همین رقابت است که مصرف‌کننده را در مقابل تولیدکننده توانمند می‌سازد. در چنین اقتصادی اگر شرکت‌ها محصول ارزشمند و مشتری‌پسند تولید نکنند به سرعت از دور خارج می‌شوند. گاه در بخش‌هایی مانند خودروسازی که مستلزم سرمایه‌گذاری‌های کلان است، برخی شرکت‌ها ممکن است به شدت رشد کرده و خیلی بزرگ شوند. اما شرکت‌های عظیم و ثروتمند نیز نهایتاً دیر یا زود با رقبا و مدعیان بالقوه یا بالفعلی روبه‌رو خواهند شد که سرمایه‌های کلان در اختیار دارند و مدعی تولید محصولی بهتر از محصولات آن‌ها هستند. مشکل فقط زمانی آغاز می‌شود که مسئولین دولتی با توسل به مقام و موقعیت خود به خفه‌کردن رقابت بپردازند و رقبای تازه را از ورود به عرصه اقتصاد مایوس کنند یا رسماً مانع آن‌ها شوند.

❃ بدون شک ایجاد و حفظ رقابت به شکلی اصالت باز و آزاد کار دشواری است. حتی در آزادترین جوامع امروزی در همه‌جای دنیا سیاستمداران اقدام به تحميل قواعد و مقرراتی می‌کنند که اغلب به‌صورتی ناخواسته به کاهش رقابت میانجامد و در نتیجه از اقتدار مصرف‌کننده می‌کاهد و او را در مقابل تولیدکننده ضعیف می‌کند. تقریباً همیشه و در همه‌جا تولیدکنندگان (ضمن استقبال از دخالت‌های دولتی که در نهایت به ضرر مصرف‌کننده و به نفع تولیدکننده تمام می‌شود) با یک‌دیگر تبانی می‌کنند تا به همین هدف برسند.

@Notes_On_Liberty

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

177

obunachilar
Kanal statistikasi